«پدی چایفسکی: جادوگر کلمات»؛ مردی که کلمه جمع میکرد
در فیلمنت نیوز بخوانید:
به گزارش فیلمنت نیوز، مستند «پدی چایفسکی: جادوگر کلمات» (Paddy Chayefsky: Collector of Words) نگاهی است به زندگی پدی چایفسکیِ فیلمنامهنویس؛ کسی که زبان سینما را دگرگون کرد. برای درک بهتر موقعیت او میتوان چنین گفت: اگر مارلون براندو اسطوره بازیگری است، پدی چایفسکی را میتوان اسطوره نویسندگی در هالیوود دانست. او تنها نویسندهای است که سه جایزه اسکار فیلمنامه را بهتنهایی دریافت کرده است و در این کارنامه درخشان، با آثاری چون «مارتی»، «بیمارستان» و بهویژه «شبکه» نشان داد میتوان با دیالوگ همان کاری را کرد که کارگردان با تصویر میکند: تکان دادن ذهن و قلب تماشاگر.
پدی چایفسکی: جادوگر کلمات در فیلم نت
پدی چایفسکی: Mad as Hell
در مستند اشاره میشود برای پدی چایفسکی دو زندگینامه نوشتهاند که نام هر دو «Mad as Hell» است. این همصدایی، هم جالبتوجه است و هم کنجکاویبرانگیز. در واقع، فیلم پرسشِ پرکششی مطرح میکند: چرا همه باور داشتند چایفسکی به سیم آخر زده است و حالا مستندِ «پدی چایفسکی: جادوگر کلمات» به این پرسش پاسخ میدهد.
آغازِ سینمایی
فیلمِ مستندی که شروع قدرتمندی داشته باشد پیش از هر چیز خودش را به عنوان یک اثر هنری مستقل و باهویت تثبیت میکند. فیلم با بریدهای کوتاه از مصاحبه چایفسکی آغاز میشود که در آن مجری میپرسد آیا مضمون محوری نوشتههایش تنهایی و انزوا است و چایفسکی تایید میکند.
نمایی میبینیم از متروی نیویورک، بعد سر از خیابانی درمیآوریم و دوربین آرام بالا میآید تا تابلوی خیابان ۵۵ غربی را ببینیم. برش بعدی، قابی است متقارن: یک نیمهاش دیواری آجری و نیمه دیگرش پنجرهای روشن است. روی دیوار نوشتهای میآید و میفهمیم اینجا دفتر چایفسکی است. صحنه درخشان اصلی تازه سر میرسد: دوربین عقب میکشد و میبینیم دفتر چایفسکی در واقع سه پنجره دارد که چراغ دو تایش خاموش و تنها یکی روشن است. مستندساز به لحاظ بصری نشان میدهد چایفسکی خودش هم تنها بود و درباره تنهایی مینوشت. این شروع بسیار قدرتمندی برای یک مستند است.
مجموعهدار و جادوگر کلمات
رابرت کلین روایت میکند روزی متوجه شد در کشوی میز چایفسکی پر از تکهکاغذهای کوچکی است که رویشان «کلمههایی» نوشته شده است. چایفسکی گفته بود: «آنها کلمهبرداریهایمند.» سپس جملهای از او روی صفحه نقش میبندد: «دیگران تمبر جمع میکنند، من کلمه.» شاید این بهترین توصیف ممکن از یک نویسنده باشد: او مجموعهدارِ کلمهها است. مستند با این لحظات توفانی آغاز میشود و مدام سطح انتظار و تنش را بالا میبرد. هرچه پیشتر میرویم، بیشتر مشتاق میشویم بدانیم چایفسکی واقعا که بوده است.
از اعماق خود
بریدهای از فیلم «احوال دگرگونشده» (Altered States) در مستند گنجانده شده که در آن پروفسور ژِساپ میگوید: «همه دنبال خود واقعی خود میگردند. ما میخواهیم شکوفا شویم. خود را بفهمیم. با خود تماس برقرار کنیم. با واقعیت خود مواجه شویم. خود رو بکاویم. خود را توسعه دهیم. از وقتی خدا را کنار گذاشتیم، ما جز خود هیچ نداریم تا بتونیم معنی این زندگی بیمعنی و وحشتناک رو توضیح بدیم.»
بیشترِ کسانی که او را میشناختند یا آثارش را درست درک کردهاند بر یک نکته تاکید دارند: نوشتههای چایفسکی پیوندی ژرف با مفهومِ خودشناسی، خودکاوی و خودبیانگری دارد. یکی از دغدغههای اصلی او فهم سازوکار رابطه انسان با خودش بود، بهویژه انسانِ تنهایی که با خداباوری، خشم فروخورده و انزوا دستبهگریبان است.
دیلبرت مان، یکی از کارگردانهای شبکه فیلکو پلیهاوس میگوید: «وقتی فیلم «مارتی» را ساختیم، واکنشهایی که از سوی مردم گرفتیم، از طریق نامه، تلفن و راههای دیگر، همه آنها، مرد و زن، از اقلیتهای مختلف، همهشان در اصل یک چیز میگفتند: این داستان زندگی من است.»
وقتی این گستره متنوع از آدمها خودشان را در یک اثر واحد میبینند یعنی چایفسکی در رسالتی که برای خود تعریف کرده بود، موفق بوده است. همان رسالت او در شناساندن حقیقت مردم به خودشان از خلال هنرش که چیزی کمتر از یک پدیده حیرتانگیز نیست.
این جنبه از کار چایفسکی ارتباط مستقیمی دارد با آنچه درباره فیلم «احوال دگرگونشده» گفته شد. او در دروننگری و خودکاوی چنان متبحر و در نویسندگی چنان چیرهدست بود که میتوانست این جمله را زندگی کند: «شخصیترین چیزها، عمومیترین چیزها هستند.» چایفسکی فلسفه نوشتنش را چنین فاش میکند: «هدف کار هنری من این است که به مخاطبانم بخشی از حقیقت زندگی خودشان را نشان دهم.»
نویسنده-روانکاو
در همین راستا، باید تاکید کرد چایفسکی به وضوح شناخت عمیقی از سازوکار روان انسان داشت. مریل مارکوی نویسنده میگوید: «دستاورد بزرگ چایفسکی این بود که ساختار شخصیت و شیوه شکلگیریاش را خوب میشناخت.» در تحلیل فیلم «الهه» آن را اثری روانکاوانه میخواند که بر اساس مفهوم «اجبار به تکرارِ» فروید (Repetition Compulsion) ساخته شده است؛ داستان دختری که تبدیل میشود به همان چیزی که مادرش بوده است. چایفسکی نه تنها ساختار اجتماعی، بلکه بر ساختِ روانی و هویتی انسان نیز مسلط بود و میتوانست آن را در آثارش به تصویر بکشد و شاید برای همین است که توانسته مخاطبهایی از طیفهایی گسترده داشته باشد.
سفر با فیلمها
در گفتوگوها کسانی حضور دارند که هر یک در دنیای سینما و فرهنگ جایگاهی مهم دارند؛ از داستین هافمن و برایان کرنستن گرفته تا آرون سورکین، فیلمنامهنویسِ فیلم «شبکه اجتماعی». روایتهای آنها تصویر زندهای از شخصیت، شیوه کار و نفوذ فکری چایفسکی میسازد.
اما قدرت اصلی مستند در بخش سینمایی آن نهفته است. بریدههایی بسیار خاص از فیلمهای چایفسکی انتخاب شده و با چینش و تدوینی هوشمندانه، به افقی بدل میشود که مدام گسترش مییابد و مضمون آثار او را به شکلی یکپارچه به تصویر میکشد. انتخاب این بریدهها یعنی کسی آن سوی دوربینِ این مستند بوده که شناخت دقیقی از او داشته و از میان خیل آثار او چیزهایی را برگزیده که سبب میشود ما نه فقط از طریق تمجیدها یا خاطرههای دیگران، بلکه از طریق با مواجهه با کلاژِ دلچسبی از آثار او، چایفسکیِ نویسنده و خالق را بشناسیم.
شبکه و شبکه اجتماعی
آرون سورکین فیلمنامهنویس «شبکه اجتماعی»، با اشتیاقی وصفناپذیر میگوید از عمق جانش عاشق فیلم «شبکه» و در نوشتن «شبکه اجتماعی» تحت تاثیر او بوده است. سورکین تاکید میکند در پوستر «شبکه» درج نشده «نویسنده: پدی چایفسکی»، بلکه عنوان «by» استفاده شده است. By Paddy Chayefsky. سورکین این را تجاوز به مقام سیدنی لومتِ کارگردان نمیداند، بلکه باور دارد چایفسکی چیزی بیش از یک نویسنده بوده است.
پارادوکسِ درخشانِ یک مجنون
جایی در اواسط مستند برایان کرنستن میگوید: «در برخی موارد چایفسکی در نمایشنامه بهترینِ خودش بود، چراکه در نوشتن برای صحنه تئاتر استادانه کار میکرد. اما پارادوکس ماجرا اینجا است که برخلاف توصیه چخوف که میگفت «نگو، نشان بده»، چایفسکی، میگفت، نشان نمیداد». شنیدن این جملات درباره چایفسکی لحظهای سبب شد به همهچیز شک کنم، بهویژه به نویسنده بودنش. از خودم پرسیدم چطور نویسندهای میتواند تصویر نشان ندهد و کسلکننده نباشد؟
در یک سوم پایانی، صدای باب فاس، دوست و همکار بیست ساله او را میشنویم که میگوید بزرگترین ترس چایفسکی این بود که کسلکننده باشد. اگرچه هرگز حوصلهسربر نبود اما پتانسیلش را داشت چراکه پیش از آنکه تصویر بسازد، مونولوگ و عملا سخنرانی مینوشت. در ظاهر این باید خیلی حوصلهسربر باشد، اما واقعیت این است که نبوغ چایفسکی دقیقا در همین مرز ظریف قرار دارد: نویسندهای که با وجود مونولوگهای طولانی، همچنان جذاب و پرکشش مینوشت.
برای مثال، در فیلم «بیمارستان»، پرستاری خاطرهای طولانی از سرگذشتش میگوید. ولی ما جذبش میشویم که چرا که داستانی پرکشش در خود مونولوگ گنجانده شده که سرشار است از ترس و تعلیق. هر لحظه تنش بیشتر میشود که آخر این خاطره به کجا خواهد کشید. در کنار نقش درستی که در ساختمان روایت دارند، مونولوگها عمیقا فلسفی و انسانیاند. نوشتنِ این چیزها دانش گسترده، قدرت تحلیل، جسارتِ بیان و استادی در نویسندگی میطلبد.
به گمانم میشود اینطور گفت که چایفسکی نشان میداد و تصویر میساخت، اما نه به شکل معمول. باب فاس میگوید: «چایفسکی با کلماتش اثر میگذاشت، نه با آتشبازیهای تصویری.» برایان کرنستن اضافه میکند: «چایفسکی استاد نمایش خشم در کلمهها بود.»
سیم آخر
فکر میکنم اکنون بهتر میتوانیم به پرسش ابتداییمان پاسخ دهیم: چرا همه باور داشتند او مجنون است. افزون بر تمام چیزهایی که گفتیم، چایفسکی به خلقِ فرمِ نوینی از رئالیسم مشهور است؛ رئالیسمی که همزمان بسیار جدی و دراماتیک است و در عین حال با کمدی سیاه خودش را هجو میکند. ترکیب این دو، سنتزی تازه و اثرگذار پدید میآورد. از این رو، جای تعجب ندارد که شخصیتهای حاضر در مستند او را همتراز با آرتور میلر و شکسپیر میدانند.
مرتضی مهراد
«پدی چایفسکی: جادوگر کلمات»