اصغر فرهادی معتقد است حالت تئاترگونه فیلم «فروشنده» یکی از عناصری است که این فیلم را به تجربهای متفاوت با فیلمی چون «جدایی نادر از سیمین» تبدیل میکند.
به گزارش فیلمنت نیوز، ۱۷ اردیبهشت زادروز اصغر فرهادی، کارگردان بزرگ سینمای کشورمان بود. به این مناسبت پلتفرم فیلمنت فیلم تحسینشده «فروشنده» را در دسترس کاربرانش قرار داد. اطلاعات بیشتر در مورد «فروشنده» را میتوانید در این لینک مطالعه کنید.
به مناسبت عرضه فیلم «فروشنده» در فیلمنت، نگاهی انداختهایم به نکاتی که فرهادی در یکی از گفتوگوهایش در مورد فیلم «فروشنده» بیان کرد. لازم به ذکر است این گفتوگو توسط اسماعیل میهندوست انجام شده و در قالب کتاب «رودررو با اصغر فرهادی» توسط نشر چترنگ به چاپ رسیده است.
تفاوت نسخه نهایی «فروشنده» با نسخه اولیه فیلمنامه: «آن موقع اسم فیلم، «برسد به دست آهو» بود چون در آن داستان زن مستاجر قبلی اسمش آهو بود و بر خلاف شکل فعلی، ما این شخصیت را در فیلم میدیدیم. این شخصیت حتی در برخی ورسیونهای فیلمنامه هم حضور داشت، ولی در آخرین بازنویسی به طور کامل حذف شد که پس از آن اسم فیلم هم تغییر کرد.»
داستان فیلم «فروشنده» از کجا شکل گرفت: «داستان «فروشنده» از اینجا شروع شد که پیوند تئاتر با داستان زندگی شخصیتها یک چالش و موضوع جدیدی برای من بود و دوست داشتم بدانم آیا میتوان این دو موضوع، یعنی زندگی و تئاتر، را طوری جلو ببرم که مرز بین آنها محو بشود و در انتهای فیلم این پرسش به وجود بیاید چیزی که میبینیم آیا زندگی است یا تئاتر؟! این موضوع بزرگترین چالش سینمایی این فیلم بود.»
در مورد نمایشنامه «مرگ فروشنده» اثر آرتور میلر: «با خواندن مجدد آن، دو موضوع خیلی مرا درگیر کرد. یکی از آنها که خودم در فیلمهایم رعایت و دیگران را هم به این کار تشویق میکنم، این نکته است که کاراکترها را به دو دسته سیاه و سفید، ظالم و مظلوم، قربانی و مقصر تقسیم نکرده است و یک حس همدردی نسبت به همه کاراکترهایش وجود دارد. چه ویلی لومان که شخصیت اصلی است، چه زن ویلی لومان، چه پسرش و… انگار که با خانوادهای همدردی میکند که در یک شرایط سخت اجتماعی گیر افتادهاند. به هر حال این موضوع در این نمایشنامه خیلی به داستان فیلم مرتبط و نزدیک بود. نکته دیگری که مثل یک هدیه مرا حیرتزده کرد این بود که در نمایشنامه «مرگ فروشنده» تمام آرزوی پدر خانواده این است که فرزندانش آینده خوبی داشته باشند و مثل خودش بازنده نشوند، ولی رابطه او با فرزند بزرگش رابطهای پر از خشم، سوءتفاهم و رازآلود است. هیچوقت بهراحتی با هم گفتوگو نمیکنند. در طول نمایش متوجه میشویم که اتفاقا پدر و پسر رابطه بسیار گرمی با هم داشتهاند، اما زمانی که پدر برای فروش و معرفی کالای خود به شهر بوستون سفر میکند، در هتل با زن فاحشهای آشنا شده و با او رابطه برقرار میکند. مدتی بعد که پسر برای دیدن پدر به بوستون سفر میکند، با دیدن آن زن در حمام اتاق پدر به ماجرا پی میبرد. از آنزمان مسیر زندگی این خانواده عوض میشود، ولی هیچوقت به وضوح راجع به آن اتفاق صحبت نمیشود. یک لحظه به نظرم رسید، فردی که در انتهای داستان فیلم، به عنوان مردی که به حریم خصوصی این خانواده تجاوز کرده، وارد میشود، همان ویلی لومان و به عبارتی برگردان اوست. انگار این نمایشنامه آینهای در مقابل داستان فیلم ماست. اگرچه در انتهای فیلم، مرد وارد صحنه میشود و فرصت کمی برای شناخت او داریم، ولی انگار در نمایشنامه معرفی شده. او یک ویلی لومان ایرانی است. حتی به لحاظ ظاهری هم سعی شد با توضیحاتی که در نمایشنامه است، به ویلی لومان شبیه باشد.»
شخصیتهای خاکستری در فیلم: «چیزی که امیدوارم به آن برسیم نوع رابطه تماشاگر با کاراکترهاست که فیلم به فیلم گسترش پیدا کرده و شکل جدیدی به خودش میگیرد. شکل اولیهاش این است که اگر – به قول خودت – عنصر خیر و شر وجود داشته باشد، تکلیف ما روشن است. ما آرزوی برنده شدن خیر و قربانی و نابود شدن شر را داریم. وقتی سعی میکنی خیر و شر را از سفیدی و سیاهی درآورده و خاکستری کنی، اگر موقعیت عاطفی برای همه کاراکترها به یک اندازه ایجاد کنی، نه به لحاظ تایمی، بلکه به لحاظ تاثیرگذاری عاطفی، تماشاگر با همه آنها احساس نزدیکی میکند. تقریبا مثل فیلم «جدایی نادر از سیمین». همه کاراکترها از نادر گرفته تا سیمین و دخترش و از آنطرف حجت و زن کارگر، همگی موقعیتهای عاطفی یکسانی دارند و تو دوست داری همه آنها برنده شوند. حالا در «فروشنده» کمی موضوع از این هم پیچیدهتر میشود. البته از فیلم «گذشته» شروع شده و در «فروشنده» آگاهانه به شکل جدیدی تعبیه شده است و آن این است که ما علاوه بر اینکه به یک اندازه موقعیت عاطفی برای همه شخصیتها میگذاریم، ولی در طول فیلم شخصیتها خطاهای خودخواسته و عیانتری مرتکب میشوند. مثلا اگر در فیلم «جدایی»، آدمها خطایی میکنند، از قبل تصمیمی نداشتند و در موقعیت بحرانی قرار گرفتهاند، ولی در «فروشنده» با آدمی طرف هستید که آمده با زنی رابطهای داشته باشد. اگرچه تماشاگر میبیند که این شخصیت خاکستری است و با او موقعیت عاطفی هم دارد، ولی به لحاظ فکری با اینکه خودش را جای آن شخصیت بگذارد، مبارزه میکند. عمادی را که تماشاگر در ابتدای فیلم دوست داشته و موقعیتهای عاطفی زیادی با او داشته، حالا اقدام به کارهایی میکند که تماشاگر برای همسویی با او مقاومت میکند. چرا؟ میگوید: من اگر جای عماد بودم چهکار میکردم؟ اگر بگوید من رفتار تندتری نشان میدادم! خب با خودش دچار تناقض میشود و حس میکند میتواند پیرمرد را هم درک کند. به همین دلیل این فیلم نسبت به فیلمهای قبلی برای تماشاگر به خاطر اینکه با کاراکترها همسو بشود فیلم سختتری است. دلیل اینکه تنوع نظر در مورد ارتباط با کاراکترها زیاد است همین است.»
مفهوم و مضمون سانسور در فیلم «فروشنده»: «چیزی که نادیده گرفته میشود و سعی میشود راجع به آن حرفی زده نشود بحران جنسی است. از آن دانشآموز نوجوان مدرسه گرفته تا آن مرد میانسال که پدر یک خانواده است، درگیر این مقوله هستند و سرپوش گذاشتن روی این قضیه مشکلی را حل نمیکند. تمام شواهد نشان میدهد که این امر در تمام کشورهایی که سعی کردهاند روی این قضیه سرپوش گذاشته، پنهان و سانسور کنند، گستردگی بیشتری پیدا کرده است. این اولین فیلم من است که به سانسور اشاره مستقیم میشود. برخی معتقدند که من میخواستم متلک بیندازم، در صورتی که اصلا اینطور نیست. چراکه موضوع فیلم مسئله و بحران جنسی است. خیلی از این سانسورها که اتفاق میافتد به دلیل این است که میخواهند جامعه را از لحاظ اخلاقی پاک نگه دارند یا پاک جلوه دهند.»
پردازش شخصیت آهو که در فیلم حضور فیزیکی ندارد: «کسانی که حیوان در خانه نگه میدارند، شخصیت احساسی و پشتیبانی دارند. آن شخص با این درگیریهایش به حیوانات رسیدگی میکند به طوری که حیوانات پشت در منتظرش هستند. اولین برخورد ما با این شخصیت یک نکته مثبت است. حتی وقتی داخل خانه میشویم باز یک گربه دیگر میبینیم… به نظر میآید این گربهها به قدری به این زن وابستگی دارند که حتی بعد از بردن اسباب و اثاثیه او یک بچهگربه بین اثاثیه میبینیم. عکسهای نصفهونیمه که بین وسایل میبینیم همیشه یک گربه را در آغوش خودش یا بچهاش میبینیم. این بخشی از شخصیتپردازی آهو بود. نقاشیهایی که بچهاش روی دیوار کشیده بود به این مادر و فرزند یک بعد انسانی میداد. وسایلی که از او مانده بود… در حقیقت ما آهو را نمیبینیم، ولی هم صنم و هم نقشی که صنم بازی میکند سه کاراکتر را تشکیل میدهند. آهو، زن فاحشهای که در «مرگ فروشنده» نقش دارد و صنم که نقش این زن را بازی میکند. این سه کنار هم یک کاراکتر را میسازند. بعد تنهایی، زجرکشیدگی، انسان بودن و بخش عاطفی را صنم و پسرش ایجاد میکنند. شغل آهو را زنی که در تئاتر نقشآفرینی میکند به دوش میکشد و ایندو در کنار هم آهو را شکل میدهند. یکی از تجربیات جدید من در این فیلم همین کار بود که یک شخصیت را نبینیم و با قرار دادن دو شخصیت دیگر، آن شخص را تکمیل کنم.»
شیوه اجرا و جنس میزانسن و دکوپاژ در «فروشنده»: «میزانسنها و دکوپاژ فیلم «جدایی»، که دوربین روی دست است، کاملا مستندگونه است ولی در «فروشنده» اگرچه دوربین روی دست است و میزانسنها سیال هستند و دینامیک زیادی دارند، ولی پشت آنها یک حالت تئاترگونه هم وجود دارد. ظاهرا خیلی شبیه زندگی هستند مخصوصا وقتی در آن خانه، صحنههای آخر را میبینیم، انگار یک تئاتر با دکوپاژ دوربین روی دست در حال فیلمبرداری است. میزانسنهای مردی که به حریم خصوصی آنها وارد شده و شخصیت عماد در این خانه طوری است که انگار روی صحنه تئاتر حرکت میکنند. در «جدایی نادر از سیمین»، دوربین به دنبال شخصیتها حرکت میکرد یا شخصیتها به سمت دوربین میآمدند و دوربین عقب میرفت ولی اینجا انگار دوربین شبیه یک ناظر است؛ اگرچه حرکت دارد ولی سعی شده آن شکل تئاتری به چشم نیاید و تماشاگر به طور صریح متوجه آن نشود. نکته دیگر در مورد نورپردازی است. همان نوری که در ابتدای فیلم روی دکور تئاتر است، در صحنههای آخر در خانه عماد هم وجود دارد؛ حتی آقای جعفریان همان چراغهایی را که از سقف صحنه تئاتر آویزان کرده بود آورد و به سقف لوکیشن خانه آویزان کرد. حتی المانهایی از صحنه تئاتر در خانه وجود دارد مثلا رنگ قرمز را روی صحنه تئاتر داریم، در خانه هم رنگ مبلمان قرمز است. کلا نکات ظریفی بین صحنه تئاتر و زندگی واقعی زوج فیلم وجود دارد. حتی میزانسنهایی با خانواده مردی که وارد حریم خصوصی زوج جوان شده، داریم؛ طوری است که انگار آنها روی یک صحنه تئاتر بازی میکنند و عماد و رعنا و دوربین ما، تماشاگر هستند.»
اهمیت استفاده از عنصر نرده در فیلم: «یک مورد فرم بصری آن است. وقتی شما یک سری نرده دارید و سوژهای پشت نردهها حرکت میکند و این نردهها بین دوربین و سوژه قرار دارند، دینامیک پلان را بالا میبرد یعنی تنشی را ایجاد میکند. باز هم تاکید میکنم این حالت در «چهارشنبهسوری» بود. در این فیلم هم چندین پلان هست که جلوی قاب، یک سری نرده قرار دارد. عبور این نردهها از روی تصویر دینامیکی به تصویر میدهد که خیلی سعی کردم از این خصوصیت استفاده کنم. نکته دیگری که در برخی جاها بیشتر و در برخی جاها کمتر وجود دارد، الان به خانههای تهران که نگاه میکنیم، کمتر خانهای را میبینیم که روی دیوارهایش نرده وجود نداشته باشد. این نردهها که به خاطر امنیت چه پشت پنجرهها و چه روی لبه دیوارها نصب شدهاند یکجور احساس ناامنی را به آدم القا میکنند. ترسی که انگار خطری در کمین است که همه روی دیوارها نرده کشیدهاند، در صورتی که در تهران، به این شکل است و این امر در شهرستانها کمتر دیده میشود.»
صحنههای حذفشده از فیلم: «اتفاقا تعداد صحنههای حذف شده زیاد هستند. صحنهای که آنها در آژانس مسکن نشسته و از صاحبخانه خودشان میخواستند که پول رهن خانه را برگرداند و او هم میگفت در حال حاضر نمیتواند پول را برگرداند و باید صبر کنند. علیرغم اینکه صحنه خوبی هم شده بود چون تایم فیلم زیاد میشد مجبور شدیم حذف کنیم. این صحنه یکجورهایی معرفی کاراکتر عماد و رعنا هم بود و اگر این صحنه را میگذاشتیم بیننده بیشتر متوجه میشد که این آپارتمان متعلق به عماد و رعنا نیست و آنها فقط مستاجر آنجا هستند… در صحنهای که عماد کتابهایش را به مدرسه هدیه میدهد، بخشی که او کتابها را آورده و تحویل دفتر مدرسه میدهد، حذف شده. صحنه دیگری هم بود که رعنا سوار وانت آن را از پارکینگ خانه بیرون میبرد. ما این رفتن را میدیدیم و در ادامه، در یک کوچه ورودممنوع گیر میکرد و کلافه میشد و نمیدانست چه کاری باید بکند. یک راننده میآمد و سوار ماشین میشد و دندهعقب میگرفت. یک مرد غریبه که میآمد و کنارش مینشست با اینکه قصد کمک داشت، ولی به خاطر آن اتفاق باعث ترس و وحشت رعنا میشد. این سکانس هم با وجود اینکه سکانس خوبی بود حذف شد. اساسا یکی از مشکلات ما این است که صد و بیست دقیقه برای این نوع قصهها کم است و وقتی فیلم از صد و بیست دقیقه بیشتر میشود، در نمایشها آسیب میبیند، ناچار هستیم که تایم را در مونتاژ کم کنیم. فکر میکنم دو، سه صحنه اینچنینی از فیلم حذف شد.»
فیلم «فروشنده» را میتوانید در این آدرس تماشا کنید.