الیزابت ماس از «سرگذشت ندیمه» میگوید
گیلیاد به تدریج و با عادیسازی وحشت شکل گرفت/ اگر زنان متحد شوند!
به گزارش فیلمنتنیوز، سریال «سرگذشت ندیمه» یکی از تحسینشدهترین و پرافتخارترین سریالهای درام پادآرمانشهری (دیستوپیایی) پس از سالها حضور بر صفحه تلویزیون، به پایان خود نزدیک میشود. الیزابت ماس (Elisabeth Moss) ستاره کاریزماتیک این سریال، با ایفای نقش بهیادماندنی جون آزبورن، یکی از معدود زنان بارور در جامعه تمامیتخواه و ظالمانه «جمهوری گیلیاد» به شهرت جهانی رسید و جوایز معتبری چون امی و گلدن گلوب را برای ایفای این نقش به دست آورد. او در فصل ششم و پایانی این مجموعه، علاوه بر بازیگری، چهار اپیزود از ۱۰ اپیزود فصل پایانی را نیز کارگردانی کرده است.
بر اساس خلاصه داستان منتشرشده توسط شبکه تلویزیونی هولو (Hulu)، این فصل، آخرین ایستگاه از سفر پرفرازونشیب «جون» برای سرنگونی گیلیاد است و داستان دیگر شخصیتهای کلیدی نیز به سرانجام میرسد. سیناپس فصل پایانی تاکید دارد که این پایانبندی بر «اهمیت امید، شجاعت، همبستگی و انعطافپذیری در پیگیری عدالت و آزادی» تاکید میکند.
مجله تصویری اینترنتی «کولایدر» با الیزابت ماس درباره فصل ششم سریال گفتوگو کرده است. با هم این گفتوگو را که از روی ویدیوی مصاحبه در صفحه یوتوب مجله «کولایدر» پیاده و ترجمه شده است، میخوانیم.
*اولین سوالم راجع به کلیت سریال است. کاراکتر «جون» با بازی شما در پنج فصل گذشته، رویدادهای عجیب زیادی را تجربه کرده است. پررنگترین موضوعی که از این پنج فصل با شما تا فصل ششم آمده است، چیست؟
-اولین چیزی که به ذهنم میآید، رابطه جون و سرینا (با بازی ایوان استراهاوسکی (Yvonne Strahovski)) است. رابطه آنها بسیار پیچیده است. در فصل ششم ارجاعهای زیادی به فصلهای گذشته وجود دارد و بیننده باید فصول پیشین را هم دیده باشد تا این اشارهها را درک کند. لحظات زیادی در فصل ششم رخ میدهد که به اتفاقاتی که بین آنها در گذشته افتاده، مربوط است.
احتمالاً عمیقترین و پیچیدهترین تاریخچه سریال، بین این دو زن است. یکی غالب و یکی مغلوب و هر دو خود را مادر میدانند. راستش به همین دلیل است که تلویزیون را بیشتر از سینما دوست دارم. تلویزیون این ظرفیت را دارد که یک سریالش ۹ سال طول بکشد.

برای رسیدن به این صحنههای خاص و دیالوگها واقعا باید چندین فصل ساخته میشد و من معتقدم این سریال تعهد لازم را به گذر زمان و رویدادها داشته است. ۵۰ اپیزود طول کشیده است تا به این نقطه برسیم. طوری که اکنون در فصل ششم، میتوانید جون و سرینا را روی کاناپه در یک اتاق کنار هم بنشانید و این برای مخاطبی که فصلهای گذشته را دیده، خیلی جالب است. فکر میکنم در هیچ قالب یا هنر دیگری نمیتوان این تحولات را نشان داد.
*تقریبا در هر صحنهای که شما دو نفر با هم در قاب تصویر حضور دارید، لایههای متعددی وجود دارد و احساس میکنم با آنچه شما الان توضیح دادید خیلی همخوانی دارد. حتی نگاهها و کلمات.
-فصل پنجم با این دیالوگ تمام میشود: «سلام سرینا». «سلام جون». بعد از مواجهه مجدد، تنها چیزی که به هم میگویند همین است. این دیالوگ کوتاه، بسیار پرمعنا و پیچیده است. سخت است یک فصل از سریال را طوری بسازید که بتوانید با دو تا «سلام» به پایان برسانید.
سکانس پایانی فصل پنجم در قطار: سلام «جون». سلام «سرینا»
*فصل ششم با بخش قطار شروع میشود و واقعاً کاش میتوانستیم تمام جزئیات قسمت اول را بررسی کنیم اما یک بخش خاص در آن وجود دارد که میخواهم به آن بپردازم. آن لحظهای که هویت سرینا فاش میشود و اوضاع بسیار آشفته میشود. شما کارگردانی ۱۰ اپیزود از کل سریال (از جمله ۴ اپیزود از فصل ششم) را بر عهده داشتهاید. بهعنوان کارگردان به این سوالم جواب دهید: وقتی توضیحات آن سکانس را در فیلمنامه میخواندید، فیلمبرداری کدام بخش سختتر به نظر میرسید؟
-چقدر خوشحالم که یک سوال جدید پرسیدید. فکر میکنم چیزی که ما را در مرحله پیشتولید بیشتر به چالش کشید، چند چیز بود. اینکه چطور تقریبا کل یک قسمت را که در یک واگن قطار اتفاق میافتد، هیجانانگیز کنیم. داخل واگن، انتخاب محل دوربین فیلمبرداری خیلی محدود است. من و مدیر فیلمبرداری و دستیار اول کارگردان حدود یک هفته در آن قطار فقط مشغول بحث و برنامهریزی بودیم تا بفهمیم چطور فیلمبرداری کنیم. جا برای آزمون و خطا نداشتیم و باید کاملا با برنامه دکوپاژ میکردیم. باید یک کار جدید انجام میدادیم. وقتی در طول سریال برای بار چهارم به سکانسی در قطار برگشتید، باید کار جالبی انجام دهید به همین دلیل برنامهریزی صحنه قطار، چالشبرانگیزترین بخش اپیزود اول فصل ششم بود.

*بخش دیگری از آن سکانس هم شما را غافلگیر کرد؟
-بخش خاص و حساس کارگردانی برای من، جمعیت خشمگین بود. چطور جمعیت را ایجاد کنیم؟ توی یک واگن کوچک که نصف همین استودیو است، چطور یک جمعیت عصبانی ایجاد کنیم که حمله کند؟ چطور جذابیتش را در قاب دوربین حفظ کنیم؟ این فضای پر استرس، برای من به عنوان کارگردان چیز جدیدی بود که قبلا انجام نداده بودم بههمین دلیل مجبور شدم تحقیقات زیادی انجام دهم و فیلمهای زیادی ببینم. هر فیلمی که لوکیشن اصلیاش قطار بود و اتفاقاتش در واگن میافتاد، دیدم. بزرگترین چالشم این بود که بفهمم چطور میتوان آن صحنه را تا حد امکان ترسناک کرد.
*چیزی در فیلمی پیدا کردید که نوعی سرنخ ایجاد ترس به شما بدهد؟
-خب، اصلیترین چیزی که فهمیدم این بود که به یک دیوار واقعیت مجازی (VR wall) نیاز داریم. نمیخواستیم از پرده سبز یا آبی استفاده کنیم چون بسیار پرهزینه است. از طرفی استفاده از جمعیت واقعی ریسک زیادی داشت. برخی از مخاطبها فکر میکنند اگر فیلمبرداری یک قسمت، در محیط کوچک متمرکز باشد، ارزانتر یا آسانتر است ولی اصلا اینطور نیست بلکه بسیار بسیار سختتر است. بحث زیادی بود و نمیخواستیم ریسک کنیم و سکانس، بد یا غیرواقعی به نظر برسد بنابراین تصمیم گرفتیم از یک دیوار واقعیت مجازی استفاده کنیم. اولین بار بود که تا این حد با تکنولوژی و جلوههای ویژه کار میکردم. خود همین برایم یک کارگاه عملی بود. خیلی خوشحالم که این شیوه را انتخاب کردیم چون همان چیزی است که باعث میشود تصاویر واقعی به نظر برسد.
*صحنه مواجهه جون با مادرش هم از آن صحنههای تاثیرگذار است که آدم را مورمور میکند. برای ساخت اینجور سکانسها، سبکهای مختلفی وجود دارد. تصمیم برای چنین سکانسی لحظهای و سر صحنه است یا همهچیز از قبل تعیین میشود؟
-تیم ما همه آن لحظات را برنامهریزی کرد. اینطور سکانسهای بزرگ، همیشه بسیار بسیار دقیق برنامهریزی میشوند. من به عنوان یک کارگردان، همانند بسیاری از کارگردانان به پیشتولید بسیار اعتقاد دارم. چیزی که کمی با فیلمنامه متفاوت بود، نحوه فاش شدن هویت هالی (Holly) بود. چند نما داریم که گوشی پزشکی و پاهای در حال راه رفتن او را میبینید. این نما تماماً توسط من و نیکولا (Nicola Daley)، مدیر فیلمبرداری کار، طراحی شد تا لحظه نمایان شدن را تقویت کنیم و به نوعی آن را تا حد ممکن به یک لحظه بزرگ تبدیل کنیم.
نکته بعدی، آهنگ سیگور روس (Sigur Rós) است که در آن صحنه موسیقی متن است. من آن سکانس و بنابراین تمام نماها را بر اساس آن قطعه موسیقی طراحی کردم. برایم خیلی مهم بود که این آهنگ، موسیقی پایانی اپیزود باشد.
*اغلب بازیگرانی که با آنها صحبت میکنم، دائماً در مورد ارتباط گرفتن با کاراکتر و یکیشدن با نقش صحبت میکنند. سوال من درباره خارج شدن از نقش است. با توجه به سنگینی سریال و اینکه شما شش فصل آن را ساختهاید، خارج شدن از نقش جون چگونه بود؟ حالا که کار تمام شده، احتمالاً راحت میتوانید جشن بگیرید.
-بزرگترین سوءتفاهم درباره سریال این است که تصور کنیم محیط سر صحنه تاریک است و این روی روحیه بازیگران و عوامل تاثیر دارد. واقعیت این است که فضای پشت صحنه، با آنچه ساخته میشود خیلی فرق دارد. خیلی خوش میگذرانیم و میخندیم. یکی از بزرگترین چالشهای من به عنوان کارگردان، گاهی این است که همه را آرام کنم تا بتوانیم یک صحنه جدی بگیریم. اگر چند نفر از این افراد را در یک اتاق جمع کنید، دست از خنده و شوخی برنمیدارند. گاهی احساس می کنم معلم مهدکودک هستم (میخندد). فیلمبرداری نمایش مثل تماشای آن نیست. پس چیزی برای رها کردن وجود ندارد. جواب سوالت ساده است. در پایان سریال و حتی یکروز فیلمبرداری چیزی نیست که بخواهید کنار بگذارید و از شر آن خلاص شوید. البته باید بگویم که ذهن خودم به عنوان بازیگر خصوصا در فصلهای اولیه بسیار درگیر بود و دائم خودم را جای «جون» میگذاشتم و به تحمل این شرایط در دنیای واقعی فکر میکردم.

*مارگارت اتوود کتاب «سرگذشت ندیمه» را چهل سال پیش نوشته است. نظر کلی خودت راجع به داستان سریال و ارتباطش با دنیای امروز چیست؟
-پیش از شروع کار، کتاب را کامل خواندم. گرچه سریال نسبت به کتاب توسعه زیادی یافته است اما خمیرمایه هر دو یکی است و نمیتوان داستان آن را تخیلی دانست. کاش داستان سریال صرفا فانتزی بود اما متاسفانه شباهتهای نگرانکنندهای با واقعیتهای امروز جهان دارد. این وقایع همین حالا در دنیای واقعی و در برخی کشورها دارد رخ میدهد و جامعه جهانی باید به این مسائل توجه کنند. من با پیچیدگیهای اخلاقی و چالشهای نقش جون درگیر بودم و بارها در خلوت، خودم را جای او میگذاشتم و از خودم میپرسیدم که آیا توانایی تحمل این همه فشار را در زندگی واقعی دارم؟ مارگارت اتوود در کتابش به موضوع «عادیسازی وحشت» اشاره کرده و اینکه چگونه جامعه گیلیاد به تدریج شکل گرفت و هر روز قوانین سختگیرانهتر شد و این موضوع بسیار ترسناک است. در عین حال یکی از مضامین سریال این است که اگر زنان با هم متحد شوند، قدرت سرنگونی گیلیاد را دارند. پیامهای کتاب و در نتیجه این سریال با باورهای شخصی من در مورد آزادی بیان و آزادی مذهب همسو است و از اینکه توانستم در اثری هنری کار کنم که با اعتقاداتم در مورد آزادی و حقوق بشر همخوانی دارد، بسیار خوشحالم.
ترجمه و تنظیم: جهانگیر شاهولد