«وحشی» و تولد یک هیولا
به گزارش فیلم نت نیوز، پس از «قورباغه» (۱۳۹۹)، «وحشی» دومین سریالی است که هومن سیدی برای شبکه نمایش خانگی میسازد و با توجه به داستان واقعیای که فیلمنامه بر مبنای آن نوشته شده، پیشبینی میشود که اثر موفقی از کار دربیاید، حتا بیشتر از «قورباغه». اما چرا؟
داستان «وحشی» بر مبنای اتفاقاتی که برای یکی از معروفترین زندانیان تاریخ کشورمان یعنی «علیاشرف پروانه» رخ داده، به نگارش درآمده است. او پس از اینکه طی تصادفی و ناخواسته باعث مرگ دو کودک میشود، به زندان میافتد و پس از آن چندین بار از زندان فرار میکند. در یکی از این دفعات، او به همراه دو همبند خود در مدت ۳ سال با قاشق و چنگال تونلی ۱۸ متری را در زندان حفر میکنند و بعلاوه در این مدت بهشدت هم خودشان را لاغر میکنند تا نهایتا از این طریق بتوانند فرار کنند. «علیاشرف پروانه» بهخاطر این فرارهای متعددش بعدها لقب «مایکل اسکافیلد» (قهرمان سریال معروف «فرار از زندان») ایرانی را گرفت. این سریال هم داستان «داوود اشرف» کارگر معدنی است که بواسطه مرگ دو کودک که ناخواسته موجب آن میشود، توسط پلیس دستگیر میشود. ولی «سیدی» این ماجرای بالقوه اکشن و هیجانانگیز را در قالب یک درام تلخ اجتماعی روایت میکند.
نخستین تصاویر سریال از اعماق معدنی سیاه و تاریک در زیرزمین آغاز میشود و چند کارگر را نشان میدهد که با آسانسور در حال بالا آمدن هستند، اما تاریکی و سیاهی فضای حاکم بر روی زمین در زیر تابش آفتاب بیشتر از اعماق معدن است. در دفتر فلاح (مدیر معدن) در تجمع کارگرانی که برای عقب افتادن حقوقشان اعتصاب کردهاند، متوجه وضع فلاکتبار آنها میشویم بنحویکه سعید (سردسته اعتصابیون) برای آن شب که تولد دخترش است، نه میتواند هدیهای بگیرد و نه حتا کیکی کوچک. اما اتفاقا این مشکلات اقتصادی شاید کوچکترین بخش از تلخی حاکم بر زندگی آنها باشد. مشکل اصلی بنبستی است که همه در آن گیر کردهاند: حاکمیت ظلم، فشار، بیعدالتی و ناامیدی. در بیمارستان، داوود (جواد عزتی) به سعید که در جریان زد و خورد در دفتر مدیر معدن توسط پسر او مصدوم شده، میگوید: «شکایت نمیتونیم بکنیم، نه زورشو داریم، نه قرارداد داریم، لج میکنن همین پولمونم نمیدن.» یا در ادامه همین صحنه وقتی سعید به داوود میگوید که همه دیدند که پسر مدیر او را زده و میتوانند شهادت بدهند، میگوید: «اونها هم بدبختتر از من و تو. گوشه پولو بهشون نشون بدن میگن ما اصلا چیزی ندیدیم.»
همین تنگنای هر دم فزاینده اقتصادی است که آدمها را به جایی رسانده که گلاحمد، یکی دیگر از کارگران معدن، میخواهد دختر دانشآموزش را بخاطر بدهیهای زیادی که دارد، به عقد داوودی دربیاورد که تنها چند سال از او کوچکتر است و در واقع حکم پدر آن بچه را دارد. اما در میانه این دنیای سیاه و تاریک، «داوود» هنوز میخواهد که انسان بماند و سالم زندگی کند. بنابراین برای خوشحالی دختر همکارش که باباش در بیمارستان است، از چند تا از کارگران دیگر پول جمع میکند و خودش هم بیشتر از بقیه میگذارد که برای او یک عروسک بخرند، یا با وجود نیاز شدید مالی، زمین پدریاش را حاضر نمیشود به آدمی که سابقه اعتیاد و خلاف دارد، بفروشد. اما همین آدم وقتی بر اثر یک اتفاق و ناخواسته باعث مرگ دو کودک میشود، به مرور تغییر میکند و در مسیر هیولا شدن قرار میگیرد، همچنانکه شهاب حسینی در فیلم فروشنده (اصغر فرهادی) وقتی درباره فیلم گاو (داریوش مهرجویی) در کلاس مدرسه حرف میزند، در پاسخ یکی از شاگردانش که میپرسد آدم چجوری گاو میشود، میگوید: «بتدریج.»
داوود هم بالذاته آدم بدی نیست، اما جبر شرایط و شخصیت ترسو و محافظهکاری که پیدا کرده، او را به مرور به راهی بیبازگشت و سیاه میاندازد که از این پس با دستگیر شدنش در پایان قسمت سوم باید بیشتر شاهد این روند استحاله داوود و نیز افزایش هیجان داستان باشیم.
اما «وحشی» صرفنظر از قصه قوی، زیبا و البته تلخ آن، جذابیتهای زیاد دیگری هم دارد که میتواند آن را به پختهترین و بهترین کار «سیدی» تا اینجا تبدیل کند؛ از جمله: بازیهای خیلی خوب و حرفهای، حتا در نقشهای فرعی و کوچک مانند شکوفه، پدربزرگ و نوه اواخر قسمت سوم، سعید و مادر داوود، قابهای زیبا و چشمنواز، بویژه در لانگشاتها، و انتخاب لوکیشن و صحنهآراییهای مناسب که بهخوبی تلخی و سیاهی حاکم بر فضا و بیچارگی و فشار روحی آدمها را منتقل میکند.
محمدرضا معطر