بازنمایی خشونت در «وحشی»/ زخم‌هایی که دهان باز می‌کنند

- 16 دقیقه مطالعه
«وحشی» ما را با خشونتی روبرو می‌کند که نه در خیابان که از درون خانه، مدرسه، محله و زندان آغاز می‌شود.

به گزارش فیلم نت نیوز، مهم‌ترین دستاورد روایی سریال «وحشی» شاید همین باشد: اینکه به مخاطب نشان می‌دهد مجرم امروز، قربانی دیروز است. کودک تحقیرشده، نوجوان طردشده و جوان بیکار و سرکوب‌شده، در نهایت راهی جز خشونت نمی‌یابد تا بتواند هویت خود را بازپس بگیرد.

این چرخه، نه فقط در قالب روایت، بلکه در فرم سینمایی هم بازتاب یافته است: دوربین بی‌قرار، قاب‌های بسته، رنگ‌های سرد و صداهای خفه، همه نشان می‌دهند که شخصیت اصلی چگونه در محاصره قرار گرفته و راهی جز فوران خشم نمی‌یابد.

در «وحشی»، خشونت نه در گلوله‌ای که شلیک می‌شود، بلکه در سکوت‌هایی رخ می‌دهد که سال‌ها پیش آغاز شده‌اند. در جاهایی که دوربین لحظه‌ای از حرکت می‌ایستد و ما تنها صدای نفس‌های بریده، درهای بسته و نگاه‌هایی را می‌شنویم که چیزی نگفته‌اند اما همه‌چیز را گفته‌اند.

فقر، نبود عدالت آموزشی، تبعیض و حاشیه‌نشینی نمونه‌هایی از خشونت های پنهان‌ هستند. این نوع خشونت در ظاهر قانونی یا طبیعی به نظر می‌رسد، اما پایه‌گذار خشونت‌های فیزیکی و علنی است که در داستان شاهد آن هستیم.

خشونت به‌مثابه ساختار، سیستم و چرخه

خشونت، نه یک انحراف یا بیماری فردی، بلکه محصول نهادها و سازوکارهای اجتماعی است. وحشی ما را با خشونتی روبرو می‌کند که نه در خیابان، که از درون خانه، مدرسه، محله و زندان آغاز می‌شود. شخصیت اصلی سریال، در دل خانواده‌ای متلاشی، در محله‌ای حاشیه‌ای و در نظام آموزشی طردگر بزرگ شده است؛ خشونتی که در ظاهر قانونی، اما در باطن تخریب‌گر است. زندان، که در ظاهر محل اصلاح است، در این سریال به یک «کارخانه بازتولید خشونت» بدل می‌شود.

در این ساختار، فقر، تبعیض، نابرابری آموزشی، طرد اجتماعی و بی‌عدالتی نهادینه شده و از طریق نهادهای روزمره، خشونت را بازتولید می‌کند. اگر علی‌اشرف پروانه در فضای پرتنش زندان رجایی‌شهر بزرگ شده یا در کودکی با محرومیت‌های شدید اجتماعی مواجه بوده، این خودش سندی بر خشونت ساختاری است که از کودکی تا بزرگسالی ادامه دارد و «فرد» را به شکل دادن رفتار خشونت‌آمیز سوق می‌دهد.

از سوی دیگر، علی‌اشرف ممکن است نه به‌خاطر ذات شرورانه بلکه به‌خاطر فشردگی سیستماتیک (بازداشت‌های مکرر، فقر خانوادگی، غیاب عدالت) تبدیل به موجودی شود که جامعه را آینه خشونت خود می‌بیند. در این‌جا، خشونت شخصی، تبلور خشونت ساختاری است. سریال به‌درستی نشان می‌دهد که خشونت فردی شخصیت اصلی، صرفا از درون او نمی‌جوشد؛ بلکه واکنشی است به زخم‌های عمیق ساختار اجتماعی. زندانی‌ای که سال‌ها با سرکوب، بی‌عدالتی قضایی و بی‌پناهی روبرو بوده، طبیعی است که به شکلی رادیکال و تهاجمی با محیط خود مواجه شود.

تصویر شخصیتی مانند علی‌اشرف اگر با فلش‌بک‌های کودکی یا نشانه‌هایی از آسیب‌های اولیه همراه باشد، چرخه خشونت را کامل می‌کند: از مورد ظلم واقع شدن تا خشونت علیه دیگران و جامعه.

در همان قسمت‌های ابتدایی، وقتی علی‌اشرف به شهر بازمی‌گردد، صدایش هنوز ته‌مانده خشونتی را دارد که سال‌ها درونش ته‌نشین شده. خشونتی که نه از خلاف، بلکه از خاموشی متراکم آمده. وقتی او در آینه به چهره‌اش نگاه می‌کند، گویی دارد کسی را تماشا می‌کند که نه انتخاب کرده تبهکار باشد، نه برایش هیجانی باقی مانده. این چهره، چهره کسی‌ست که هیچ‌کس در زندگی‌اش با او مهربان نبوده است.

در فلش‌بک‌هایی که به کودکی‌اش می‌زنند، خشونت هنوز با دست بالا و صدای بلند نیامده، اما حضورش را در نحوه حرف زدن پدر، در نگاه مادر، در دست‌های بسته پسر بچه‌ای می‌بینیم که نه جسارت گریختن دارد، نه کسی برایش در را باز می‌کند. همان‌جا، جرقه چیزی زده می‌شود که بعدتر، با مشت و چاقو و فریاد بیرون خواهد ریخت.

جایی در سریال هست که علی‌اشرف در یک سکانس کوتاه، بدون دیالوگ، به پنجره سلولی خیره می‌شود که پیش‌تر در آن زندانی بوده. این قاب، به‌قدر چند صفحه تحلیل درباره ساختار زندان‌ها حرف می‌زند. نه اصلاحی در کار بوده، نه امیدی. زندان، تنها بدل به مکانی برای تمرین خشونت بیشتر شده؛ مثل اتاق تمرین، نه جایی برای پشیمانی. اما بیرون از دیوار زندان هم فرقی ندارد. وقتی علی‌اشرف در محله‌اش قدم می‌زند، مردم با احتیاط و نگاه‌هایی سرد به او می‌نگرند. محله‌ای که آدم‌هایش همیشه آماده‌اند برای دفاع از خود حمله کنند، چون سال‌هاست جز این نیاموخته‌اند.

کاراکتر اصلی، در معرض خشونت قرار گرفته، از آن آسیب دیده و در نهایت خود به بازتولیدکننده آن بدل شده است. این چرخه در روایت سریال – مانند بسیاری از آثار هومن سیدی – به‌گونه‌ای است که بیننده درک می‌کند خشونت نه پایان که یک «پاسخ» است؛ پاسخی ناخودآگاه به بی‌عدالتی، تحقیر، حذف اجتماعی.

زیبایی‌شناسی خشونت؛ نقد یا فریب؟

هومن سیدی، خشونت را تنها به صورت عریان و زشت نشان نمی‌دهد، بلکه آن را «زیباشناسی» می‌کند: استفاده از رنگ‌های سرد، قاب‌های محدود، کندی زمان در سکانس‌های بحرانی، موسیقی متن مؤثر و طراحی صدای مینیمال. این شیوه باعث می‌شود بیننده همزمان که از خشونت متنفر است، مجذوب آن نیز بشود – چیزی که تئوری‌پردازانی مانند ژاک رانسیر در باب «لذت دیداری خشونت» توضیح داده‌اند.

شخصیت اصلی سریال، علی‌اشرف، نه یک قهرمان سنتی است و نه یک شرور کامل. او در عین ارتکاب به خشونت، از سوی دوربین با لطافت و حتی ترحم نمایش داده می‌شود. این تقابل، به بازتابی از پیچیدگی اخلاقی در جامعه مدرن تبدیل می‌شود: مجرم بودن به معنای غیرانسان بودن نیست.

اما یک سوال کلیدی در نقد این سریال باقی می‌ماند: آیا زیبایی‌شناسی بالای این سریال – که با دقت بصری، طراحی صحنه و موسیقی تاثیرگذار همراه است – باعث رمانتیزه شدن خشونت نمی‌شود؟ آیا تبدیل یک خلافکار به قهرمان تماشاگرپسند، ما را از نقد اجتماعی دور نمی‌کند؟

به نظر می‌رسد هومن سیدی، همچون آثار پیشین خود، تلاش کرده تعادل ظریفی میان نمایش رنج انسانی و جذابیت دراماتیک برقرار کند. او نه قربانی را قدیس می‌سازد، نه جنایت‌کار را هیولا. و در این میان، مخاطب را به فکر و قضاوت دعوت می‌کند.

بازنمایی نهادهای بازتولید خشونت

در محله‌ای که علی‌اشرف به آن بازمی‌گردد، خشونت نیازی به صحنه‌سازی ندارد. در خانه‌ها و محلات تودرتو و کارگرنشین، در خیابان‌های تنگی که در آن‌ها نگاه‌ها تیز و واهمه‌آلود است، خشونت مثل گرد و غبار در هوا پراکنده است. محله‌ای که آدم‌هایش همیشه آماده‌اند برای دفاع از خود حمله کنند، چون سال‌هاست جز این نیاموخته‌اند.

در این محله، همه چیز مرزی باریک دارد؛ مرز میان احترام و تحقیر، میان دوستی و خیانت، میان بی‌اعتنایی و انفجار. وقتی علی‌اشرف با آدم‌های قدیمی سلام و علیک می‌کند، فاصله میان «رفیق قدیمی» و «عنصر خطرناک» با یک نیم‌نگاه جا‌به‌جا می‌شود. در چنین فضایی، تنها قانون نانوشته‌ای که همه رعایت می‌کنند، قانون بقاست.

زندان اما، خشونت را نه پنهان، بلکه عریان می‌سازد. وقتی دوربین در یکی از قسمت‌ها وارد فضای تنگ زندان می‌شود، انگار دیگر به یک محیط فیزیکی پا نمی‌گذاریم، بلکه وارد ذهنیتی از تهدید دائمی، تحقیر و رقابت مرگبار می‌شویم. دیوارهای سیمانی، صدای زنگ‌ها، چشم‌های مراقب و بدن‌هایی که همیشه در حالت آماده‌باش‌اند، جغرافیای زندان را به صحنه‌ای برای تولید و تمرین خشونت بدل کرده‌اند. زندان در وحشی نه صرفاً یک محل نگهداری مجرمان، که یک فضای تراکم‌یافته از خشم، تحقیر و جنگ بی‌پایان برای بقاست. در یکی از تلخ‌ترین و پرتنش‌ترین صحنه‌های سریال، وقتی علی‌اشرف ناخواسته درگیر یک درگیری با زندانی دیگر می‌شود، ما تنها شاهد یک نزاع فیزیکی نیستیم. آنچه می‌بینیم، فوران خشمی انباشته‌شده از سال‌ها تحقیر و رقابت حیوانی برای زنده‌ماندن است.

در آن صحنه، دوربین نه با شتاب، بلکه با تعمد، بر چهره اشرف در لحظات حمله تمرکز می‌کند. زخمی که بر بدنش وارد می‌شود، شاید تازه باشد، اما زخمی که درونش دهان باز می‌کند، قدمتی بیشتر دارد. او نه فریاد می‌زند، نه التماس می‌کند. تنها تقلا می‌کند. خشونت اینجا دیگر ابزاری برای انتقام نیست، بلکه زبان بقاء است؛ زبانی که هرکس در زندان دیر یا زود مجبور به یاد گرفتنش می‌شود.

این صحنه، بیش از آنکه یک اکشن تماشایی باشد، یک درس تلخ است: در جایی مثل زندان، خشونت نه فقط واکنش، بلکه واحد سنجش قدرت و احترام است. آنکه می‌زند، زنده می‌ماند. آنکه زخم می‌خورد، حذف می‌شود و مهم‌تر از همه، در آن لحظه، اشرف دیگر فقط قربانی یک نفر نیست. او قربانی ساختاری‌ست که هرگونه امکان احیای انسان را از او گرفته است.

در محیط کار نیز، این بازنمایی ادامه دارد؛ نه با صدای گلوله یا فریاد، بلکه با تحقیر خاموش. وقتی علی‌اشرف برای گرفتن یک شغل ساده تلاش می‌کند، صورت‌اش، نام‌اش، پیشینه‌اش، پیش از هر مهارتی داوری می‌شود. با نگاه‌هایی که کم‌کم بی‌کلام‌تر و سنگین‌تر می‌شوند، به او می‌فهمانند که «تو اینجا جایی نداری.»

در اینجا خشونت از جنس طرد است. طرد از امکان احیا، امکان اعتماد، امکان بازگشت. گاهی جامعه کسی را نمی‌کُشد، فقط نمی‌گذارد او دوباره زندگی کند.

وحشی، بدون آن‌که شعار بدهد، بی‌آن‌که تحقیر یا توجیه کند، این خشونت‌های پراکنده را کنار هم می‌چیند. نه فقط برای آنکه بگوید چه بر علی‌اشرف رفته، بلکه برای آنکه ما ببینیم این خشونت‌ها، چقدر نزدیک‌ هستند، چقدر تکراری‌اند و چقدر ممکن است بر دیگری یا حتی خود ما نیز جاری شده باشند.

اشرف خاموش: قربانی خاموش خشونت (پیش‌زمینه تا بازگشت)

در ابتدای روایت، اشرف کسی‌ست که گذشته‌اش را با خود حمل می‌کند، اما از آن سخن نمی‌گوید. نه دفاع می‌کند، نه اعتراف. سکوت او، حاصل سال‌ها سرکوب، تحقیر و تنهایی‌ست. این سکوت، در نگاه‌های خیره، رفتار کنترل‌شده و گوش‌به‌زنگی او نمایان است.

او نه به‌دنبال انتقام است و نه توبه، بلکه بیشتر به دنبال معناست: اینکه آیا هنوز می‌توان جایی ایستاد؟ آیا امکان بازگشت هست؟ اما جامعه، محله، کار و حتی نزدیک‌ترین آدم‌ها، این امکان را از او دریغ می‌کنند. او هنوز دست به خشونت نزده، اما فشار برای انفجار در حال انباشت است. در این مرحله، اشرف هنوز در مرز میان «بازگشت» و «تکرار» سرگردان است.

اشرف بی‌قرار: واکنش در برابر طرد (میانه روایت)

با پیش‌رفتن داستان، ما می‌بینیم که اشرف نه فراموش می‌شود، نه پذیرفته می‌شود. کار نمی‌گیرد، احترام نمی‌بیند، حتی فرصت گفتگو هم ندارد. او در هر مرحله، با دیواری نامرئی اما سنگین برخورد می‌کند: پیشینه‌اش. اینجاست که واکنش او از سکوت به خشونت تغییر می‌کند. نه از روی ذات، بلکه از روی اجبار اجتماعی. خشونت، تنها زبان قابل فهم در محیطی می‌شود که اشرف در آن گیر کرده. او کم‌کم دوباره تبدیل به همان چیزی می‌شود که سعی داشت پشت سر بگذارد: مردی که از ترس، احترام می‌گیرد. مردی که به‌جای گفت‌وگو، دست بالا می‌برد.

اما حتی در این مرحله هم، نشانه‌هایی از تردید، درگیری درونی و پشیمانی در رفتار او دیده می‌شود. خشونت برایش لذت‌بخش نیست، بلکه ابزاری‌ست ناگزیر. نقطه اوج بحران هویت اشرف است: مبارزه میان «قربانی ماندن» و «قربانی ساختن دیگران».

اشرف آگاه: مواجهه با گذشته و چرخه خشونت (پایان روایت)

پایان اشرف، احتمالا نه قهرمانانه است، نه فاجعه‌بار بلکه انسانی‌ست. او فقط می‌خواهد برای لحظه‌ای خودش را در آینه بدون گذشته ببیند. نقطه پایان شخصیت اشرف، نوعی «آگاهی تلخ» است از جایی که ایستاده و چرخه‌ای که او را بلعیده است.

محسن سلیمانی فاخر

سریال وحشی

برچسب‌ها: وحشی
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

پربازدیدها