تمام چیزهای جدید حداقل یک بار در گذشته اتفاق افتاده‌اند!

«آنها را شکست بده»؛ تصویری از خشونت و پشیمانی

- 23 دقیقه مطالعه
«آنها را شکست بده» با فضایی خشن، ریتمی کند و دوربینی ناآرام، تماشاگر را به درون چرخه‌ای از خشونت و پشیمانی می‌برد که اگرچه تماشایش آسان نیست، اما تصویری درخشان از تاثیر ساختار بر روان انسان ارائه می‌دهد.

به گزارش فیلم نت نیوز، یک فیلم متوسط رو به خوب با مفاهیمی قابل ستایش که به دلایل مختلف تماشایش تا حدی سخت شده است. اگر به قصه‌گویی از طریق مکالمات علاقه‌مندید دیدن فیلم «آنها را شکست بده» (Bring Them Down) محصول ۲۰۲۴ را به شما توصیه نمی‌کنم. با این همه برای بیننده‌ای که می‌تواند، وقت می‌کند و به تصاویر تند و سریع عادت ندارد، «آنها را شکست بده» فیلم خوبی است. فیلمی درباره تلاش نفس‌گیر انسان برای یک پیروزی کوچک بر ساختار بزرگی که به او تحمیل شده است.

فضا

ساختار تصاویر تا حدودی فضا را شکل می‌دهند با این همه بخش بزرگی از فیلم با دوربینی لرزان (روی دست) فیلمبرداری شده و تصاویر کمی هستند که از نمای ثابتی فیلمبرداری شده است؛ این نماها عمدتا در بخش اول داستان استفاده می‌شوند که از نظر فضای فیلم کاملا قابل درک است؛ با این همه استفاده بیش از حد از نماهای بسته طولانی در فضاهای کم نور و تاریک به ویژه در بخش اول و میانی داستان دیدن فیلم را تبدیل به کاری دشوار کرده است.

فیلم «آنها را شکست بده» در یک منطقه دورافتاده در ایرلند اتفاق می‌افتد که کار اصلی‌ مردم در آنجا دامپروری است؛ منطقه‌ای با طبیعتی خشن و تپه‌های فراوان که بر تمام فیلم سایه می‌اندازد. تلاش برای انتقال این فرهنگ، یعنی فرهنگ مردانه و خشن چنین محیطی از طریق تصویر در فیلم به خوبی انجام می‌گیرد (خشونتی ضروری که شاید لازمه زیستن در چنین محیطی است). فضای فیلم مردانه است و در مرکز آن شخصیت مایکل اوشی قرار دارد که کم صحبت می‌کند، او در حسرت یک اشتباه عمر می‌گذراند و البته فضای زندگی دورافتاده روستایی هم جای زیادی برای گفت‌وگو و پرسش نمی‌گذارد. از سوی دیگر داستان با مرگ یک زن شروع می‌شود مرگ زن مثل شروع یک پرده خشن در سراسر فیلم است؛ ضربه‌ای تاثیرگذار.

 داستان؛ زندگی در گذشته

روایت فیلم با یک فلش بک به گذشته آغاز می‌شود و این کار به صورت استادانه‌ای انجام شده است. مایکل عاشق کارولاین است و با مادرش در جاده روستایی سوار بر اتومبیل به سمت جایی در حرکتند. مایکل آهنگی غمگین را در ضبط صوت پخش می‌کند. چرا این دو پرنده‌ عاشق به این آهنگ علاقه‌مندند؟ این سوالی است که مادر مایکل هم از آنها می‌پرسد، سپس خبر جدا شدنش از خانواده را اعلام می‌کند و با اشاره به پدرِ مایکل می‌گوید: «او مرا به وحشت می‌اندازد». با شنیدن  خبر جدایی مادر، مایکل عصبانی می‌شود، سرعتش را در جاده خطرناک زیاد می‌کند و همانطور که کنترل خودش را از دست می‌دهد کنترل ماشین هم از دستش خارج می‌شود. سپس قبر مادر را می‌بینیم و تصویر به مایکل در بزرگسالی کات می‌خورد، دوباره تصویر به کارولاین در فلش‌بک کات می‌خورد که با صورتی خون‌آلود در کف اتومبیل است و سپس دوباره به مایکل در بزرگسالی. هیچ تصویری از مایکل در نوجوانی را نمی‌بینیم.

فیلم آنها را شکست بده

خشمی کنترل نشده تصادفی وحشتناک را به وجود می‌آورد و داستان فیلم تکرار چنین خشمی است. آیا آدمی می‌تواند این خشونت را کنترل کند؟ خشونتی که گویی از ساختار زندگی برمی‌خیزد. شاید به همین دلیل است که آن دو نوجوان عاشق آنقدر این آهنگ غم‌انگیز را دوست دارند، چرا که بازتاب زندگی سخت و دشوار و به‌لحاظ عاطفی سرکوب شده خودشان در محیطی دشوار است. در ادامه فیلم نوجوان دیگری از پدرش می‌پرسد: «تا حالا فکر کردی از اینجا بری؟»

پدر، پسر و مادر

در اکنونِ فیلم، مایکل با رِی، پدر علیلش زندگی می‌کند، رابطه‌ای سرد میان آنها برقرار است، سخن به ندرت گفته می‌شود، عاری از احساس و تنها به ضرورت. برای مایکل پدر در طول فیلم یک بار فیزیکی است. پدر که منتظر عمل جایگزینی کاسه زانو است نمی‌تواند راه برود و برای هر گونه حرکتی متکی به مایکل است؛ او این بار فیزیکی را در طول فیلم بر دوش خود حمل می‌کند؛ نشانه‌ای از این که سایه پدر بر مایکل و زندگی‌اش سنگینی می‌کند. در مکالمات بی‌روح این دو شخصیت سنگینی بار پدر دیگر نه به شکل فیزیکی بلکه کاملا روانی بر مایکل احساس می‌شود؛ می‌توان فهمید که چرا مادر در فلش بک ابتدای فیلم می‌گوید «او مرا به وحشت می‌اندازد». کمی بعد متوجه می‌شویم که کارولاین نامزد سابق مایکل اکنون با گری ازدواج کرده است، کسی که در همسایگی زمین آبا و اجدادی پدر مایکل صاحب یک دامداری دیگر است. کارولاین هم دوست دارد برود.

گری در یک تماس تلفنی از مردن دو گوسفند خانواده مایکل در دشت خبر می‌دهد، بعدتر می‌فهمیم که این گفته دروغی بیش نبوده و مایکل دو گوسفند خود را در بازار در دست جک (پسر گری و کارولاین) می‌بیند. پیش از آن صحنه‌ای وجود دارد که در آن مایکل با کارولاین روبرو می‌شود، کارولاین با زخمی بر صورتش یادآور خشونت ابتدای فیلم است. پس از مکالمه درباره گوسفندان مرده، کارولاین به مایکل می‌گوید برای کار به شهر دوری می‌رود؛ گویی زنان از این زمین فرار می‌کنند. کارولاین یادآور مادر مایکل است و در فیلم چندین بار این یادآوری اتفاق می‌افتد.

مشکلات اقتصادی، آغاز خشونت

در صحنه بازار بحث بر سر گوسفندان بالا می‌گیرد. مایکل می‌خواهد گوسفندانش را پس بگیرد، چرا چنین اتفاقی افتاده است؟ فیلم بعدتر روشن می‌کند که گری دچار مشکلات اقتصادی فراوانی است و طوفان اخیر فرآیند ساخت‌و‌سازی را که برای کسب سود در زمین مشترکشان با خانواده مایکل انجام می‌داد تحت تاثیر قرار داده است.

آنها را شکست بده با دوبله و زیرنویس فارسی در فیلم نت

چرخه خشونت از اینجا بیشتر به چشم می‌آید. تصمیمات تکانه‌ای، عصبانیت و فقدان تامل این بار در رفتار شخصیت گری بازتاب می‌یابد، اما مایکل خویشتن‌دارتر است شاید به این دلیل که سایه اشتباه مرگبار ابتدای فیلم را همواره بالای سر خود احساس می‌کند.

با این همه چرخه خشونت پس از یک شبِ خون‌بار برای گوسفندان مایکل به اوج می‌رسد. برای انتقام و متاثر از پدر خشنش، مایکل دست به اعمال جنایتکارانه‌ای می‌زند. کمی بعدتر می‌فهمیم او کسی را که گناهکار نبود مجازات می‌کند. بار دیگر خشونت بر انسان پیروز می‌شود، مایکل در انتقام از گوسفندان سلاخی‌ شده‌اش دست به جنایتی شتابزده و بدون فکر می‌زند. در صحنه وقوع جنایت کارگردان هنر خود را به خوبی آشکار می‌کند، ریتم کند فیلم در کسری از ثانیه تند می‌شود. انگار مایکل هم غافلگیر شده است، توگویی این او نیست که دست به خشونت می‌زند. این صحنه یکی از بهترین صحنه‌های فیلم است که در آن استفاده از دوربین لرزان برش نماها به یکدیگر و کاربرد صدا آن را تبدیل به صحنه‌ای چنان تکانه‌ای و تاثیرگذار می‌کند که انگار این خشونت است که خود را بر مایکل تحمیل کرده و او چیزی جز قربانی این جنایت نیست، قربانی‌ای که خود مجرم است. در اینجاست که روایت جدیدی در فیلم آغاز می‌شود؛ روایت مایکل از این نقطه تبدیل به روایت جک پسر نوجوان کارولاین و گری می‌شود.

بار دیگر داستان نوجوانی

جک ریتم داستان و تصویر متفاوتی دارد. هر چه مایکل با تصاویر ثابت و طولانی، حرکات کندتر دوربین و بازی درون‌گرایانه‌تر کریستوفر آبوت به چشم می‌آید، جک برعکس آن است. داستان او از زاویه دیگر هر آنچه را رخ داده است روایت می‌کند. در داستان جک، گویی مرتع مشترکشان با خانواده مایکل، این زمین خشن است که خشونت‌ها را آغاز می‌کند. پدر مایکل به درخواست عبور گری که برای ساخت و ساز و به دلیل خراب شدن پل باید از زمین آنها بگذرد جواب رد می‌دهد و مشکلات از اینجا شروع می‌شوند. بعدتر چند بار دیگر می‌بینیم که جک مشکلات را از چشم اوشی‌ها می‌بیند.

جک، پس از این که شاهد دعوای پدر و مادرش درباره وضعیت مالی است، دو گوسفند مایکل را می‌دزدد. سپس دست به جنایت وحشتناکتری می‌زند و به طمع پول، گوسفندان مایکل را حرام می‌کند. پیش از صحنه جنایت گوسفندان، جک به همدستش می‌گوید: «مامان و بابا دارند از هم جدا می‌شن» و در اینجا مایکل تداعی می‌شود. همدست این جمله را مسخره می‌کند و یک نمای مدیوم شات در حدود ۲۰ ثانیه ‌از جک نمایش داده می‌شود؛ جک نه تنها با طلاق مادر و پدرش ما را به یاد مایکل می‌اندازد بلکه طول نمای داستان جک هم ما را به یاد نماهای طولانی بسیاری می‌اندازد که پیش‌تر از مایکل داشته‌ایم. در تصویر، جک همان مایکل است، یک نکته خوب دیگر از هنر کارگردان.

جک در حین انجام جنایت، متوجه دهشتناک بودن اعمال خود است، می‌ترسد و گویی پشیمان است، با این همه خون ریخته شده و پشیمانی فایده‌ای ندارد. جک تحت فشار دیگری (همدستش)، اقتصاد (وضع مالی بد پدرش) و کینه (ماجرای عشقی بین مادرش و مایکل و همینطور جواب سربالای رِی) دست به خشونت می‌زند؛ بار دیگر جهان خشونت‌بار بیرون پسر نوجوانی را به ورطه خشونت‌ورزی می‌کشاند و پشیمانی از هم‌اکنون آغاز شده است. برای بیننده جک دوباره مایکل را تداعی می‌کند.

رهایی؛ غلبه بر خشونت

در پایان، جک که داستان جنایتش برای مایکل آشکار شده است، وحشت‌زده و پریشان از دست او می‌گریزد. گریزی که در نهایت به صحنه‌ای از درگیری و خونریزی مجدد ختم می‌شود. این قسمت به قوت بخش‌های قبلی فیلم نیست و داستان در تصویر سردستی و تا حدی تکراری است. در  این صحنه پایانی مایکل دیگر در پی انتقام نیست، او پیش از هر زمان دیگری پشیمان است. گویی در پی این است که جک را از چرخه خشونت نجات دهد و بدن زخمی او را به مادرش تحویل می‌دهد، اما با این کار تراژدی انسان بار دیگر تکرار می‌شود؛ مایکلِ زخمی که بدنِ زخمی جک را مثل گوسفندی بر دستانش حمل کرده و به کارولاین تحویل می‌دهد، پس از اظهار تاسف درباره «تصادف و همه چیزهای دیگر» با این جمله از طرف کارولاین روبرو می‌شود: «تو مرا به وحشت می‌اندازی». با این جمله مایکل تبدیل به همان چیزی می‌شود که مادرش از آن وحشت داشت: پدر.

ریتم

پیشتر باید بگویم که منظور از ریتم دو چیز است؛ ابتدا معنی ضرب‌آهنگ است یعنی مقدار زمان صرف شده برای برش از یک تصویر به تصویر دیگر (طول یک شات)، این که کدام نوع از شات‌ها بیشتر هستند ضرب‌آهنگ غالب را تعیین می‌کند. البته باید گفت که فیلم از شکل کلاسیک ساخت تنش در سکانس بهره‌ نمی‌برد، همانطور که از اندازه‌نماها و طول نماها به صورت کلاسیک آن استفاده نمی‌کند. در این معنا سوال مهم این است که مقصود از زمان صرف شده در یک صحنه چیست و جدا از مختصات تصویری یک نما، چرا باید یک تصویر کوتاه‌تر یا بلند‌تر باشد؟ کدام نوع از نماها مسلط هستند؟ آنها که طولانی‌اند یا آنهایی که کوتاه‌ترند؟ در نهایت با پاسخ به این سوالات به نوعی ریتم کند یا تند خواهیم رسید.

دومین معنای ریتم انتقال حس و فضای آن صحنه است؛ این انتقال از طریق حرکات دوربین، اندازه نماها یا اجزای تصویر رخ می‌دهد برای مثال در صحنه حمل گوسفند گمشده بعضی از شات‌ها حدود ۲۰ ثانیه و بعضی از مواقع ۳۰ ثانیه طول می‌کشد که برای یک کلوزآپ با نور کم زمان واقعا بلندی است، دوربین به ندرت حرکت دارد و یا اگر حرکت می‌کند بسیار کند است همچنین در این معنای دوم از ریتم، بیشتر اجزای صحنه ثابت هستند و بیت یا حرکات بازیگر به کندی صورت می‌گیرد.

فیلم در ابتدا با ریتمی نسبتا کند شروع می‌شود که تحمل بیننده را به چالش می‌کشد. احتمالا به همین دلیل (و همچنین به دلیل خشونت نسبت به حیوانات) فیلم در سایت‌های رتبه‌دهی عمومی‌تر رتبه پایینی گرفته است. با این همه ریتم پس از چرخش داستان از مایکل به جک (در هنگام کشاکش این دو شخصیت که هر دو تجربه‌ای مشابه از خشونت و تصمیمات اشتباه را دارند) ضرب‌آهنگ تندتری پیدا می‌کند و بعد دوباره به سرعتی متعادل می‌رسد. به همین دلیل به لحاظ ضرب‌آهنگ تصویر، می‌توان فیلم را به سه بخش تقسیم کرد: ریتم مایکل، ریتم جک و ریتم رهایی. ریتم آخر، یعنی ریتم رهایی جایی اتفاق می‌افتد که اعمال خشن و بدون فکر دو شخصیت مایکل و جک در حالی که هر دو از کار خود پشیمان هستند (و هر دو قربانی وضعیتی که گویی کنترلی بر آن ندارند شده‌اند) با یکدیگر تلاقی می‌کند.

آنها را شکست بده

البته باید گفت که ریتم‌ها با شخصیت‌های داستان و با بازی بازیگران هم هماهنگ است (بازیگر به عنوان جزء صحنه)؛ ریتم مایکل آرام و خسته‌کننده، مانند خود شخصیت مایکل است، در آن از نماهای بلند زیادی استفاده شده و دوربین اگر حرکتی داشته باشد، بسیار کند است، ریتم کسی که گویی در حال حسرت خوردن و پشیمانی مداوم است (نکته‌ای که با بازی آبوت هم به خوبی منتقل می‌شود). ریتم جک تند و بازیگوش است و البته برش‌ها و پرش‌هایی دارد که خود شخصیت را نمایندگی می‌کنند و داستان قبلی را از زاویه‌ای جدید می‌گوید (کسی که عادت به فکر و تامل کردن ندارد). در اینجا لازم است گفته شود که ریتم مایکل و جک مرزهای مبهمی دارند و زمانی که به نزدیکی یکدیگر می‌رسند کم و بیش شبیه هم می‌شوند، چرا که جک بارها مایکل را تداعی می‌کند. ریتم اول در نزدیکی بخش دوم روایت تندتر است و ریتم دوم در ابتدا مشابهت بیشتری به روایت اول دارد اما به وضوح تفاوت‌هایی در طول صحنه‌ها، حرکات دوربین و اجزای صحنه در این دو ریتم دیده‌ می‌شود.

در نهایت ریتم رهایی که هر دو شخصیت را در حالتی پشیمان نشان می‌دهد، ریتمی است که نه برای مایکل است و نه برای جک؛ گویی طوفان رخدادهای قبلی اکنون تا حدی فروکش کرده است و تلاش برای غلبه بر خشنوت داستان هم در همین ریتم آخر است که آغاز می‌شود. تا پیش از آغاز این ریتم همه متاثر از تکانه‌های عصبی عمل می‌کنند، همه ابتدا مفعول خشمند و سپس فاعل آن، اما در این ریتم گویی رهایی از این تکانه‌ها آغاز می‌شود به همین دلیل نام ریتم رهایی را برای این بخش انتخاب کرده‌ام. ریتم رهایی پر است از نماهای مختلفی که مایکل را در پیش زمینه و جک را در پس زمینه نشان می‌دهد، همراه با نماهایی که از مایکل به جک و بالعکس منتقل می‌شود. اولی آرام است و در فکر، دومی مضطرب است و پریشان. در این ریتم پایانی است که داستان با فرم هماهنگ می‌شود. مایکل پشیمان و آرام است، جک ترسیده و تکانه‌ای، پشیمانی و تامل با ترس و اضطراب روبرو می‌شود و بار دیگر مایکل و جک یکی می‌شوند.

رهایی غیرممکن؟

شاید برای کسی سوال شود که مایکل چگونه به این رهایی می‌رسد و اصلا چرا رهایی؟ مگر مایکل در انتها تبدیل به چیز وحشت‌آوری نشده است؟ اما در جواب باید گفت او خشونت را هر چند کوچک شکست می‌دهد. مایکل اظهار پشیمانی می‌کند او برای اولین بار نسبت به تصادف اظهار پشیمانی می‌کند. از طرفی ریتم تصاویر مایکل را نجات داده است. این نجات و این غلبه در خلال تصویر منتقل می‌شود (هر چند دم‌دستی). در ریتم رهایی برای نخستین بار دوربین در صحنه‌ای که دو شخصیت در تعقیب و گریز هستند به سمت بالا حرکت می‌کند و تپه‌ای را نشان می‌دهد که دو خانواده در آن شریک‌اند (عامل اصلی مشکل). حرکت دوربین رو به بالا در این سکانس با تکرار تصاویری از آسمان و همچنین نورانی‌ بودن بیشتر همراه است. در سکانس تعقیب و گریز پایانی بارها مایکل با تصویر خورشید در یک قاب نشان داده می‌شود و گه‌گاهی به صورتش نور تابیده می‌شود؛ مایکل رها شده است. در نهایت در همین سکانس چندین مرتبه آسمان نشان داده می‌شود که کم کم از شر ابرها در حال خلاصی است و نهایتا خلاصی از خلال تصاویر رخ می‌دهد.

با این همه این بخش پایانی، باور‌پذیری اندکی دارد و موفقیت در انتقال این مفهوم از رهایی به سختی و به شکلی نسبتا کلیشه‌ای رخ می‌دهد. من فکر می‌کنم بهتر بود مایکل در انتها به دست کارولاین کشته می‌شد، شاید اینطور واقعا به رهایی دست یافته بود اما در صحنه پایانی فیلم مایکلِ زخمی از در آغل به درون می‌رود، توگویی باز به زندگی با گوسفندان برگشته و قصد دارد دو گوسفند جا مانده در آغل خود را پس بگیرد. از این جهت است که رهایی کامل نیست و به نظر می‌رسد که شخصیت محوری فیلم با تمام این سختی‌ها، باز هم به جای اول خود باز می‌گردد، هر چند این بار آفتاب بیرون زده و نور به صورتش تابیده است.

حمیدرضا علی‌نیا

 

برچسب‌ها: فیلم سینمایی،نقد
نظرات

۲ دیدگاه. دیدگاه تازه ای بنویسید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

پربازدیدها