قلبا وحشی یا کمکم وحشی؟
در فیلمنت نیوز بخوانید
به گزارش فیلم نت نیوز، «نمیخوام که از جونِ مو بگذری/ نمیخوام که عُمرِ اضافی کُنُم/ ولی باید اینجا بمونُم رفیق/ که نامردیا رو تلافی کُنُم …*»
داستان داود اشرف در سریال «وحشی» که از فیلم نت پخش می شود از دل داستان واقعی علی اشرف پروانه بیرون آمده است؛ یکی از اسطورههای فرار از زندان و افسانههای مجرمان در ایران. یکی مثل مهدی بلیغ که کاخ دادگستری را هم فروخت و دست از کلاهبرداری برنداشت تا انتهایِ عُمر و آدمهایِ دیگر از این دست. ولی در این میان، هومن سیدی چه شم و هوشی داشته که دست گذاشته بر داستان او و فهمیده که چقدر آبستن اضطراب و تعلیق است و چقدر ماجرایش جا دارد برای درامپردازی روانکاوانه و ایجاد هیجان و چقدر آدمها خودشان را در او خواهند دید و با بدبیاریها و با درز و بروز تیرگیهای درون او همذاتپنداری میکنند؛ چیزی که قلّاب قلب مخاطب است.
ولی چرا فصل تازه «وحشی» با آهستگی آغاز شده است؟
واقعیت این است که سریال خودش این کار را با ما کرده، خودش برند ساخته است و خودکرده را تدبیر نیست! حالا اگر قصّهاش را یواش تعریف کند و مقدمه منطقی داستان را بخواهد بچیند و شرایط وحشیشدنِ شخصیتِ اصلیاش را کمکم نشان بدهد، پاسخگوی اشتهای سرشار تماشاگرش نیست که داود اشرف را وحشیتر و هیجان را بیشتر میجوید، چون خودش در فصل نخست انتظار مخاطبان را بهخوبی بالا برده است.
راست این است که دل بیننده برای دیدن دوباره داوود و دردسرهایش تنگ شده است و هنوز دوستش دارد و برای گلرویش دوباره هم آن را تعقیب خواهد کرد، چون برایش این نشان و برند «وحشی» ارزشش را دارد هنوز…
دیدار دوباره با معشوق جفاکار
خانم جهانشاهی جایی در جواب اشرف که با شرم و آهسته اعتراف میکند «دلم برات تنگ شدهبود» و «من هنوز دوستت دارم»، سرد و صورتسنگی مدّعی میشود که «ولی من از اوّل گفتم که دوستت ندارم».
چند دقیقه قبلتر، قفل اتاق ملاقات گیر کرده و باز نمیشود و ثانیههای متمادی ما و داود که در حصار نردههای اتاق در انتظار دیدن دوباره خانم وکیل از نزدیک و بیواسطه هستیم، دلمان آشوب است و دلدل میکنیم که قرار است چه اتّفاقی بیفتد و این ترجمان تصویری آن است که در دیالوگ نمیگنجد، این که این دیدار در پس پنجسال آسان نیست و رونمایی از و دیدار دوباره با معشوق جفاکار اضطرابزاست.
خرافاتی هم اگر باشیم، این شاید یک نشانه است و هشدار از قسمت و تقدیر که دارد علامت میدهد قمر در عقرب است و عاقبت خوشی متعاقب این ملاقات نیست. که برحذر باش که سر میشکند دیوارش و در عشقی که اوّل آسان مینمود «افتاد مشکلها»! امّا اشرف آشکارا بیتفاوت به هشدارها و هوشیارباشها به سمت سرنوشت خودش میرود.
ولی داود اشرف چرا دوباره با ابزار عذاب وجدان دادن دست به دامن رها جهانشاهی میشود و بدتر، دلش دوباره میلرزد برایش، برای این وکیل سختدل سختگیر که یکبار بدترین نارو را به او زده، هم در عشق و هم در زندگی و چندسال گرفتار زندانش کرده است؟ دلیل دراماتیکش آیا این نیست که کاراکترهای تکراری و یکدست و تخت، قابلپیشبینی و خستهکننده و حوصلهسربر هستند و این شخصیتهای خاکستری و غیرقابلپیشبینی و پیچیدهاند که ما را با خودشان میکِشند و میبَرند و مشتاقِ تماشا میکنند؟
جز این، در جهان واقعی هم مگر آدمها صفرویک هستند و سیاهوسفید با صفات ثابت و رفتارهایِ همیشگی؟ پیچیدگیهای انسانی برمیگردد به وراثت و به تربیت و به شانس و عشق و تصادف! حتّی رابطههای خودآزارانه/دیگرآزارانه دو شخصیت اصلی «وحشی» هم نیک اگر بنگریم، رازهای نهانی در لایههای پنهانی خود دارند. داود دیوانه نیست؛ بستگی و پابندی رها به اصولش و به قانون را دوست دارد و در دل تحسین میکند و این را که تنها شخصی است حالا که همه تنهایش گذاشتند، بیچشمداشت به او اهمیّت میدهد، حتّی درهمین حد و حدودِ محدود! و بهقول «آقا نیک» او عادتهای بدش را هنوز دارد…
داستان تازه شروع شده است!
کلّ قسمت یکم «وحشی» را ما هم مثل داود گرفتار و اسیر زندان هستیم و انگار تقلّا میکنیم که بیرون بیاییم و بیرون را ببینیم- البته که چهل دقیقه کجا و پنج سال حبس، آن هم بر اثر آدمفروشی یک فرد مورداعتماد، کجا!
تنها در سکانس پایانی است که ما هم رنگ بیرون را تازه میبینیم، آن هم نه زودتر از داود اشرف؛ پشت سرش و انگار دست روی شانهاش گذاشته باشیم و کورمالکورمال راه به جهان خارج از زندان باز کرده باشیم. نور چشممان را میزند و همهچیز در هالهای از ناواضحی است آن بیرون. ما و اشرف گیج میزنیم و غریبگی میکنیم. بعد یکی ما را صدا میزند و برمیدارد با تاکسی زرد از دل شهر دودزده خاکستری میگذراند و توی بلاتکلیفی تهدیدآمیزی وسط دکل و چند آلونک حومهاش رها میکند …
جایی داوود رو به رها میپرسد «از این چیزی که ساختی راضیای؟!» و این را در جواب او میگوید که مدّعی است «تو نمیفهمی من برات چیکار کردم»! بعدتر احتمالا ثابت خواهدشد که خانم وکیل برای موکّل خود چه کرده و آنچه که ساخته واجب بوده و رضایتبخش است یا نه. ولی جایی که قسمتِ نخست و مقدّماتیِ فصلِ جدید «وحشی» بین تیغههای امید و اضطراب تمام میشود، این حس را به ما میدهد که هنوز چیزی ندیدهایم؛ داستان تازه شروع شده است!
نوازش نمیخوام فقط گوش کن
مونِ وحشی از بُغض و نفرین پُرُم
پُر از خُردهشیشهام بکش دستِته
درسته که آیینهام ولی میبُرُم**
سیداحمد حسینیان
عنوان تیتر (Wild at Heart) نام فیلمی از دیوید لینچ در سال ۱۹۹۰ بر اساسِ رُمانی بههمین نام از بری گیفورد. عاشقانهای مدرن در جهانی خشن درباره مردی که در برابر چشم معشوقهاش شخصی را که برای قتل او اجیر شده میکشد و ماهها به زندان میافتد و بعد از آزادی باز پی آن زن رفته و دوباره با جنایتکار اجیرشده دیگری روبرو میشود…
*برشهایی از ترانه عنوانبندی پایانی فصل دوّم سریال «وحشی» از حیدو هدایتی
وحشی فقط در فیلم نت


