اربابان تاریکی
جذابترین تبهکاران تاریخ سینما را بشناسید
به گزارش فیلمنت نیوز، جمله ماندگاری از آلفرد هیچکاک با این مضمون وجود دارد که هر فیلمی که تبهکار جذابتری داشته باشد موفقتر است. نگاه مختصری به تاریخ سینما صحت این ادعا را نشان میدهد. بدون حضور شخصیتهای شرور جذاب و قدرتمند، چگونه میتوان جنبههای قهرمانانه انسانها را بهشکل باورپذیری به تصویر کشید؟ سینماگران خیلی زود متوجه اهمیت و تاثیر خلق تبهکاران قدرتمند و پیچیده شدند. لااقل از دهه ۱۹۲۰ میتوانیم با شخصیتهای شروری روبهرو شویم که میتوانستند مو به تن هر تماشاگری سیخ کنند. با این وجود میتوان گفت از دهه ۱۹۶۰ بود که فیلمسازان بهتدریج از الگوهای کلاسیک شخصیتپردازی فراتر رفتند و توانستند تبهکاران پیچیدهتری را خلق کنند که مدتها پس از پایان فیلم در ذهن مخاطب باقی میماندند. فهرستِ پیش رو، تنها بخشی از این شخصیتها را معرفی میکند.
در این مطلب با ۱۲ تن از بهیادماندنیترین شخصیتهای شرور تاریخ سینما آشنا میشویم.
۱. نورمن بیتس (آنتونی پرکینز) در فیلم روانی (آلفرد هیچکاک، ۱۹۶۰)
در اوایل فیلم «روانی» بهنظر میرسید که ماریون کرین (با بازی جنت لی) قرار است شخصیت اصلی داستان باشد. برخی از اقدامات ماریون نشان میداد که احتمالا او میتواند تبهکار اصلی فیلم هم لقب بگیرد اما در یکی از مشهورترین و تاثیرگذارترین غافلگیریهای تاریخی سینما، ماریون در همان اوایل فیلم و هنگام دوش گرفتن در یک مسافرخانه بهشکل هولناکی به دست صاحب بهظاهر بیآزار آنجا، نورمن بیتس، به قتل رسید و از آن به بعد نورمن به محور ماجرا تبدیل شد. نورمن کاراکتری بود که مفهوم شخصیت شرور را در ژانر ترسناک برای همیشه تغییر داد. هیچکاک با این هوشمندی روایی و تمرکز بر ارتباط سمّی نورمن و مادرش، به فیلمسازان آینده نشان داد که چطور هولناکترین آدمها میتوانند جذابیت و حتی معصومیتی ظاهری داشته باشند و یک آدم کاملا معمولی بهنظر برسند. فاش شدن هویت دوگانه و مشکل ادیپی نورمن بیتس مسیر خلق هیولا را در فیلمهای ترسناک تغییر داد.
۲. مایکل کورلئونه (آل پاچینو) در مجموعه فیلمهای پدرخوانده (فرانسیس فورد کاپولا)
در اوایل قسمت اول «پدرخوانده» (۱۹۷۲) مایکل کورلئونه بیشترین فاصله را با یک تبهکار دارد. او پسر کوچک و معصوم خانواده است که پدرش (ویتو کورلئونه) در نظر دارد او را، بهجای فعالیتهای مافیایی، وارد سازوکار قانونی ایالات متحده آمریکا کند. واقعیت هم این است که منش مایکل در اوایل «پدرخوانده» به یک سناتور یا فرماندار بیشتر شباهت دارد تا رهبر یک خانواده مافیایی. با این وجود نیاز به محافظت از خانواده مایکل را ناچار به حذف دشمنان میکند و از این به بعد شاهد این هستیم که چطور او بهتدریج قالب یک تبهکار کلاسیک را به خود میگیرد. مایکل در انتهای قسمت اول با خونسردی منجمدکنندهای سران خانوادههای رقیب را نابود میکند، در «پدرخوانده: قسمت دوم» در راه حفظ خانواده کار را به فروپاشی همان خانواده میرساند و در «پدرخوانده: قسمت سوم» با تبعات رفتارهای بیرحمانهاش مواجه میشود. سهگانه «پدرخوانده» تصویر جامعی از ظهور و افول تبهکاری است که میتواند به یک اندازه جذاب، ترسناک، قابل ستایش و نفرتانگیز باشد!
۳. پرستار راچد (لوئیز فلچر) در فیلم پرواز بر فراز آشیانه فاخته (میلوش فورمن، ۱۹۷۵)
مجموعه کنشهای پرستار راچد در طول فیلم «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» کلاس درس تمامعیاری از نحوه نهادینهکردن ظلم و ستم در یک حکومت استبدادی است. آرامش ظاهرا خدشهناپذیر راچد و شیوههای پیچیدهای که برای خرد کردن اعتمادبهنفس و قدرت روحی بیماران یک آسایشگاه روانی در پیش میگیرد، تجسمی است از نحوه کنترل سرد و بوروکراتیک تمام حکومتهای اقتدارگرا. برخلاف تصویری که از شخصیتهای شرور کلاسیک به یاد میآوریم، راچد برای اینکه شخصیتها و تماشاگران فیلم را به یک اندازه بترساند نیازی به نمایش بیرونی و آشکار خشونت و تهدید ندارد. او میتواند با لبخندی بر لب و رفتاری بهظاهر همدلیبرانگیز، بهشکل موثرتری هر گونه مخالفتی را سرکوب کند. شاید به همین خاطر است که راچد به یکی از واقعیترین تبهکاران تاریخ سینما تبدیل شده است.
۴. دارث ویدر در مجموعه فیلمهای جنگ ستارگان
جرج لوکاس ساختمان «جنگ ستارگان» را بر اساس مجموعهای از کهنالگوهای محبوب تاریخ هنر ساخت و نتیجه، مجموعهای بود که در بسیاری از کتب سینمایی بهعنوان نمونهای قابل تدریس مورد اشاره قرار میگیرد. شخصیت دارث ویدر، شرور اصلی مجموعه، هم بهخاطر صدای ترسناک و بیرحمی ویژهاش و هم بهعلت گذشته غمانگیزش که بهتدریج مشخص میشود، به یکی از نمادینترین و پیچیدهترین تبهکاران تاریخ سینما تبدیل شده است. در ابتدای راه، او همچون حاکمی خونریز و نفرتانگیز به تصویر کشیده میشود اما وقتی متوجه میشویم که چه اتفاقاتی او را به این جایگاه رسانده است، دارث ویدر به یک شخصیت تراژیک تبدیل شده و نشان میدهد که چطور ضعفهای انسان در کنار مجموعهای از حوادث تاسفآور میتواند به سقوط او منجر شود. دارث ویدر کاراکتری است که جنبههای روشن و تاریک قدرت بشری را همزمان به نمایش میگذارد.
۵. جک تورنس (جک نیکلسون) در فیلم درخشش (استنلی کوبریک، ۱۹۸۰)
«درخشش» همچون کابوسی وحشتناک است که نحوه سقوط اخلاقی انسان و تبدیلشدن او به یک هیولا را بهواسطه ترکیبی از انزوا و تاثیرات ماورایی به نمایش میگذارد. جک تورنس نویسندهای است که در یک زمستان برفی همراه با همسر و فرزندش به یک هتل (که در آن فصل غیرفعال است) میرود تا هم در طول زمستان از آنجا نگهداری کند و هم در خلوت و آرامش آن نقطه کتاب جدیدش را بنویسد با این وجود بهتدریج علائم بیثباتی در او پدیدار شده و انسانیت خود را از دست میدهد. دگردیسی درونی جک تورنس از پدری خانوادهدوست به قاتلی که حتی جان فرزند کوچکش را تهدید میکند، هنوز هم بهعنوان یکی از ترسناکترین تصاویر شکلگرفته در سینما از زوال روانی نوع بشر قابل ذکر است.
۶. هانیبال لکتر (آنتونی هاپکینز) در فیلم سکوت برهها (جاناتان دمی، ۱۹۹۱)
میگویند مرز میان نبوغ و جنون باریکتر از چیزی است که میاندیشیم. دکتر هانیبال لکتر نشان میدهد که شاید اساسا چنین مرزی وجود نداشته باشد. هانیبال ترکیبی است از نبوغ، کاریزما و وحشیگری غیرقابلوصف. او همزمان یک روانپزشک دقیق و یک قاتل آدمخوار است و میتواند به هولناکترین بخشهای درون انسان راه پیدا کند. او بازی پیچیدهای را با یک کارآموز اف.بی.آی به نام کلاریس استرلینگ (جودی فاستر) بهراه میاندازد که در نهایت نوعی کارکرد درمانی برای این کارآموز دارد اما استرلینگ در این راه باید از ترسناکترین مسیرهای ممکن عبور کند. آنچه، علاوه بر موارد ذکرشده، هانیبال لکتر را به شخصیتی ویژه در تاریخ سینما تبدیل میکند یکی تنوع راههایی است که او برای خرد کردن دیگران برمیگزیند و دیگری آداب معاشرت اوست که گاه هانیبال را همچون یک اشرافزاده بافرهنگ جلوه میدهد و همین، رفتار هیولایی او را بیشازپیش وحشتناک و فراموشنشدنی میکند.
۷. اسکار (جرمی آیرونز) در انیمیشن شیر شاه (راجر آلرز و راب مینکوف، ۱۹۹۴)
عموی شرور و بلندپروازی که برای رسیدن به جاه و مقام دست به قتل برادرش میزند، احتمالا خیلی از مخاطبان را بلافاصله یاد شکسپیر و «هملت» میاندازد. با این وجود اینکه چنین خط داستانی تکاندهندهای را در یک انیمیشن دیزنی مشاهده کنیم، امری بود که تا چند سال قبل از «شیر شاه» بهسختی قابلباور بود. اسکار، شخصیت شروری است که به یک اندازه جاهطلب، حیلهگر و بیرحم است و این ویژگیها را با سکانس ویرانگر خیانت به برادرش نشان میدهد. با این وجود اسکار صرفا یک تبهکار بدطینت و خشن نیست بلکه بهموقع میتواند خوشزبان و فریبکار هم باشد. همین امر است که او را به رقیبی سرسخت برای قهرمان داستان تبدیل میکند.
۸. کایزر شوزه/ وربال کینت (کوین اسپیسی) در فیلم مظنونین همیشگی (برایان سینگر، ۱۹۹۵)
کایزر شوزه تبهکار اصلی «مظنونین همیشگی». بنا به گفته راویِ ماجرای جنایی رخداده در فیلم که تبهکاری خردهپا و دستوپاچلفتی بهنام وربال کینت (کوین اسپیسی) است، شوزه جنایتکاری بیرحم و بسیار بانفوذ است که جایگاهی افسانهای پیدا کرده است. از همه ترسناکتر این است که کسی هویت شوزه را بهدرستی نمیداند. همین نکته است که جایگاه شوزه را در مقام یکی از ماندگارترین شرورهای تاریخ سینما تثبیت کرده است. در یکی از مشهورترین پیچهای داستانی تاریخ سینما، در انتهای فیلم و پس از آزادی وربال از دست پلیس مشخص میشود که کایزر شوزه خود او است – هر چند فیلم آنقدر پیچیده است که عدهای حتی احتمالات دیگری را نیز مطرح کردهاند! کسانی که «مظنونین همیشگی» را دیده باشند جمله ماندگار آن را به یاد دارند: «بزرگترین نیرنگ شیطان بود که همه را متقاعد کرد که وجود ندارد». موفقیت شوزه در اجرای همین نیرنگ او را به شخصیتی فراموشنشدنی تبدیل کرده است.
۹. تایلر داردن (برد پیت) در فیلم باشگاه مشتزنی (دیوید فینچر، ۱۹۹۹)
تایلر داردن یک آنارشیست کاریزماتیک است که به منبع الهام شخصیت اصلی «باشگاه مشتزنی» (راوی با بازی ادوارد نورتون) برای فرار از یک زندگی کسالتبار تبدیل میشود. او تجسم شورش علیه مصرفگرایی است و هرگز سازگاری با شرایط پیرامون را نمیپذیرد. او به رهبر گروهی از مردان سرخورده تبدیل شده و آنها را به پیوستن به یک جنبش اعتراضی خشونتآمیز ترغیب میکند. با این وجود تایلر صرفا یک رهبر الهامبخش نیست بلکه شخصیتی پیچیده و دچار اختلالات شخصیتی هم بهنظر میرسد. در واقع پیچیدگی او (که در انتها مشخص میشود بازتاب آشفتگیهای روانی و درونی راوی است) باعث میشود تا راوی در نهایت برای رسیدن به ثبات در زندگیاش چارهای جز خلاصشدن از دست تایلر نداشته باشد. از این جنبه، شاید بتوان تایلر را تبهکاری مدرن دانست که جنبه خشونتبار او واکنشی به بیگانگی انسان از جهان تحولیافته و مصرفگرای پیرامون است. شاید به همین دلیل بود که تایلر از سوی بسیاری از مخاطبان نه بهعنوان یک تبهکار بلکه بهعنوان نشانهای فرهنگی از آرمانهای ضد سیستم مورد توجه و ستایش قرار گرفت.
۱۰. لرد ولدمورت (رالف فاینس) در مجموعه فیلمهای هری پاتر
شاید از جنبهای بتوان لرد ولدمورت را نوعی دارث ویدر جدید دانست: دانشآموزی بااستعداد و کاریزماتیک با قدرت رهبری بالا (با نام اصلی تام ریدل) که در مقابل جنبه تاریک وجود خود شکست خورده و به پادشاه تاریکی تبدیل میشود. کشش مهارناپذیر ریدل به قدرت مطلق در کنار ناتوانیاش در درک عواطف مثبت انسانی، او را به تهدیدی همیشگی علیه نوع بشر تبدیل میکند. قدرت نمایشگری ولدمورت و تبدیل هر جلسهای به نوعی گردهمآیی آیینی، نکته دیگری است که نفوذ او را بر پیروانش افزایش داده و او را به شخصیت تاثیرگذارتری تبدیل میکند. هر چند چهره رالف فاینس در نقش لرد ولدمورت در مقایسه با آنچه در مجموعه کتب «هری پاتر» توصیف شده است کمی تلطیفشده بهنظر میرسد اما کماکان ترسناک و تکاندهنده جلوه میکند.
۱۱. آنتون چیگور (خاویر باردم) در فیلم جایی برای پیرمردها نیست (برادران کوئن، ۲۰۰۷)
آیا آنتون چیگور صرفا یک قاتل روانی است که قربانیان خود را در مواردی بر اساس پرتاب سکه انتخاب کرده و آنها را بهشکل هولناکی با تفنگ مخصوص کشتار گاو به قتل میرساند؟ تا جایی از فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» چنین بهنظر میرسد اما از جایی به بعد، اوضاع طوری پیش میرود که ممکن است او را حتی موجودی ماورایی هم بدانیم. چیگور بهشکل انکارناپذیری یک تبهکار مدرن محسوب میشود. برخلاف نمونههای کلاسیک، بهسختی میتوان او را درک کرد و هدف پشت قتلهای ترسناکش را دریافت. در ضمن، هیچ اشارهای به ریشههای شکلگیری این شخصیت نمیشود تا با شخصیتی مرموز و پیچیده روبهرو باشیم. «جایی برای پیرمردها نیست» فیلمی در مورد تاثیرات گذر زمان و از دور خارج شدن تفکر ساده قدیمی در مواجهه با رویکردی پیچیدهتر و کمتر قابل درک است و حضور تبهکاری چون آنتون چیگور به انتقال بیشتر این فکر کمک کرده است.
۱۲. جوکر (هیث لجر) در فیلم شوالیه تاریکی (کریستوفر نولان، ۲۰۰۸)
اغراق نیست اگر بگوییم تبدیل «شوالیه تاریکی» به یک پدیده فرهنگی و درخشش هیث لجر در قالب جوکر، این کاراکتر را در سینما از نو تعریف کرد. نولان و لجر کاری کردند که تمام جوکرهای قبلی سینما (حتی جوکر شروری که جک نیکلسون با بازی ماندگارش در فیلم «بتمن» به کارگردانی تیم برتون به تصویر کشیده بود) در مقابل جوکرِ مخوف و توقفناپذیر «شوالیه تاریکی» همچون کودکانی بازیگوش و دوستداشتنی بهنظر برسند!
آنچه نولان و لجر بر آن تاکید کردهاند بیاصول بودنِ جوکر است. جوکر در «شوالیه تاریکی»، برخلاف بتمن، هیچ قیدوبندی ندارد و همین باعث میشود همواره یک گام از رقیب خود پیش باشد. او آنارشیستتر از آن است که بخواهد، مثل خیلی از تبهکاران کلاسیک، اقداماتش را بهخاطر پول یا قدرت انجام دهد. صرفِ نابودی و هرجومرج برای او مهمترین انگیزه است. از همه اینها ترسناکتر این است که خیلی اوقات در تشخیص قطعی قطبهای خیر و شر دچار تردید میشویم. آیا واقعا گاهی اوقات چنین بهنظر نمیرسد که حرفهای جوکر درستتر از بتمن است؟ آیا نگرش انساندوستانه بتمن/ بروس وین در مقابل نگاه تلخاندیشانه جوکر کمی رویاپردازانه و دور از واقعیت بهنظر نمیرسد؟
آریا قریشی