پایان باشکوهِ «دکستر: رستاخیز»/ مایکل سی. هال می‌درخشد

- 8 دقیقه مطالعه
«دکستر: رستاخیز» در حالی به پایان رسید که این فصل نیز چون فصل اول مخاطب را میخکوب می کرد.

به گزارش فیلم نت نیوز، زمانی که سریال «دکستر» برای اولین بار پخش شد، یکی از بزرگ‌ترین انقلاب‌های تلویزیونی را رقم زد؛ قصه‌ مردی آرام و منطقی که روزها به‌ عنوان کارشناس در اداره پلیس میامی کار می‌کرد و شب‌ها نقاب دیگری بر چهره می‌زد، ضدقهرمانی که نه صرفا قاتل، بلکه موجودی با قانون و فلسفه‌ مخصوص خودش بود. همین تضاد، همین فاصله‌ باریک بین هیولا و انسان، چیزی بود که ما را سال‌ها با او همراه نگه داشت. حتی وقتی پایان سریال نتوانست رضایت همه را جلب کند، شخصیت دکستر آن‌قدر زنده و پررنگ مانده بود که هنوز بعد از سال‌ها ما را جذب خودش می‌کرد. فصل جدید این سریال با نام «دکستر: رستاخیز» درست روی همین عطش ساخته شد: بازگشت دوباره‌ دکستر، نه برای تکرار گذشته، بلکه برای شروعی دوباره.

سریال دکستر در فیلم نت

«دکستر: رستاخیز» فقط بازگشت یک سریال محبوب نیست، بازگشت یک پرسش است؛ پرسشی قدیمی که همیشه مثل سایه روی شانه‌ ما سنگینی کرده است: مرز میان انسان و هیولا کجاست؟ دکستر دوباره زنده می‌شود و همین زنده‌ شدن بیش از آنکه رویدادی برای سرگرمی باشد، آیینه‌ای است برای نگاه کردن به زندگی خودمان. او قاتل است، اما قاتلی که با وسواس‌های سختگیرانه‌ای قتل انجام می‌دهد و ما تماشاگرانی هستیم که هر بار، در سکوت از خودمان می‌پرسیم: اگر او واقعا وجود می‌داشت نسبت ما با او چه بود؟ از او بیزار بودیم یا با او همدل بودیم؟

بازگشت مایکل سی. هال، بیش از هرچیز یادآور همان روزهای طلایی است. او که پیش‌تر در «شش فوت زیرزمین»  نشان داده بود چقدر توانایی فرو رفتن در شخصیت‌های چندلایه را دارد با دکستر به اوج رسید و حالا در «دکستر: رستاخیز» دوباره همان ظرافت و دقت را می‌بینیم؛ بازیگری که می‌تواند با یک نگاه، هم بی‌رحمی یک قاتل را برملا کند و هم تنهایی یک انسان شکسته را نشان دهد. نگاه‌هایش انگار شکاف‌هایی هستند که در آن‌ها هم می‌شود ترس را دید و هم خستگی را، هم عطش خون و هم نیاز به دوست داشته‌شدن را. او تنها بازیگری است که می‌تواند همزمان که چاقو را در دست می‌گیرد اشک را در چشم‌هایش پنهان کند. هال به‌خوبی می‌داند دکستر فقط یک نقش نیست؛ این کاراکتر حالا بخشی از هویت خودش است و همین یگانگی است که رستاخیز را درخشان کرده است.

از نظر فرم، «دکستر: رستاخیز» تلاش می‌کند صرفا همان قالب قدیمی را تکرار نکند. قصه همچنان بر دو محور اصلی بنا شده است: زندگی روزمره و چهره‌ پنهان شبانه، اما ریتم سریع‌تر و روایت درگیرکننده‌تر شده است و تمرکز اصلی بر رابطه‌ دکستر با گذشته و آینده‌اش شکل گرفته است. قصه‌گویی، حالا بیش از هر زمان دیگری روی بحران‌های درونی او متمرکز است؛ بر تلاش برای زنده ‌ماندن در برابر سایه‌هایی که مدام از پشت سر تعقیبش می‌کنند. همین فرم باعث می‌شود «دکستر: رستاخیز» هم وفادار به ریشه‌ها باشد و هم حرفی تازه برای گفتن داشته باشد.

یکی از نقاط قوت همیشگی سریال، موسیقی و رنگ‌آمیزی آن بود که در «رستاخیز» هم همان کیفیت ادامه دارد. ملودی‌های آرام اما پراضطراب، درست مثل ضربان قلبی که همیشه در گوش می‌پیچد، در پس‌ زمینه جاری است. رنگ‌ها بیشتر به سوی سردی و تیرگی رفته‌اند، شهری خاکستری که سایه‌ها در آن پررنگ‌تر از آدم‌ها هستند و درست در لحظه‌هایی که سریال می‌خواهد روزنه‌ای از امید یا زندگی نشان دهد، رنگ‌های گرم وارد قاب می‌شوند؛ تضادی که کاملا با جهان دوگانه‌ دکستر همخوان است. البته چیزی که دکستر را همیشه متفاوت کرده بود، همان نریشن‌های درونی‌اش بود. صدای دکستر که همزمان می‌توانست توضیح دهد، فلسفه‌بافی کند، اعتراف کند یا حتی خودش را به سخره بگیرد باز هم در این فصل حضوری پررنگ دارد. این نریشن‌ها همان نخ اتصال مخاطب به ذهن شخصیت هستند؛ طنز تلخ و نگاه سرد او به زندگی و مرگ، هنوز مثل تیغی در جان مخاطب می‌نشیند.

با همه‌ این‌ها، «دکستر: رستاخیز» بی‌نقص نیست. سریال گاهی بیش از حد به نوستالژی تکیه می‌کند. دیدن دوباره‌ چهره‌هایی که زمانی دشمن یا همسفر دکستر بودند، می‌تواند جذاب باشد اما خطر این را دارد که اثر را از یک روایت تازه به مجموعه‌ای از یادآوری‌ها تقلیل بدهد. از طرف دیگر، همان‌طور که سریال قدیمی هم در فصل‌های آخر دچار افت شده بود، اینجا هم خطر‌ تکراری شدن ریتم و داستان، سریال را تهدید می‌کند. اگر فصل‌های بعد نتوانند فراتر از گذشته بروند و فقط به بازسازی فضا بسنده کنند، رستاخیز می‌تواند به‌جای تولد دوباره به یک تقلید بی‌جان تبدیل شود.

اما فعلا در پایان فصل اول، نتیجه روشن است: دکستر همچنان زنده است، نه در قالب یک تقلید، بلکه در قالب یک یادآوری تلخ و شاعرانه. او هنوز همان پرسش را در گوش ما زمزمه می‌کند: اگر من هیولای درونم را پذیرفته‌ام، شما با هیولای خودتان چه می‌کنید و نسبت‌تان با من چیست؟ بازگشت او هم وفادار به گذشته است و هم دعوتی برای آینده. «دکستر: رستاخیز» شاید نتواند شکوه فصل‌های طلایی را عینا تکرار کند، اما فعلا توانسته همان احساس پر اضطراب و دوگانه‌ قدیمی را زنده کند: اینکه تماشاگر هم‌زمان هم از دکستر بیزار باشد و هم دلتنگش و این دقیقا همان چیزی است که سریال را دوباره دیدنی کرده است.

میلاد فتاحی

برچسب‌ها: دکستر
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

پربازدیدها