«جریان» را می‌شود از هر زاویه‌ای دید و لذت برد

- 8 دقیقه مطالعه
«جریان» اسم خیلی بامسمایی برای فیلم است؛ سیل فیلم تو را هم با خود می‌برد و باید خودت را رها کنی و بسپری به کارگردان که در کنار آن گربه و دوستان، تو را هم در احساسات و عواطف غوطه‌ور می‌کند.

به گزارش فیلم‌نت نیوز، عالی می‌شود اگر گاهی فیلم‌ها را هالیوود نسازد. از چارچوب مرسوم قصه‌گویی آمریکایی فاصله گرفته شود و روش‌های کمتر پاپیولاری امتحان شود. خب نتیجه‌اش می‌شود چیزی مثل همین انیمیشن «جریان»: درخشان، نفسگیر و مسحورکننده.

اولین میو را که می‌شنوی، مطمئن می‌شوی این از آن انیمیشن‌های پیکسار نیست که حیوان‌هایش خیلی سلیس حرف می‌زنند و کارهای انسانی می‌کنند. حیوان‌اند، حیوانی رفتار می‌کنند و حیوان می‌مانند، اما در ادیسه‌ای که طی می‌کنند تبدیل به نسخه بهتری از خودشان می‌شوند. نسخه‌ای که اکسیر «جمع‌گرایی» بهشان هدیه می‌کند و البته آنها هم استعدادش را دارند که جذبش کنند. مشابه این چند خط را احتمالا گینتس زیلبالودیس کارگردان و فیلمنامه‌نویس به عنوان سیناپس روی کاغذ آورده و چیزی را که عیان است حاجت به بیان نیست. ولی این متن کمی از زوایای دیگر به این فیلم نگاه می‌کند، زوایایی شاید حتی فرامتنی.

همراه شو عزیز! کاین درد مشترک/ هرگز جدا جدا درمان نمی‌شود

سیل که از راه می‌رسد، دنیا که زیر آب می‌رود، همه برابر مشکل یکسانی قرار می‌گیرند. نجات، دغدغه همه حیوان‌هاست، از جمله گربه، سگ گلدن رتریور، لمور و کپی‌بارا (برگچه‌خوار) فیلم. همگی برحسب غریزه تلاش‌شان را می‌کنند. لازم نیست بدانی بدن قوز کرده و گوش‌های عقب رفته گربه یعنی ترس، یا نباید حیوان خانگی داشته باشی که احساسات بقیه‌شان را (که احتمالا فقط در راز بقا دیده‌ای) بفهمی. زیلبالودیس هنرمندانه واکنش‌های آنان را در تار و پود قصه گنجانده که نه فقط حس‌شان را می‌فهمی که با آنها همذات پنداری هم می‌کنی. آن‌ها رفته رفته این شعر را درک می‌کنند و در قایقی که تلمیحی به کشتی نوح دارد، به هم می‌پیوندند. جذابیت قصه اینجاست که برای نمایش دوگانه «فردگرایی» و «جمع‌گرایی» شعار نمی‌دهد و نسخه فلسفی نمی‌پیچد و کار را می‌سپرد دست چند جانور.

سگ اصحاب کهف روزی چند/ پی نیکان گرفت و مردم شد

حیوان‌های قصه به دقت انتخاب شده‌اند. سگ گلدن رتریور که به پرستاری و بازیگوشی شناخته می‌شود، نقش درستی در قصه ایفا می‌کند. خنزر پنزر‌هایی که لمور جمع می‌کند نمایش خلاقانه‌ای از وابستگی است و کپی‌بارای تنبل و بی‌خیال، تصاویر آشنایی را به ذهن متبادر می‌کند. ولی قهرمان قصه گربه است. گربه‌های با رزولوشن بالاتر، زیباتر و تو دل بروتر از او در هالیوود زیاد دیده‌ایم اما این گربه‌ای است که با او ارتباط عاطفی برقرار می‌کنی. گربه‌ای که می‌بینی پله پله تا ملاقات خدا بالا می‌رود. گربه‌ای که در روحانی‌ترین حال یک موجود، هنگام احتضار، همراه پرنده منشی می‌شود. مرگ تجربه‌ای تلخ است، اما کارگردان آن را با استعاره آسمانی شدن تصویر می‌کند: در هم آمیزش رنگ‌ها، از المان‌های زمینی تا در هم آمیزش آنها و تصویر شدن نقش ستاره‌ها و کهکشان‌ها. «جریان» اسم خیلی بامسمایی برای فیلم است. سیل فیلم تو را هم با خود می‌برد و باید خودت را رها کنی و بسپری به کارگردان که در کنار آن گربه و دوستان، تو را هم در احساسات و عواطف غوطه‌ور می‌کند.

هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا/ آنچه این نامردمان با جان انسان می‌کنند

در جایی از فیلم، مرغ منشی با هم‌قطارهایش بابت حمایت از گربه دعوایش می‌شود. انگار کارگردان این بیت فریدون مشیری را شنیده و به تصویر کشیده است. شاید هم دارد به ما آدم‌ها طعنه می‌زند. همه قانون جنگل فیلم، انگار برای ما عادی است. نه چون حیوان‌اند، که چون در روزمره‌مان «جریان» دارد و روال است. کارگردان توانسته خیلی زیرپوستی و بدون هیچ دیالوگ و عامل انسانی‌ای بگوید آنچه سر زدنش از حیوان طبیعی است، در روابط انسان‌ها رایج شده است. انقدر که وقتی مرغ منشی برخلاف آن رفتار می‌کند، اول یکه می‌خوری، بعد تحسینش می‌کنی و آخر تلنگری می‌شود برایت که به خود بیایی: حیوان‌های فیلم آدم شده‌اند یا آدم‌های واقعی، حیوان؟

گر جمله جهان قصد به جان تو کنند/ فارغ دل شو، از آن ما باش و مترس

ترس اولین و طبیعی‌ترین واکنش به شرایطی است که حیوان‌های فیلم گرفتار آنند، اما عزیمت به سمت نسخه‌ای بهتر، از جایی آغاز می‌شود که کاراکترها با ترس‌هایشان مواجه می‌شوند. ترس حیوانات از همدیگر، ترس گربه از آب، ترس لمور از گم کردن خنزر پنزرهایش. اینکه مدام گربه به آب می‌افتد و در نهایت به جایی می‌رسد که خودش شیرجه می‌زند در آب، اینکه مدام زنبیل خرت و پرت‌های لمور چپ می‌شود و در آخر،‌ خودش آنها را رها می‌کند. همه‌شان وقتی با ترس مواجه می‌شوند و از سد آن عبور می‌کنند،‌ نسخه بهتری از خودشان می‌سازند. نه که تواناتر باشند، نه که قوی‌تر، بلکه همگی در مفهوم جمع تعالی می‌یابند. گربه در آب شیرجه می‌زند و برای دیگران غذا می‌آورد، سگ بازیگوشی را رها می‌کند تا کپی‌بارا را نجات دهد و لمور، برای بودن با جمع، از گله عوام خودش جدا می‌شود. آنها شعر سعدی را زندگی می‌کنند که «مهرم به جان رسید و به عیوق‌بر شدم».

درباره «جریان»، می‌شود هنوز نوشت. درباره تخته‌سنگ‌هایی که انگار قله قاف‌اند، درباره شهرهای زیر آب‌رفته‌ای که ضعف بشر را به رویش می‌آورند. درباره والی که فرشته نگهبان گروه می‌شود، درباره غیبت انقراض‌گونه انسان در فیلم و درباره آخرالزمان. هر سکانس‌ فیلم را می‌توان به ده‌ها شکل تعبیر کرد. همین آن را قابل ستایش می‌کند. اینکه در آخر، به اندازه یک فهرست شیندلر، به اندازه یک سینما پارادیزو و به اندازه یک زندگی دیگران، احساساتت درگیر شده است.

احمدرضا غنی

«جریانِ» ماجراجویی گربه سیاه در دنیای سیلاب‌ها

برچسب‌ها: جریان
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

پربازدیدها