شکوه بدون معنا
چرا «وضعیت الکتریکی» شکست خورد؟
به گزارش فیلم نت نیوز، جایی که انسان و ماشین دیگر مرز شفافی ندارند، رویا و واقعیت همانند مه مبهم درهم میتنند، فیلمی زاده میشود که میخواهد ادای دین باشد به دنیای تصویرگریهای وهمانگیز سایمون استالنهاگ، اما چیزی که بر پرده نقش میبندد، بیشتر شبیه تلاشی سترون و پرزرق و برق برای نمایش ماشینی از اندوه است تا بازتاب روح پیچیده انسان در تقابل با تکنولوژی. فیلمی که نه مرثیه است، نه مانیفست، نه حتی خیالپردازی شجاعانه؛ تنها تجملی سرد است، پیچیده در لفافهای از جلوههای ویژه دقیق و چشمنواز، بی آنکه دلیلی داشته باشد تا در یاد بماند.
فیلم میخواهد فلسفی باشد اما جسارت ندارد. میخواهد حماسی باشد اما فرم را گم میکند. در لحظههایی که میتوانستند برافروخته شوند، به خاموشی میگراید. لحظههایی که میتوانستند پرسشهای بنیادی درباره هوش مصنوعی، خودآگاهی، حافظه و اندوه را بیدار کنند، زیر فشار کلیشههایی دفن میشوند که از صدها فیلم دیگر به ارث رسیدهاند.
آنجا که «بلید رانر» در سکوت یک قطره باران روی گونه یک اندروید تلخی عمر را یادآوری میکرد، «وضعیت الکتریکی» در غریو صحنههای نبرد دیجیتالی معنا را گم میکند. لحظهای به خود نمیآید، درنگی نمیکند، از ما نمیپرسد که اگر هوش ماشینی رویا ببیند چه شکلی خواهد بود؛ تنها میدود، میپرد، منفجر میکند.
وضعیت الکتریکی در فیلم نت
از آن سو، ساختار داستانی آنچنان سرراست است که گویی برای کودکان طراحی شده؛ بدون پیچیدگی، بدون بازی با زمان، بدون حتی تلاش برای ساخت روایتهای تو در تو. این در حالی است که جهان استالنهاگ پر است از حفرههای معنایی، اشیای فراموششده، خاطراتی محو و زمزمههایی که از دل عکسها بیرون میخزند و قصه میگویند. اما فیلم در ترجمه این جهان شکست میخورد. استالنهاگ را به سطح یک پوستر پرجزئیات تقلیل میدهد؛ چیزی برای قاب گرفتن، نه برای زندگی کردن در آن.
بهانهای که فیلم برای پیشبرد داستان انتخاب میکند، سفر است. اما این سفر بیشتر شبیه عبور از مراحل یک بازی ویدیویی است: ایستگاهی، دشمنی، چالشی و سپس عبوری دیگر. شخصیتها از یک نقطه به نقطهای دیگر میرسند اما دگرگون نمیشوند. در پایان، نه میلی تغییری بنیادی یافته، نه مخاطب. این مسیر به رغم چشماندازهای خیرهکنندهاش، خالی است از کشف، از شهود، از مواجهه اصیل با حقیقت. حتی رباتها، این نمادهای آیندهگرایی و تکنوتراژدی، چون عروسکهایی برنامهریزیشده تنها به ایفای نقشهای کوچک بسنده میکنند، بی آنکه هویتی پیدا کنند، بی آنکه تبدیل شوند به دیگری انسان.
در جهان فیلم، گویی هرچه انسانی است رو به زوال است و آنچه ماشینی است همچنان ایستاده، محکم و بیتغییر. این میتوانست بستری باشد برای تاملی عمیق بر نسبت ما با تکنولوژی، بر شکست در انتقال حافظه، بر گم شدن در دادهها و بازسازی درد در زبان صفر و یک. اما فیلم این ظرفیت را رها میکند، به تعقیب و گریزها و نبردهایی روی میآورد که از هر فیلم دیگری قابل وام گرفتن است، بدون ذرهای نوآوری.
فاجعه فیلم اما در آنجاست که به رغم سرمایهگذاری عظیم نتفلیکس و حضور ستارگان و گروهی از حرفهایترین متخصصان جلوههای ویژه، نتوانست جایی در حافظه جمعی مخاطبان برای خود باز کند. ظرف کمتر از یک هفته، در فهرست پربینندهترینها سقوط کرد و موجی از نقدهای منفی چه از سوی منتقدان و چه از کاربران عادی روانهاش شد. شکستش نه فقط در گیشه، که در معنا است. فیلمی با بودجه ۳۲۰ میلیون دلاری که نمیتواند حتی قلب سادهترین بیننده را بلرزاند، همانند شهری است که با طلا ساخته شده اما بیسکنه است؛ بیهویت.
میلی بابی براون، با چشمانی خیره و بازیای که گاه به مرزهای واقعی بودن نزدیک میشود، در نقش دختری تنها، جستجوگر، متاثر از فقدان و در جستجوی پیوندی انسانی، حضوری دلنشین دارد. اما این حضور چون کشتیای در دریای آرام و بیموج مجال تلاطم نمییابد. روبهروی او، کریس پرت با همان کاریکاتور همیشگی مرد قابل اتکا ظاهر میشود؛ و بین این دو شخصیت، رباتهایی ایستادهاند که اگرچه طراحیشان تحسینبرانگیز است، اما شخصیتپردازی آنان تزئینی است. طراحی بینقصشان، رنگها و حرکاتشان، ما را لحظاتی مبهوت میکند، اما این حیرت عمقی نمیسازد. همانند اسباببازیهایی زیبا که جان ندارند و هرگز احساسی ایجاد نمیکنند.
جلوههای بصری البته برجستهاند. از مناظر متروکهای که گویی در آنها تاریخ انسانی با خاطره ماشین یکی شده، تا سازههای غولآسایی که میان بیابان برپا ایستادهاند، همه حاکی از توانایی بینظیر تیم طراحی و جلوههای بصری است. نورها، آسمانهای تیره، خطوط ماشینآلات زنگزده و رباتهایی که در پسزمینه حضور دارند، تصویرهایی فراموشنشدنی میسازند. اما این تصویرها بیصدا هستند. تصویرهاییاند که سخن نمیگویند، نمیپرسند، نمیلرزند. تنها میدرخشند، برای لحظهای، پیش از آنکه خاموش شوند.
در پایان، «وضعیت الکتریکی» نه بازگشتی به رویاست، نه سفر درونی، نه تصویری از زمانی است که از آن هراس داشته باشیم یا در آن امیدی بجوییم. نه اندوه دارد، نه شوق، نه شهامت مکث. تماشاگر شاید محو زیبایی قابها شود اما نه اشکی خواهد ریخت، نه فکری را با خود به خانه خواهد برد. تنها تصویری میماند، تهی از صدا، تهی از طنین، تهی از حضور. فیلمی که میخواست جهان بسازد، اما تنها یک صحنه موقت بود: بزرگ، پرزرق و برق، اما بیسایه.
محمد سجادیان