ب. ر. ت. ا. ولی نه لزوما به همین ترتیب!
در فیلمنت نیوز بخوانید
به گزارش فیلم نت نیوز، بِرِتا (Beretta) یکی از قدیمیترین کارخانههای ساخت سلاح در دنیا و بزرگترین تولیدکننده اسلحه در کشور ایتالیا با دفتر مرکزی واقع در استان لُمباردی است. فعالیت این کارخانه از حدود سال ۱۵۲۶ میلادی در میان اعضای خاندان «برتا» آغاز و در میان پانزده نسل از آنها تا به امروز ادامه یافتهاست.
این کارخانه طی بیش از نیمهزاره تولید متنوعی از تسلیحات انفرادی را در کارنامه دارد؛ از کلتهای کمری کلاسیک تا مسلسلهای سبک و سلاحهای تهاجمی. یکی از برجستهترین محصولات «برتا»، خانواده کلتهای سری ۹۲ است که تاکنون میلیونها قبضه از آنها ساخته شدهاست.
-
ب. [بازی]
شهرام حقیقتدوست (متولّد ۲۷ اسفند ۱۳۵۱ در رشت) را تیزهوشها و خوشحافظهها در چند صحنه از «درخت گلابی»(۱۳۷۶) شادروان مهرجویی بهیاد میآورند، ولی با سریالِ جوانپسند «خطّ قرمز» (قاسم جعفری-۱۳۸۰)، در دورانی که تلویزیون هنوز رونق داشت، محبوب و مشهور شد. «به امید یه هوای تازهتر»… و از آن زمان تا الان پیر نمیشود، انگار!
آن محبوبیت و شروع طوفانی تکرار نشد، ولی در پنجاهوچند سالگی انبوهی نقش در سینما و در تئاتر بازی کرده است که کم و سخت پیشآمده که بد از آب دربیاوردش.
«سرگرد امجدِ» دستپختِ او در «بِرِتا؛ داستان یک اسلحه» به کاری که میکند ایمان و اعتقاد دارد همانطور که دستیارِ سفارششده بینمکش «محسن مولا» ایمان دارد، «امیرعلی نداف» مظنون و متواری هم دارد و دیگران… . و من الزاما از داستان صحبت نمیکنم. این بازیگران هستند که نقششان را باور دارند و همین، شخصیتهاشان را باورپذیر کرده است، آن هم وقتی اینروزها با انبوهی بازیگر(حتّی اسمورسمدار) در انبوهی آثارِ رسانهای روبهرو هستیم که در چرخه بساز-بفروشی تولید یا در دست سازندگان خامدست، دیالوگها را تنها ادا میکنند و میروند پی پروژه ای دیگر و قراردادِ بعدی!
حقیقتدوست در اینجا میدرخشد و برای چندینوچندمین بار نشان میدهد که به حقّ خودش نرسیده است در این سالها.
ولی بگذارید بگویم «هارمونی» از همه مهمتر است بهگمانم که اینجا جریان دارد. یعنی چه؟ یعنی تنها یکی از بازیگران نیست که در میانِ برهوتِ بقیه بیشازاندازه سوسو بزند. دیگران هم کموبیش بههمان سبکوسیاق در نقششان فرورفتهاند و – با کمی تسامح- هیچکس از جهانِ سریال بیرون نمیزند؛ حتّی آنهایی که انتظاری ازشان نیست، نقشآفرینانِ فرعی و بعضی افرادِ اسمی که مدّتها از خودشان ناامیدمان کردهبودند. حتّی آن بازیگر[های] انگیزهازدستداده هم اینجا بیانگیزه و رها نیستند…
-
ر. [ریتم]
هیچ داستان و هیچ فیلمی نیست که «ریتم» نداشتهباشد؛ صحبت بر سرِ ریتمِ غلط و درست است؛ ریتمِ متناسب با اثر و ریتمی که حوصله را سر نَبَرد.
بین خودمان بماند، عادتِ بدی پیدا کرده ام که دستم اگر برسد سرعت پخش فیلم و سریالها را تند میکنم. این عادت نکوهیده فقط بهدلیلِ زیست سریعالسیر امروز نیست؛ حوصلهسربربودن بعضی آثارِ تصویری هم هست.
ریتم را تدوین میسازد و تمپو را هم. این که نما را چقدر کشش بدهی یا ندهی؛ بعد از چندثانیه و کجایِ کار بُرش بزنی به نمایِ دیگر و… . قبل از آن، امّا در کارگردانی و در داستان دست ریتم باید پُر باشد. یعنی روایت جلو برود و جانماند.
حواسم باید باشد که اگر با این ضرباهنگ «برتا؛ داستان یک اسلحه» را میبینم، در دورِ تند، داستان را از دست ندهم چون ریزهکاریهایِ پلیسی و کاشتهای نویسندگان و کارگردان ریتمِ درخورِ این ژانر را دارد و نباید از دست برود. هواخور و پِرتی بین نماها نیست و اگر ایرادی باشد، گاهی تندی حوادث و سرعتِ انتقال اطلاعات است – و نه برعکس.
-
ت. [تعلیق]
فیلم و داستان و سریال پلیسی و جنایی و معمّایی چه باید داشتهباشد؟ «پلیس» و «جنایت» و «معمّا»!
دیگر چه؟ «تعلیق»! یعنی بیتعلیق، کسی احتمالا پیگیر پلیس و جانی و معمّا نمیشود.
«برتا؛ داستان یک اسلحه» جزو آن سه عنصرِ مرسوم، تعلیق هم دارد؟ یعنی من منتظرم که قاتل را و انگیزهاش را بدانم و بفهمم؟ نگرانِ سرنوشتِ شخصیتها هستم؟ برای بعضی بله، برای بعضی نهچندان هنوز!
جایی سرگرد در کتابفروشی، کتاب «برزخ بیگناهان» را برمیدارد تا سر صحبت را با خانم کتابفروش باز کند. رُمان بهقلم کارین ژیه بلِ جنایینویس، چند شخصیت و سه ماجرا را موازی دنبال میکند تا در نقطهای به همدیگر تلاقی کنند. اینجا در «برتا؛ داستان یک اسلحه» هم سه-چهار ماجرایِ جداجدا (سرگرد و پرونده جنایات، پسرک سرگرد و زن همسایه، امیرعلی نداف، سیاوس همّت و دختری که دلبستهاش شده) موازی روایت میشود تا جاهایی به هم برسند.
راستی، دوربینِ سیّال سریال هم به این تعلیق کمک میکند و خوشبختانه به سیاق برخی سریالها و فیلمهایِ اینسالها، حرکات آن آنقدر شلخته و آنقدر شدید نیست که دچار دریازدگی بشوم!
-
ا. [اتمسفر]
منکر نمیشوم که این پلیس و این داستان را انگار جایی دیدهام؛ در داستانهایِ پلیسی و نوآرهای سینما!
اصلا چرا راه دور بروم؟ سرگرد امجد، سرگرد امیرعلی طلوعی در سریال «خونسرد» را بهیاد میآورد- کار همین کارگردان «برتا؛ داستان یک اسلحه» (آن دیگری هم سریالها و نمونههایِ دیگر کارگاههایِ فرنگی و ایرانی را) یعنی «امیرحسین ترابی» یکجورهایی از روی دستِ خودش نوشته و حالا احتمالا خواسته کارش را با همان دستمایه، پُرمایهتر کند. کرده؟ تا اینجای کار بله!…
در هر گونه (ژانر) اسم این کار البته وفاداری به قواعد است، نه تکرار و تقلید. حالا من دلم بخواهد بیش از آن ببینم، آن مطلبی دیگر است.
اگر آن سریالها را دیدهاید و دوست داشتید، یحتمل اتمسفر و فضاسازی این را هم میپسندید و سایه تهدید و ترسی را که در هوایش موج میزند در راستای داستان میبینید. موسیقی هم ابزارِ قدرقدرتی است برای این کار و روان ما را وارد این ماز معمّا و ماجراهای جنایی میکند.
من از انتظار تماشای فضای پلیسی و جنایی در سریال ناامید نشدم- شما را نمیدانم. شیمی بین بعضی شخصیتها شیرین و گرم شده و بعضی هنوز نه، امّا میشود دل بست که در ادامه سایر داستانکهای کاشتهشده در سریال و کاراکترهایِ آنها قوام بگیرد بیشتر و دستمان را بگیرد و با خود ببرد به اعماقِ داستانِ این اسلحه…
پرده آخر
از ژان لوک گدارِ فقید فیلمساز فرانسوی سرشناس یک نقلقول سینمایی طلایی ثبت شده است که: «یک داستان باید شروع و میانه و پایان داشتهباشه… ولی نه لزوما به همین ترتیب!»
بهنظرم درباره «بِرِتا؛ داستان یک اسلحه» هم همینطور است و درباره متن من هم! میتوانید این تکّهها را با ترتیب دیگری هم بچینید و بخوانید…
احمد حسینیان
برتا؛ داستان یک اسلحه را هر جمعه در فیلم نت تماشا کنید


