با سه فیلم مهم کارنامه سمیح کاپلاناغلو آشنا شوید
«تخممرغ، شیر، عسل» سهگانهای برای آرامش
به گزارش فیلم نت نیوز، مدتی شده بود که از سینمای سریع و پرشتاب هالیوودی خسته شده بودم. دلم آرامش و سکون میخواست. عمق، گیرایی. دلم برای آرامش دوربین کیارستمی تنگ شده بود. کمی شاعرانگی میخواستم. در میان وبگردی با اسم جدیدی روبرو شدم؛ سمیح کاپلاناغلو، کارگردانی ترک، کسی که عباس کیارستمی را الهامبخش خود میدانست. پس لازم شد که به تماشای کارهایش بنشینم. برای شروع از سهگانه مشهورش شروع کردم. «تخممرغ» (Yumurta)، «شیر» (Süt)، و «عسل» (Bal)؛ سهگانهای آرام، درونگرا و شاعرانه که قدم به گذشته میگذارد به دل خاطره، طبیعت و سکوت. در این مقاله به بررسی این سهگانه کمتر شناخته شده و شیوه کارگردانی سمیح کاپلاناغلو خواهیم پرداخت.
سهگانه آرامش و سکوت
این سه فیلم که زندگی یوسف شاعر ترک را در سه مرحله مختلف عمرش دنبال میکند، نه به شیوه کلاسیکِ روایی، بلکه به زبان نمادها، فضا و سکوت ساخته شدهاند. یکی از ترفندهای ساختاری جالب در این سهگانه، ترتیب معکوس روایت است یعنی از بزرگسالی به کودکی میرویم و این حرکت برخلاف زمان خطی، حسی از کندوکاو در ناخودآگاه را تداعی میکند. کاپلاناوغلو میخواهد ما هم مثل یوسف به عقب برگردیم، به ریشهها، به جایی که هنوز «معنا» شکل نگرفته بود ولی احساس، خالص و ناب بود.
یوسف در هر فیلم در جستوجوی چیزیست که دقیقا نمیداند چیست. در «تخممرغ» شاید آرامش باشد، در «شیر» معنا و هویت و در «عسل» پدر و عشق بیواسطه. این جستوجو که هرگز به پایان نمیرسد، نقطه اشتراک همه انسانهاست و شاید همین است که سهگانه کاپلاناوغلو را چنین انسانی، چنین صادق و چنین تلخ میکند.
«تخممرغ»؛ تولدی از درون خاکستر گذشته
«تخممرغ» با بازگشت یوسف به زادگاهش آغاز میشود؛ بازگشتی برای مراسم تدفین مادر، پس از سالها دوری از او و ریشه. این فیلم نه از کودکی او میگوید، بلکه از مواجههاش با گذشتهای خاکگرفته است.
تخممرغ در اینجا نماد تولد دوباره است، اما نه تولدی خوشحال و بیدردسر. این تولد، مواجههای است با مرگ، فقدان و مواجهه با ریشهها. یوسف که در شهر گم شده و از شاعری هم دست کشیده است، حالا در خانه مادرش، در سکوت روستا، با دختری ناشناس همخانه میشود؛ دختری که انگار خود مرز میان گذشته و اکنون است.
کاپلاناوغلو با حرکتهای دوربین آهسته، با نور طبیعی و با کادربندیهای ثابت، ما را مجبور میکند بنشینیم، نگاه کنیم و بفهمیم که جهان در جزئیات معنا دارد. نمادهایی چون تخممرغ، حیوانات، مسیرهای خاکی و پنجرههای رو به بیرون، همه بر احیای درون، بر کشف دوباره چیزی که فراموش شده یا شاید هرگز فهمیده نشده است، دلالت دارند.
این فیلم با به نمایش درآمدن در جشنواره کن و گرفتن جایزه بهترین کارگردانی در جشنوارههای فجر، والدیویا و بانکوک اهمیت بالای دوباره دیدن و نو دیدن را به ما یادآور میشود.
«شیر» و میلِ گسسته به جهان
در «شیر»، یوسف در میانه جوانیست. میان آرزوی شاعر شدن و واقعیت تلخ بیکاری. میان رابطهای نیمبند با مادرش و حسادت به مردان دیگر. شیر در این فیلم نماد تغذیه، مادر و پیوندهای ناپایدار انسانیست، اما کاپلاناوغلو شیر را «خام» به ما نشان میدهد؛ نه شیرِ فرآوری و بیبو، بلکه شیرِ تازه گاو، با بوی زمین و مزه حقیقت.
یوسف در این فیلم با میل به نوشتن، حسادت، مادری که میخواهد دوباره ازدواج کند و با واقعیتی که نمیگذارد رویاهایش پا بگیرند، دستوپنجه نرم میکند. تصویر او در این مرحله، تصویریست از انسانی که میخواهد در آینده تبدیل به آن شود اما هنوز خود را نمیشناسد.
در «شیر»، دوربین حتی کمتر از «تخممرغ» حرکت میکند و زمان کش میآید. نماها طولانیترند و سکوت بهجای دیالوگ با ما حرف میزند. اینجا سینما بیش از آنکه روایت کند، حس میدهد. موسیقی غایب است و ما صدای آب، پرندهها و نفسکشیدن آدمها را میشنویم. این غیبت موسیقی در کل سهگانه به ما یادآور میشود که زندگی با همه سکوتها و صداهای طبیعیاش، بهاندازه هر ارکستری گویاست، اگر گوشی برای شنیدن داشته باشیم.
«عسل»؛ بازگشتی به ابتدا
در «عسل»، یوسف کودک است با پدرش زنبوردار و زندگیای آمیخته به طبیعت، کوه، جنگل و سادگی. فیلم با ناپدید شدن پدر آغاز میشود و با پذیرش فقدان او به پایان میرسد. عسل در این فیلم همزمان نماد شیرینی و تلاش است؛ محصول زحمت، صبر، و رابطه انسان با طبیعت.
اینجا کاپلاناوغلو ما را با طبیعت آشتی میدهد. یوسف، کودکیست که هنوز ننوشته و نزیسته، اما عمیقاً حس میکند. در سکوت او و نگاه خیرهاش به درختان و تنهاییاش در مسیر مدرسه، درکی عمیق از انسانی در حال شکلگیری را به تصویر میکشد. اینجا خاطره هنوز ساخته میشود و ما شاهد ساخته شدن آن هستیم.
«عسل» نه با حادثه که با حس جلو میرود. لحظاتی چون دیدن ماه از پنجره، صدای زنبورها، یا راه رفتن در جنگل. شاید در نگاه اول کماهمیت بهنظر بیایند، اما در بافت کلی فیلم، همان عناصریاند که روح را شکل میدهند. در این فیلم، تصویر از کلمه پیشی میگیرد؛ تصویری که صبوری میطلبد و دلسپاری. این فیلم با بازنمایی دوباره کودکی و زندگی در جشنواره برلین توانست جایزه خرس طلایی را از آن خود کند.
نمادها؛ زبان پنهان فیلمها
تخممرغ، شیر، و عسل تنها عنوان نیستند، بلکه زنجیرهای از نمادها هستند که از تغذیه و تولد تا تلاش و فقدان را نمایندگی میکنند. تخممرغ نشانه تولد و امکان است، شیر نشانه رشد و گسست و عسل نشانه خاطره. کاپلاناوغلو از این سه عنصر که همگی از طبیعتند، برای ساختن پیکری انسانی از تجربه زیستن استفاده میکند.
عناصر طبیعی، پرندگان، درختان، حیوانات و حتی خاک، همه حامل معنا هستند. دوربین اغلب بیش از انسانها، روی طبیعت تمرکز دارد. چون در نگاه کاپلاناوغلو، انسان از طبیعت جدا نیست، بلکه بخشی از آن است. بخشی گمشده شاید، اما قابل بازیافت.
پایانی آرام اما زخمی
این سهگانه نه برای سرگرم کردن که برای درگیر کردن ساخته شده. کاپلاناوغلو تماشاگرش را دستکم نمیگیرد. از ما میخواهد صبور باشیم، عمیق نگاه کنیم و به جای شنیدن دیالوگهای آماده به درون تصویر نفوذ کنیم. فیلمهایش مثل شعرند، اما نه از نوع قافیهدار و موزون، بلکه آنهایی که در سکوت هم حرفهای بسیاری دارد.
او ما را مجبور میکند خاطرات خودمان را مرور کنیم؛ ببینیم از کجا آمدهایم، چه چیزهایی را از دست دادهایم و چطور میشود درون خود دوباره با طبیعت پیوند زد. این سه فیلم به جای روایت یک داستان، تجربه زیستن را بازسازی میکنند و چه چیزی انسانیتر از این؟
محمدجواد حیدری