ظهور و تداوم فیلمهای ژانر ترسناک در سینما/ 2
شر درون خود ما است
به گزارش فیلمنت نیوز، در قسمت اول از بررسی مسیر سینمای ترسناک به دوره کلاسیک این ژانر پرداختیم که تا انتهای دهه ۱۹۵۰ ادامه پیدا کرد. در این بخش بهسراغ ادامه این مسیر رفتهایم؛ دورهای که با یک فیلم تحسینشده به کارگردانی آلفرد هیچکاک شروع شده و تا امروز ادامه پیدا کرده است. قسمت دوم و پایانی این مطلب را میخوانید.
دهه ۱۹۶۰: شیطان درون ما
دهه ۶۰ با یک نقطه عطف بزرگ در تاریخ سینمای ترسناک شروع شد. از دید بسیاری از منتقدان، «روانی» (آلفرد هیچکاک، ۱۹۶۰) آغازگر دوره جدیدی از حیات سینمای وحشت بود که عموما سینمای ترسناک مدرن نامیده میشود. در دوره جدید عنصر تهدیدآمیز از موجودی با تجلی بیرونی هولناک بهسمت تهدیدهایی بسیار غیرقابلاعتمادتر تغییر مسیر داد که از درون خود انسان ناشی شده بودند در این جنس از آثار، گرایش بیشتر بهسمت نمایش قاتلهایی روانی (که گاهی ظاهری کاملا معمولی داشتند) و همچنین نهادهای اجتماعی (بیش از همه خانواده) بهعنوان عنصر هراسآور متمایل شد. این تهدیدها دیگر فراطبیعی نبودند بلکه ریشه در آسیبهای روانی داشتند. بهگفته بری لنگفورد، هیولاهایی مثل نورمن بیتز (شخصیت اصلی «روانی») و اخلاف او از هیولاهای پیشین ترسناکترند چون یا فاقد نشانههای ظاهریِ متمایزکننده پیشینیان خود (مثل ظاهر عجیب و غیر زمینی) هستند یا چنین نشانههایی را بهسختی میتوان تشخیص داد. حالا دیگر هیولا میتوانست همان آدم بهظاهر دوستداشتنی و محترمی باشد که دارد در همسایگی ما زندگی میکند. «روانی» همچنین با نمایش یک قاتل زنجیرهای چندشخصیتی، کاراکتری را وارد سینمای ترسناک کرد که در دهههای بعد محبوبیت فراوانی پیدا کرد.
موفقیت «روانی» در کوتاهمدت به شکلگیری چرخهای از تریلرهای روانشناسانه کمک کرد که هرچند نمیتوان آنها را بهشکل خالص در دسته فیلمهای ترسناک قرار داد اما عناصری از سینمای وحشت در آنها قابل شناسایی است. دو فیلم «چه بر سر بیبی جین آمد؟» (۱۹۶۲) و «هیس… هیس… شارلوت عزیز» (۱۹۶۴) هر دو به کارگردانی رابرت آلدریچ و با بازی بت دیویس از این جمله آثار به شمار میآیند.
یکی دیگر از چرخههای مهم سینمای ترسناک را میتوان چرخهای تقریبا یکنفره دانست که راجر کورمن، یکی از مهمترین چهرههای فیلمهای رده ب و ارزانقیمت در تاریخ سینما، در مرکز آن قرار داشت. او در نیمه اول دهه ۶۰ فیلمهایی بسیار ارزانقیمت با تولید سریع و در بسیاری از موارد بر اساس داستانهای مشهور ادگار آلنپو تولید کرد. این فیلمها، با توجه به بودجه اندکشان، تقریبا همواره سودآور بودند و به ادامه این چرخه کمک کردند. از جمله این فیلمها میتوان به «خانه آشر» (۱۹۶۰)، «مغازه کوچک وحشت» (۱۹۶۰)، «سردابه و پاندول» (۱۹۶۱)، «داستانهای وحشت» (۱۹۶۲)، «کلاغ» (۱۹۶۳) و «نقاب مرگ سرخ» (۱۹۶۴) اشاره کرد.
در طول دهه ۶۰ شاهد چند فیلم مهم ترسناک بودیم که خارج از آمریکا ساخته شده بودند. در انگلیس موج فیلمهای ترسناکی بر پایه هیولاهای کلاسیک و داستانهای گوتیک ادامه پیدا کرد. اما شاید عجیبترین فیلم ترسناک این کشور در دهه ۶۰ «تام چشمچران» (مایکل پاول، ۱۹۶۰) باشد. پاول که همراه با امریک پرسبرگر چند فیلم بسیار چشمنواز و لطیف ساخته بود، با ساخت یک فیلم ترسناک روانشناسانه عمیقا تیرهوتار موجب غافلگیری تماشاگران و منتقدان شد. «تام چشمچران» در مورد یک قاتل زنجیرهای است که زنان را به قتل میرساند درحالیکه حالتهای وحشتناک قربانیان را ضبط کرده و از آن فیلمها برای لذت شخصی خودش استفاده میکند. موضوع جنجالی فیلم، صحنههایی بیپرواتر از عرف آن دوره سینمای انگلیس و حمله شدید منتقدان تاثیر منفی شدیدی بر کارنامه پاول در مقام یک کارگردان گذاشت. با این وجود با گذر زمان جایگاه «تام چشمچران» بهعنوان یک شاهکار سینمایی پذیرفته شد بهطوریکه خیلیها آن را یکی از بنیانگذاران سینمای اسلشر معاصر مینامند.
سینمای ترسناک ژاپن هم یک دوره اوج را در دهه ۶۰ سپری کرد. موج فیلمهای ترسناک ژاپنی پس از ۱۹۴۵ (که با «گودزیلا» به اوج رسید) عموما شامل ارواح انتقامجو (تحت تاثیر افسانههای فولکلور پرشمار ژاپنی که بستری غنی برای فیلمهای ارواح فراهم کرده بودند) و همینطور هیولاهای غولپیکر جهشیافته بود. شاید بتوان این اوجگیری را ناشی از زخم روحی جمعی ژاپنیها پس از بمباران هیروشیما و ناگازاکی دانست که راه خود را بهدرون فیلمهای ترسناک باز کرد. شاهکارهایی همچون «اونیبابا» (کانهتو شیندو، ۱۹۶۴) و «کوایدان» (ماساکی کوبایاشی، ۱۹۶۴) نهتنها از مهمترین فیلمهای تاریخ سینمای ژاپن، بلکه از بهترینهای تاریخ ژانر ترسناک محسوب میشوند.
در ایتالیا هم ماریو باوا با ساخت فیلمهایی چون «یکشنبه سیاه» (۱۹۶۰) سطح خشونت را در فیلمهای ترسناک افزایش داد. باوا جنسی از خشونت گرافیکی را در آثار ترسناکش به تصویر میکشید که برای اکثر فیلمسازان متعلق به این ژانر تابو محسوب میشد. فیلمهای ترسناک کمکم داشتند از معصومیت پیشین خود فاصله میگرفتند. باوا در طول دهه ۱۹۶۰ چند فیلم ترسناک مهم ساخت و در شکلگیری چرخهای از فیلمهای جنایی ترسناک در سینمای ایتالیا نام داشت که «جالو» نام گرفت و هنگام بحث در مورد دهه ۷۰ بیشتر مورد توجه قرار خواهد گرفت.
اما اگر «روانی» در ابتدای دهه ۶۰ چرخش مهمی را در سینمای ترسناک رقم زد، «شب مردگان زنده» (جورج ای. رومرو، ۱۹۶۸) نقش مشابهی را برای این ژانر در اواخر دهه ۶۰ بر عهده داشت.
از یک سو، «شب مردگان زنده» را تثبیتکننده زیرژانر محبوب زامبی در سینمای ترسناک میدانند. زامبیها در افسانههای هائیتی و کشورهای حاشیه دریای کارائیب، انسانهایی فاقد عقل و بدون روح هستند که جسمشان پس از مرگ به تسخیر نیروهای جادویی درمیآیند و میتوانند از طریق بزاق دهان خود و با گاز گرفتن دیگران را هم به زامبی تبدیل کنند. هرچند زامبیها اولین بار با فیلم «زامبی سفید» (ویکتور هالپرین، ۱۹۳۲) وارد سینما شدند و تا قبل از فیلم رومرو هم فیلمهایی ساخته شدند که در عنوان آنها اسم زامبی بهکار رفته بود اما این «شب مردگان زنده» بود که تعریف جدیدی از زامبیها ارائه داد و وجههای آخرالزمانی به آنها بخشید.
اما این تنها تاثیر مهم «شب مردگان زنده» نبود. رابین وود ژانر ترسناک را، از دیدگاهی فرویدی، امکان بروز امیال سرکوبشده میدانست. بهبیان دیگر، فیلم ترسناک آن دسته از تناقضهای فرهنگی و ایدئولوژیک را که بیان میکند که به طرق دیگر انکارشان میکنیم. از دید او، سوژه فیلم وحشت کشمکش بر سر بهرسمیت شناختن تمام چیزهایی است که تمدن ما با آنها مبارزه یا سرکوبشان کرده است. پس شخصیتها در فیلم ترسناک به دو دسته «خود» و «دیگری» (یعنی آنچه از خودمان که نمیتوانیم بپذیریمش و بنابراین آن را با فرافکنی به چیزی دیگر انکار میکنیم) تقسیم میکند. از این جنبه، تقابل اساسی ژانر ترسناک میان امر هیولایی و امر بهنجار است. فیلمهای محافظهکارانه با انتساب ویژگیهای غیرمعمول و (از دید آنها) مردود به هیولا عملا طرف حفظ وضعیت موجود ایدئولوژیک را میگیرند و نمونههای تجددطلبتر ارزشها را به چالش کشیده و دیگر انحراف از بهنجار را بهمعنای هیولایی یا شیطانیشدن نمیدانند. یکی از دلایل اهمیت «شب مردگان زنده» در تاریخ سینمای وحشت این است که بهشکلی رادیکال، مرز میان امر هیولایی و امر بهنجار را جابهجا کرد. این فیلم رومرو با بیاعتمادی به هر شکلی از اقتدارطلبی، شکستن تابوهای جامعه، زیر سوال بردن کلیشههای نژادی و جنبهای آشکارا هجوآمیز در قبال برخی از الگوهای فکری و رفتاری پذیرفتهشده، نگرش جدیدی را وارد ژانر ترسناک کرد. بنابراین عده زیادی «شب مردگان زنده» را یکی از پیشگامان فیلمهای ترسناک پسا-ویتنامی هم میدانند: فیلمهایی که بهشکلی غیرمستقیم تحت تاثیر وقایع ویتنام و وحشت مهیبی ساخته میشدند که انتشار تصاویر و ویدیوهای بدون روتوش این جنگ بر مردم آمریکا گذاشته بود و منجر به آغاز یک تحول بنیادین فکری در آنها شده بود.
دیگر فیلم مهیب و تاثیرگذار ترسناک سال ۱۹۶۸، «بچه رزمری» (رومن پولانسکی) بود. این فیلم بخش میانی از سهگانه ترسناک آپارتمانی پولانسکی محسوب میشود؛ سهگانهای که با «انزجار» (۱۹۶۵) آغاز شد و با «مستاجر» (۱۹۷۶) پایان یافت. هر چند دو فیلم دیگر این مجموعه هم آثاری دیدنی محسوب میشوند اما این «بچه رزمری» بود که بهعنوان یک پدیده فرهنگی در آمریکا جا افتاد. مسیری که پس از «روانی» شروع شده بود با «بچه رزمری» به غایت خود نزدیک شد. پولانسکی با کنترلی مثالزدنی تا سرحد پوچگرایی مطلق پیش رفت و به ما نشان داد که ممکن است دوستداشتنیترین آدمهای روی زمین مستقیما وردست خود شیطان باشند. بعد از «بچه رزمری» دیگر نمیشود به هیچکس اعتماد کرد و این، مشابه همان حسی بود که بسیاری از مردم بعد از اتفاقات دهه ۶۰ (از جنگ ویتنام گرفته تا مجموعه ترورهای سیاسی آن سالها) تجربه میکردند. از این نظر، «بچه رزمری» را هم یکی از آثار کلیدی ترسناک پسا-ویتنامی دانستهاند.
دهه ۱۹۷۰: ویتنام، جنگیر و چند داستان دیگر
بخش مهمی از سینمای ترسناک دهه ۷۰ ادامه مسیری بود که در دهه ۶۰ آغاز شده بود. پس از حذف نظام سانسور در آمریکا و جایگزینی آن با نظام درجهبندی سنی در اواخر دهه ۶۰، موج فیلمهای ترسناک پسا-ویتنامی گسترش یافت و به خلق آثاری بیپردهتر و مهیبتر توسط تعداد دیگری از شمایلهای آینده سینمای ترسناک منجر شد. «آخرین خانه سمت چپ» (وس کریون، ۱۹۷۳)، «کشتار با ارهبرقی در تگزاس» (تاب هوپر، ۱۹۷۴) و «هالووین» (جان کارپنتر، ۱۹۷۸) از مشهورترین نمونههای این جنس از آثار ترسناک عمیقاً وابسته به شرایط روز محسوب میشوند که موج تازهای از فیلمهایی با محوریت قاتلین درنده سایهوار را راه انداختند.
با ظهور این فیلمسازان و البته کارگردان بزرگ دیگری همچون برایان دیپالما که تجربیات درخشانی در حوزه سینمای وحشت انجام داد، ژانر ترسناک در آمریکا وارد عصری شد که میتوان آن را عصر فیلمهای التقاطی نامید. فیلمسازان این دوره از زیباییشناسی سینمای مدرن اروپا، سینمای مستقل آمریکا و حتی فیلمهای بزرگسال الهام گرفته و آثاری تیرهتر و بیپرواتر از گذشته میساختند. این تغییر را میتوان با مقایسه نتیجهگیریهای مهمترین فیلمهای ترسناک دهه ۷۰ سینمای آمریکا با فیلمهای قدیمیتر این سینما بهتر درک کنیم. درحالیکه در سینمای کلاسیک آمریکا هیولاها عموما در انتهای فیلم نابود شده یا بهطور قطعی شکست میخوردند، نمایش باقیماندن عنصر شر در انتهای فیلمها بهشکل روزافزونی گسترش یافت. شاید بتوان پایانبندی «کری» (دیپالما، ۱۹۷۵) را یکی از ماندگارترین نمونههای این جنس از نتیجهگیری دانست؛ جایی که دست فردی که از دنیا رفته بهشکلی ناگهانی از قبر بیرون آمد و بسیاری از تماشاگران را شوکه کرد.
حتی جدا از این جریان جدید هم میتوان گفت که ژانر ترسناک در دهه ۱۹۷۰ اعتبار تازهای پیدا کرد. در این دهه شاهد فروش بالای تعدادی از آثار این ژانر بودیم. مهمترینِ این فیلمها بدون شک جنگیر (ویلیام فریدکین، ۱۹۷۳) بود که رکورد فروش را تا آن زمان جابهجا کرد و حتی جوایز اصلی گلدنگلوب را دریافت کرد و تا پای دریافت اصلیترین جوایز اسکار هم پیش رفت (اتفاقی که برای ژانر عموما جدیگرفتهنشده ترسناک اتفاق شگفتانگیزی محسوب میشد). با فیلمهایی چون «جنگیر» و همچنین آروارهها (استیون اسپیلبرگ، ۱۹۷۵) (که البته دومی یک فیلم ترسناک خالص محسوب نمیشود و بیشتر میتوان آن را یک فیلم ماجرایی با رگههایی از وحشتآفرینی دانست) مشخص شد که فیلمهای ترسناک میتوانند در جمع بلاکباسترها هم قرار بگیرند و سبک بصری باشکوهتر و صحنههای عظیمتری را نسبت به عرف فیلمهای ترسناک آن دوران به تصویر بکشند. «جنگیر» همچنین بازار استفاده از شمایلهای مذهبی را یک بار دیگر در ژانر ترسناک داغ کرد. «کری» و طالع نحس (ریچارد دانر، ۱۹۷۶) از جمله دیگر فیلمهای این دسته بودند. «طالع نحس» که تقریبا سی برابر بودجهاش فروخت، آغازگر مجموعهای از آثار ترسناک در ارتباط با شخصیت دجال بود که هنوز هم ادامه دارد.
نکته دیگری که به ذوق تماشاگران فیلمهای ترسناک دامن زد، ظهور نویسندهای بهنام استفن کینگ بود. اقتباس از داستانهای کینگ در همان دهه ۷۰ آغاز شد. «کری» یکی از همین اقتباسها بهشمار میرود.
در انتهای این دهه یک فیلم مهم دیگر در آمریکا ساخته شد. این فیلم بیگانه (ریدلی اسکات، ۱۹۷۹) نام داشت. تلفیق الگوهای فیلمهای ترسناک و علمی-تخیلی یادآور جریان محبوب دهه ۵۰ بود اما با این تفاوت که فیلم اسکات با امکانات بسیار بیشتر و جلوههای تصویری چشمگیرتری ساخته شده بود و به چند دنباله در دهههای ۸۰ و ۹۰ و همچنین نمونههای دیگری از ترکیب الگوهای این دو ژانر محبوب منجر شد.
در خارج از آمریکا، زیرژانر جالو (در زبان ایتالیایی بهمعنی زرد) به موفقیت خود ادامه داد. این زیرژانر جنایی-ترسناک از ادبیات وارد سینما شد (نام این جریان هم به رنگ علامت تجاری پسزمینه جلد مجموعهای از کتب جنایی اشاره دارد که در سال ۱۹۲۹ منتشر شدند). آثار جالو عموما شامل عناصری از اسلشر و هراس روانشناختی در کنار عناصر سینمای جنایی هستند. عموما ماریو باوا را با فیلم «دختری که زیاد میدانست» (۱۹۶۳) آغازگر این سبک در سینما میدانند. جالو با فیلمهای بعدی باوا و همچننین آثار مهم داریو آرجنتو در دهه هفتاد از قبیل «پرندهای با بالهای بلورین» (۱۹۷۰)، «قرمز تیره» (۱۹۷۵) و «سوسپیریا» (۱۹۷۷) اوج گرفت. همچنین در اواخر دهه هفتاد شکل تازهای از سینمای ترسناک بسیار ارزانقیمت در ایتالیا پا گرفت که شامل صحنههایی بیپروا و خشونتهایی شدید بود. این فیلمها عموما به آدمخوارها، زامبیها و نازیهای از گور برگشته میپرداختند.
دهه ۷۰ همچنین دوره اوجگیری زیرژانری از سینمای ترسناک در انگلستان بود که «ترسناک فولکلور» (Folk Horror) نامیده میشود. این فیلمها عموما در محیطی روستایی میگذرند و به خرافات، بتپرستی، قربانیسازی انسانها در راه خدایان و جنبههای تاریک طبیعت میپردازند. هر چند فیلم ترسناک فولکلور نسبتی با فیلم ترسناک فراطبیعی دارد اما معمولا بر باورها و اعمال مردم تمرکز میکند تا عناصر فراطبیعی. داستان این دسته از فیلمها معمولا متمرکز بر حضور بیگانگانی ساده و ناآگاه در میان فرقهای از آدمهای خرافاتی است. «مرد حصیری» (رابین هاردی، ۱۹۷۳) با بازی کریستوفر لی یکی از مهمترین و بهترین نمونههای فیلمهای ترسناک فولکلور است.
دهه ۱۹۸۰: سینمای التقاطی
سبکهای التقاطی ترسناک در دهه هشتاد هم ادامه پیدا کردند. بنابراین در این دوره با طیف گستردهای از فیلمهای ترسناک روبهرو میشویم.
اقتباس از رمانهای تحسینشده استفن کینگ در این دهه هم ادامه یافت و به خلق مجموعهای از آثار ترسناک منجر شد که در راس آنها نام درخشش (استنلی کوبریک، ۱۹۸۰) میدرخشد. همچنین با گسترش ویدیوهای خانگی، فیلمهای ترسناک مورد استقبال گروههای گستردهتری از مخاطبان قرار گرفتند. هرچند این امر باعث جنجالها و تلاشهایی برای جلوگیری از توزیع گسترده آنچه از سوی مخالفان «آثار ناجور و بدنام» نام گرفته بود هم شد. از دید برخی از منتقدان، آثار ترسناک در دهه هشتاد در واکنش به این بدنامی به آثاری کمتر شخصی، سطحیتر، محافظهکارتر و یکبارمصرف تبدیل شدند.
در ایتالیا ساخت آثار خشن ترسناک ارزان به اوج خود رسید. در این میان «هولوکاست آدمخوارها» (روجرو دئوداتو، ۱۹۸۰) که پر از صحنههای شکنجه و قتلهای هولناک بود به یکی از جنجالیترین و مهمترین آثار آن دهه تبدیل شد. جدا از ممنوعیت نمایش فیلم در بسیاری از کشورها و حتی شایعه دادگاهیشدن کارگردان فیلم بهعلت تردید در واقعیبودن صحنههای نمایشدادهشده، اهمیت «هولوکاست آدمخوارها» در این است که بهطور جدی پای تکنیکی را به سینمای ترسناک باز کرد که به آن «ویدیوی پیداشده» (found footage) میگویند. همانطور که از اسمش پیداست، این دسته از فیلمها تصاویری را نشان میدهند که ظاهرا بهصورت مستند توسط کاراکترهای فیلم ضبط شدهاند. این تکنیک توسط چند تا از آثار مهم ترسناک دهههای اخیر ادامه پیدا کرد.
دهه هشتاد را همچنین با مجموعهای از آثار موسوم به «وحشت بدن» یا بادی هارور به یاد میآوریم؛ آثاری که به دگرگونیهای فاحش و عموما مشمئزکننده بدن انسان میپرداختند. دیوید کراننبرگ احتمالا مشهورترین فیلمسازی این حوزه است که آثار درخشانی چون «اسکنرها» (۱۹۸۱)، ویدیودروم (۱۹۸۳) و «مگس» (۱۹۸۶) را در همان دوران ساخت. همچنین آثاری چون «زوزه» (جو دانته، ۱۹۸۱) و «یک مرد گرگنمای آمریکایی در لندن» (جان لندیس، ۱۹۸۱) که به الگوهای قدیمی مرتبط با انسانهای گرگنما برگشتند را میتوان در این دسته قرار داد. مایکل جکسون که در اوایل دهه هشتاد در اوج قرار داشت، پس از تماشای «یک مرد گرگنمای آمریکایی در لندن» که نشاندهنده تبحر سازندهاش در تلفیق رگههای کمدی و ترسناک بود، لندیس را برای ساخت موزیکویدیویی کمدی-ترسناک استخدام کرد که به یکی از مشهورترین موزیکویدیوهای تاریخ تبدیل شد: «تریلر».
تولید فیلمهایی که شاید بتوان آنها را آثار «کلبه جنگلی» نامید هم در دهه ۸۰ داغتر از قبل شد. در این فیلمها گروهی از جوانان برای خوشگذرانی به یک کمپ یا یک کلبه جنگلی میروند؛ جایی که یک نیروی شیطانی انتظار آنها را میکشد. «جمعه سیزدهم» (شان اس. کانینگهام، ۱۹۸۰) (و دنبالههای پرتعداد آن) و «مرده شیطانی» (سام ریمی، ۱۹۸۱) (که نسخه ویدیویی آن در ایران با عنوان «کلبه وحشت» طرفداران زیادی پیدا کرده بود و خود ریمی چند سال بعد نسخهای هجوآلود از همین داستان را ساخت) از جمله این آثار هستند. دیگر فیلم جریانساز ترسناک دهه ۱۹۸۰ که به سرآغاز مجموعه دنبالهداری از فیلمهای ترسناک پرفروش شد، «کابوس در خیابان الم» (وس کریون، ۱۹۸۴) نام دارد. هر چند «کابوس در خیابان الم» در یک کلبه جنگلی نمیگذشت اما با نمایش گروهی از نوجوانان قربانی و یک محیط اجتماعی منحصربهفرد (که میشد آن را نوعی نمایش خردهفرهنگ جوانان دهه هشتادی تعبیر کرد) در ادامه «جمعه سیزدهم» قرار میگرفت. «کابوس در خیابان الم» همچنین از این نظر در میان فیلمهای ترسناک دهه هشتاد جذاب و غیرمعمول بهنظر میرسد که جنس واقعنمایی غالب فیلمهای ترسناک همدوره را تغییر داد و مرز ژانر ترسناک و سوررئالیسم را از همیشه کمرنگتر کرد.
دهه هشتاد همچنین دورهای بود که جامعه آمریکا با شیوع بیماری ایدز در شوک فرو رفت. کافی است به این توجه کنیم که ویروس HIV در آن زمان چنان مرموز و ناشناخته بود که زمانی شایعه شده بود که حتی دستدادن هم ممکن است به انتقال آن منجر شود. رشد باورنکردنی ابتلای آمریکاییها به این ویروس در نیمه اول دهه هشتاد روی صنعت سینما هم تاثیر گذاشت. برخی از منتقدان عقیده دارند که گروهی از فیلمهای ترسناک بهشکلی استعاری به بحران شیوع ایدز واکنش نشان دادند. موجود (جان کارپنتر، ۱۹۸۲) یکی از مهمترین آثار این دسته محسوب میشود. «موجود» داستان کارکنان یک پایگاه تحقیقاتی آمریکایی را در قطب جنوب به تصویر میکشد که با گونهای موجود فضاییِ انگلوار مواجه میشوند که در بدن موجودات زنده پنهان میشود و با نوعی آزمایش خون میتوان وجود آن را تشخیص داد. حتی شاید بتوان پیش رفت و گفت که روند دگردیسی شخصیت اصلی فیلم «مگس» تحت تاثیر ترکیبشدن دیانای او با دیانای یک مگس را هم میتوان از جنبهای استعاری به بحران ایدز مرتبط دانست (هر چند داستانی که فیلم از روی آن ساخته شد چندین دهه قبل از شیوع ایدز نوشته شده است).
دهه ۱۹۹۰: از اسکار تا رکود
دهه ۹۰ دورهای است که برای اولین بار یک فیلم ترسناک جایزه اسکار بهترین فیلم را دریافت کرد. با این وجود شاید بتوان گفت که فیلمهایی چون «سکوت برهها» (جاناتان دمی، ۱۹۹۱) استثنایی بر قاعده این دهه محسوب میشوند. چرا که در دهه ۹۰ خبر چندانی از روندها و فیلمسازان تازه متخصص در حوزه وحشت نبود. در عوض با انبوهی از دنبالهها بر فیلمهایی چون «کشتار با ارهبرقی در تگزاس»، «هالووین»، «جمعه سیزدهم» و «کابوس در خیابان الم» روبهرو شدیم. در این دهه البته فیلم دنبالهدار مهم جدیدی به اسم جیغ (وس کریون، ۱۹۹۶) ظهور کرد که در همان سالها هم به شکلگیری چرخه جمعوجوری از فیلمهای اسلشر کمک کرد. از مهمترین آثار این چرخه میتوان به «میدانم تابستان گذشته چه کردی» (جیم گیلیسپی، ۱۹۹۷) اشاره کرد.
در طول دهه ۹۰، همچون گذشته، از نظر کمّی با انبوهی از فیلمهای ترسناک روبهروییم: از آثاری با درونمایه مذهبی گرفته تا آثار ترسناک پستمدرن و چند بادی هارور نسبتا موفق. برخی از فیلمهای ترسناک مهم دهه ۹۰ سینمای آمریکا بازگشتی به حالوهوای گوتیک محسوب میشدند. از آن جمله میتوان به «دراکولای برام استوکر» (فرانسیس فورد کاپولا، ۱۹۹۳)، «فرانکنشتاین مری شلی» (کنت برانا، ۱۹۹۴) و «گرگ» (مایک نیکولز، ۱۹۹۴) اشاره کرد. در این دهه همچنین پایه جنس جدیدی از فیلمهای ترسناک گذاشته شد که مرتبط با پیشرفت تکنولوژی و بهخصوص اینترنت بودند. اما این موج در دهه بعد به اوج رسید.
با وجود تمام اینها بهنظر میرسد که سینمای ترسناک دهه ۹۰ کمتر از دهههای گذشته زایا و شامل آثار خلاقانه و جریانهای جدید بود. گروهی از منتقدان رکود خلاقیت در سینمای وحشت دهه ۹۰ را ناشی از مسائل کلان سیاسی میدانند. به عقیده این دسته از منتقدان، پس از فروپاشی شوروی، دیگر دشمن جدی برای آمریکا وجود نداشت که به خلق دشمنان تخیلی یا آثار ترسناک استعاری منجر شود. علیرغم این نکته، آخرین سال دهه ۹۰ نویدبخش آغاز دوران طلایی تازهای برای ژانر ترسناک بود. پروژه جادوگر بلر (دنیل مایریک و ادواردو سانچر) در سال ۱۹۹۹ غوغایی به پا کرد و با فروشی تقریبا ۲۵۰ میلیون دلاری در سطح جهان (در مقابل بودجهای کمتر از ۷۵۰ هزار دلار) به یکی از پرسودترین فیلمهای سینمایی تمام دوران تبدیل شد. «پروژه جادوگر بلر» به فیلمسازان آمریکایی یادآوری کرد که استفاده از تکنیک «ویدیوی پیداشده» چگونه هم میتواند به صرفهجویی در بودجه فیلم منجر شود و هم تاثیر عمیقی بر تماشاگران بگذارد. در همان سال، ام. نایت شیامالان در فیلم حس ششم عناصر فیلمهای ترسناک ماورایی را در دل یک تریلر روانشناسانه وارد کرد و ترکیب درخشانی از یک فیلم کلاسیک هالیوودی و عناصر فیلمهای ترسناک مدرن خلق کرد (هر چند خود شیامالان با این ایده مطرحشده از سوی منتقدان موافق نبود که «حس ششم» را میتوان یک فیلم ترسناک دانست).
یک سال قبل از موفقیت همهجانبه دو فیلم ذکرشده، یکی فیلم وحشتزای درخشان تماشاگران ژاپنی را غافلگیر کرد. «حلقه» (هیدهئو ناکاتا، ۱۹۹۸) با داستانی در مورد یک نوار ویدیویی نفرینشده که هر که آن را میدید به فاصله هفت روز از دنیا میرفت، به روانشناسی هولناکی از ذات بشر تبدیل شد که، در راه حفاظت از جان خود و عزیزتران افراد زندگیاش، عملا به عنصر منتقلکننده نیروی شر تبدیل میشد. آنچه «حلقه» را به تجربهای تکاندهنده تبدیل کرد موفقیت فیلمساز در متقاعدکننده جلوهدادن تمام رفتارهای شخصیتها بود. تماشاگر میتواند خود را جای آدمهایی بگذارد که، در شرایط بحرانی، ناچار به انجام رفتارهایی شیطانی میشوند و به این فکر کند که اگر او هم جای آنها بود احتمالا همین تصمیم را میگرفت. بنابراین «حلقه» موفق میشد تا تماشاگر را نهتنها در حسوحال آدمها بلکه در پیشروی مسیر ماجراها شریک کرده و مرز میان کاراکترهای داستانی و تماشاگران واقعی را به صفر نزدیک کند. موفقیت «حلقه» شروع دوبارهای برای سینمای ترسناک ژاپن بود که به بازسازی تعدادی از فیلمهای برجسته این موج در آمریکا هم منجر شد.
هزاره سوم: کماکان در مسیر گسترش
موفقیت فیلمهای ترسناک ساختهشده در اواخر دهه ۹۰ منجر به شکلگیری چرخههایی در اوایل قرن جدید شد. بهعنوان مثال درخشش «پروژه جادوگر بلر» موجی از فیلمهای مربوط به زیرژانر ویدیوی پیداشده را بهراه انداخت که اکثر آنها فیلمهایی تقلیدی بودند که خیلی زود فراموش شدند. اما در سال ۲۰۰۷ ساخت دو فیلم موفق این زیرژانر را احیا کرد: «ضبط» یا «آر.ای.سی» (ژاوما بالاغارو و پاکو پلاسا، ۲۰۰۷) و «فعالیت فراطبیعی» (اورن پلی، ۲۰۰۷). همچنین تحسین همهجانبه «حلقه» باعث تولید و موفقیت چند فیلم ترسناک ماورایی دیگر در ژاپن از جمله «کینه» (تاکاشی شیمیزو، ۲۰۰۲) و «آب تیره» (هیدهئو ناکاتا، ۲۰۰۲) شد. این موج بهسرعت به کشورهای غربی هم رسید. علاوه بر فیلمهایی چون «مقصد نهایی» (جیمز وانگ، ۲۰۰۰) (که بسیار موفق بود و به ساخت چند دنباله هم منجر شد) و دیگران (آلخاندرو آمنابار، ۲۰۰۱)، اکثر فیلمهای موفق این چرخه طی سالهای بعدی دهه ۲۰۰۰ در آمریکا بازسازی شدند. دیگر کشورهای شرقی هم بیکار نماندند و چند فیلم ترسناک به یادماندنی تولید کردند. «چشم» (برادران پانگ، ۲۰۰۲) یکی از این آثار بود.
در دهه ۲۰۰۰ شاهد احیاشدن برخی از زیرژانرهای همیشه محبوب هم بودیم که هر چند سال یک بار سر از زیر خاک درمیآورند. یکی از این نمونهها زیرژانر زامبی بود که با موفقیت فیلمهایی چون «۲۸ روز بعد» (دنی بویل، ۲۰۰۲)، «شان مردگان» (ادگار رایت، ۲۰۰۴) و «طلوع مردگان» (زک اسنایدر، ۲۰۰۴) جان دوبارهای گرفت و با آثاری چون من افسانهام (فرانسیس لاورنس، ۲۰۰۷) و کمدی-ترسناک «زامبیلند» (روبن فلیشر، ۲۰۰۹) ادامه پیدا کرد.
دسته دیگری از فیلمهای ترسناک که میتوان فیلم اره (جیمز وان، ۲۰۰۴) را سردستهشان دانست، به شکنجههای ملموس بدنی میپرداختند. این روند با دنبالههای پرتعداد «اره» و فیلمهایی همچون «مطرودین شیطان» (راب زامبی، ۲۰۰۵) ادامه پیدا کرد.
همچنین در آغاز هزاره جدید با جریان جدیدی روبهرو شدیم که «افراطگرایی نوین» یا «افراطگرایی فرانسوی نوین» (New French Extremity) نامیده میشود. این جنبش در ابتدا شامل فیلمهایی هنری بود که تلاش میکردند هر گونه تابویی را بشکنند و تا سر حد نمایش افراطیترین کنشهای بشری پیش میرفتند. لارس فونتریه و گاسپار نوئه از جمله مشهورترین فیلمسازانی هستند که بسیاری از آثارشان در هزاره جدید در جمع آثار افراطگرایی فرانسوی نوین قرار گرفته است. هر چند این جنبش محدود به فیلمهای ترسناک نیست و میتواند هر اثری را در بر بگیرد که کنشهایی همچون خشونت و روابط جنسی را بهشکلی افراطی و تابوشکنانه به نمایش میگذارد اما میتوان درک کرد که شکلگیری این جریان چه فرصت مغتنمی برای گروهی از فیلمسازان فراهم کرد تا تعدادی از رادیکالترین فیلمهای ترسناک تاریخ سینما را بسازند. «ضدمسیح» یا «دجال» (فونتریه، ۲۰۰۹)، «یک فیلم صربستانی» (سرجان اسپاسویویچ، ۲۰۱۰) و دو فیلم مطرح ژولیا دوکورنو به نامهای «خام» (۲۰۱۶) و «تیتان» (۲۰۲۱) (که دومی نخل طلای جشنواره کن را نیز به دست آورد) از جمله این آثار محسوب میشوند.
در کنار دنبالههای پرتعداد و چرخههای همیشه محبوب، دهه ۲۰۱۰ را از جمله با آثاری به خاطر خواهیم آورد که کلیشههای محبوب ژانر ترسناک را به مُدهای اجتماعی روز پیوند زدند و چرخشهایی مضمونی در الگوهای داستانی سینمای وحشت ایجاد کردند. برو بیرون (جوردن پیل، ۲۰۱۷) و «میدسامر» (اری استر، ۲۰۱۹) از جمله مهمترین آثار این دسته به شمار میروند. در این میان نقش کمپانی A24 را نباید فراموش کرد؛ کمپانی کوچکی که در یک دهه اخیر نامی برای خود میان غولهای سینمای آمریکا دستوپا و تعدادی از مهمترین آثار سینمایی این سالها، از جمله چند فیلم شاخص ترسناک، را تولید و/ یا عرضه کرده است. علاوه بر «میدسامر» میتوان به نمونههایی چون جادوگر (رابرت اگرز، ۲۰۱۵)، داستان یک روح (دیوید لاوری، ۲۰۱۷)، «در شب میآید» (تری ادوارد شالتز، ۲۰۱۷)، موروثی (استر، ۲۰۱۸)، «نقطه اوج» (گاسپار نوئه، ۲۰۱۸)، «ایکس»، «پرل» و «ماکسین» (همگی به کارگردانی تای وست)، و «با من حرف بزن» (دنی و مایکل فیلیپو، ۲۰۲۳) اشاره کرد.
لازم به ذکر است که فیلمهایی چون «جادوگر» و «میدسامر» بازگشتی به سینمای وحشت فولکلور محسوب میشوند که در دهه ۷۰ یک دوره اوج را تجربه کرده بود.
مضامینی همچون ارتباط میان والدین و کودکان هم در این دهه اهمیت ویژهای پیدا کردند. «بابادوک» (جنیفر کنت، ۲۰۱۴) و یک مکان ساکت (جان کرازینسکی، ۲۰۱۸) از تحسینشدهترین فیلمهایی هستند که روانشناسی ارتباط کودکان و والدین را در مرکز توجه قرار داده بودند. «یک مکان ساکت» همچنین بهواسطه برجستهکردن نقش سکوت (بهعنوان یک عنصر همیشگی اما عموما حاشیهای و لحظهای فیلمهای ترسناک) بهعنوان تنها راه زندهماندن در مقابل هیولاها با آثار متعارف ژانر ترسناک متفاوت بود. اگر سکوت در فیلمهای معمول سینمای ترسناک معمولا نشانه یا مقدمهای برای اتفاقاتی دلهرهآور است، اینبار این تولید صدا است که به بحرانی بزرگ منجر خواهد شد.
تعدادی از فیلمسازان هم بهجای تلاش برای پیدا کردن مسیرهای تازه، بهواسطه استفاده هوشمندانه و حسابشده از کلیشههای همیشگی سینمای وحشت به موفقیت رسیدند. بهعنوان مثال جیمز وان که با «اره» به شکلگیری یک مجموعه محبوب ترسناک کمک کرده بود، در دهه ۲۰۱۰ هم با دو فیلم دیدنی و تاثیرگذار «توطئهآمیز» (۲۰۱۰) و احضار (۲۰۱۳) پایه دو مجموعه فیلم موفق را گذاشت. از جمله دیگر فیلمهای این دسته میتوان به آن (اندی موسکیتی، ۲۰۱۷) اشاره کرد که رکورد بیشترین میزان فروش یک فیلم ترسناک در طول تاریخ (رکوردی که دههها در اختیار «جنگیر» بود) را شکست.
اگر در بررسی مهمترین چرخههای فیلمهای ترسناک خارج از آمریکا بارها به سینمای ژاپن رجوع کردیم، سینمای کره هم در قرن جدید با فیلمهایی دیدنی چون «درون آینه» (کیم سانگ-هو، ۲۰۰۳)، «افسانه دو خواهر» (کیم جی-وون، ۲۰۰۳)، قطار بوسان (یئون سانگ-هو، ۲۰۱۶)، «شیون» (نا هونگ-جین، ۲۰۱۶)، «کسی پشت سر تو» (اوه کی-هوآن، ۲۰۱۷) و «گونجیام: تیمارستان تسخیرشده» (جونگ بوم-شیک، ۲۰۱۸) خودی نشان داد. مهمترین فیلمهای ترسناک کرهای با مهارت تکنیکی بالایی ساخته شدهاند و در مواردی میتوانند با فیلمهای ترسناک حرفهای آمریکایی رقابت کنند.
در دهه ۲۰۲۰، در کنار تعداد زیادی از دنبالهها یا آثاری بر اساس زیرژانرها و چرخههای همواره محبوب ژانر ترسناک، میتوان لااقل به دو چرخه جدید اشاره کرد که هر دو تحت تاثیر تحولات بیرونی قرار دارند. دسته اول، چرخه فیلمهای ترسناک مرتبط با ویروس کرونا است. همهگیری کووید ۱۹ در ابتدای این دهه نهتنها شرایط تولید و عرضه فیلمها را موقتا تغییر داد بلکه بهسرعت منجر به تولید فیلمهایی شد که بهشکلی به وقایع روز اشاره داشتند. شاید بتوان فیلم مستقل بریتانیایی میزبان (راب سوِیج، ۲۰۲۰) را بهترینِ این آثار قلمداد کرد که بهطور کامل در طول یک تماس ویدیویی از طریق برنامه زوم در دوران قرنطینه اتفاق میافتد؛ جاییکه گروهی از دوستان سعی میکنند از موجودی اهریمنی که بهطور ناخواسته در طول یک ملاقات آنلاین احضار کرده بودند فرار کنند. «میزبان» متعلق به دسته تازهظهورکردهای از فیلمها است که «اسکرینلایف» یا «فیلم صفحه نمایش رایانه» نامیده میشوند. در این فرم از قصهگویی رویدادها بهطور کامل روی صفحه نمایش رایانه، تبلت یا گوشی هوشمند نمایش داده میشوند. این دسته از فیلمها در دهه ۲۰۱۰ بهدلیل تاثیر روزافزون اینترنت و دستگاههای تلفن همراه محبوب شدند. واقعیت این است که «میزبان» از نظر فرم قصهگویی خیلی هم فیلم بدیعی نیست. در میان فیلمهای ترسناک دهه ۲۰۱۰ به آثاری چون «ویاچاس» (۲۰۱۲)، «دن» (۲۰۱۳) و «غیردوستانه» (۲۰۱۴) برمیخوریم که همگی با استفاده از تکنیک اسکرینلایف روایت شده بودند. اما تولید سریع «میزبان» و توزیع اینترنتی آن در دورانی که جهان هنوز بهشدت درگیر قرنطینه و همهگیری کرونا بود، به تاثیرگذاری فیلم کمک ویژهای کرد. ضمن اینکه از نظر منطق داستانی، «میزبان» را میتوان متقاعدکنندهتر از اکثر نمونههای قبلی اسکرینلایف دانست.
از دیگر فیلمهای ترسناکی که به همهگیری کرونا مربوط بودند میتوان به فیلم کمدی-ترسناک «زامبیهای کرونا» (چارلز باند، ۲۰۲۰)، کمدی-اکشن-ترسناک هندی «زامبی ردی» (پراسانث وارما، ۲۰۲۱) و فیلم اسلشر مریض (جان هایمز، ۲۰۲۲) اشاره کرد.
دسته دیگر، فیلمهایی هستند که بر پایه فرهنگ اینترنت ساخته میشوند. طبیعتاً نام «میزبان» را میتوان در این دسته هم قرار داد. این جریان که البته از پیش از دهه ۲۰۲۰ شروع شده بود در سالهای اخیر با آثار ترسناک روانشناسانهای چون «همه به نمایشگاه جهانی میرویم» (جِین شوئنبران، ۲۰۲۱) و فیلم کمدی ترسناک «بدنها بدنها بدنها» (هالینا رین، ۲۰۲۲) ادامه یافت.
در میانههای دهه ۲۰۲۰ قرار داریم و چیزی که مشخص این است که ژانر ترسناک کماکان ژانر محبوبی است. هر چند شاید نمونههایی مثل «آن» (که در ردههای بالای جدول فروش سالیانه قرار گرفت) کمتر در میان فیلمهای ترسناک پیدا شوند اما تولید سالانه دهها فیلم در این ژانر (که خیلی از آنها حتی در سالنهای سینما اکران نمیشوند اما بازار خود را در نمایش خانگی پیدا میکنند) نشان میدهد که هنوز بسیاری از ما دوست داریم که با دیدن یک فیلم ترسناک لحظاتی از تشویش و اضطراب جدی را تجربه کنیم. شاید به همین دلیل است که چرخه خلاقیت در این ژانر کماکان متوقف نشده است و، بنا بر شواهد، فعلا هم سر توقف ندارد.
آریا قریشی
شما علاقهمندان میتوانید فیلمهای ژانر ترسناک را در فیلمنت تماشا کنید