یک فیلم غیرواقعی با ادعای واقعی بودن
«درسهای پنگوئن»؛ پایان خوش برای یک فاجعه ناگفته
به گزارش فیلم نت نیوز، «درسهای پنگوئن» (محصول ۲۰۲۴) فیلمی است اقتباسی از رمانی با همین نام که توسط پیتر کاتانئو کارگردانی شده و با بازی نسبتا خوب استیو کوگان تبدیل به فیلمی قابل تحمل شده است. فیلم قصد دارد شما را به تفکر وادارد و حتی مسیر خوبی را برای تصمیمگیری نشان دهد، اما با این وجود در انجام این کار ناموفق بوده و در نهایت تبدیل به اثری کاملا گمراهکننده شده است. به نظر فیلم برای نوجوانان مناسب است اما «درسهای پنگوئن» برای بزرگسالان خیلی بچهگانه از آب درآمده است. شجاعتِ مسئولیتپذیری و آرمان همدلی در این فیلم نقش مهمی دارند اما همگی ناقصالخلقه و بیتناسب هستند، به ویژه وقتی آنها را در بستر رخدادهای فیلم در نظر بگیریم.
طرح
داستان درباره معلمی است به نام میشل (با بازی استیو کوگان) که به دنبال لذت و خوشی لحظهای است و نه اطراف برایش مهم است و نه اطرافیان. میشل آدمی کلبیمشرب است؛ کسی که روابط انسانی را جدی نمیگیرد. او برای تدریس در مدرسهای خصوصی برای پسران در بوئنوس آیرس، به آرژانتین سفر میکند، سفری که همزمان با کودتای ۱۹۷۶ آرژانتین و روی کار آمدن یک دیکتاتوری نظامی راستگرا در این کشور است. در خلال فیلم، میشل کلبی مشرب تحولیافته و تبدیل به آدمی مسئول میشود.
طرح داستان، یک تجربه واقعی است در دل حوادث واقعی که از قضا ارتباطش را با واقعیت از دست میدهد و صرفا به جنبه درونی ماجرا میپردازد. از این جهت میتوان «درسهای پنگوئن» را بیشتر یک فیلم درونگرایانه و شخصیتمحور دانست، فیلمی که ادعا میکند بر اساس رخدادهای واقعی است اما ارتباطی با واقعیت در دوره مشخص وقوع ماجراها ندارد.
تصور کنید داستان فیلم در دوره یک دوره کودتا رخ میدهد، اما با آهنگی سرزنده و تصاویری مستند و رنگی از آرژانتین آفتابی آن دوران شروع میشود که در آن یکی میخندد، کودکان در حال دویدن و بازی هستند و نیروی نظامی هم در حال کنترل آمد و شد است (حداقل سه چهره خندان را در تصاویر میبینید). این تصاویرِ تیتراژِ ابتدایِ فیلم سنگ بنای داستان را کج میگذارد. در اینجا فیلم که در یک دوره تاریخی بسیار تاریک با حدود ۳۰ هزار کشته و مفقودی رخ میدهد، ورودی آفتابی و روشن به داستان دارد. روایت تصویری فیلم درباره آن دوره تاریخی به هیچ وجه با واقعیتها همخوان نیست، این را البته میتوان به پای هنر کارگردان هم گذاشت که چطور توانسته تاریکی را روشن نشان دهد.
داستان
«درسهای پنگوئن» (The Penguin Lessons) فیلمی نرم و البته سادهلوحانه است که عناصر بیش از حد آشنایی را در یک فیلم جمع میکند. در اینجا نیز خشونتی خونین رخ داده (البته از تصاویر فیلم غائب است) و از دیدگاه یک خارجی سفیدپوست جهان اولی روایت میشود، کسی که به صورت پیشفرض از آسیب چنین موقعیتی دور است و مشکلی متوجهش نخواهد بود. عنصر بعدی این فیلم یک آدم جداافتاده و بدبین است که در نهایت دچار بیداری اخلاقی میشود، عنصر دیگر یک تروما یا حادثه ناگوار است که قرار است درمان شود. دیگر عنصر مهم، انسانی ناخوشایند و کلبی است که پس از مراقبت از کسی یا چیزی، تبدیل به آدم بهتری میشود و عنصر نهایی عاقبتبخیری است که در همه فیلمهای عامهپسند مشترک است.
میشل که در مسیر کلبی بودن و پس از کودتا به کشور دیگری در آمریکای جنوبی میرود، در تلاش برای نزدیکی به یک زن و تحت تاثیر قرار دادنش پنگوئنی را از ساحل نجات میدهد. این پرنده به میشل وابسته میشود و برای ما یادآور کودکی بیسرپرست است (بعدتر میفهمیم که میشل هم در گذشته فرزندش را از دست داده است). پرنده استعارهای از موجودی نیازمند مراقبت است، خصلتی که دقیقا در شخصیت میشل غایب است. شخصیت کلبی مشرب میشل در اینجا بر سر یک دوراهی است، برای او که از مسئولیت شانه خالی میکند پنگوئن مثل جارویی است که به دُمش بستهاند و همین بار مزاحم، درنهایت شخصیت او را دگرگون میکند تا جایی که تقریبا در اواخر فیلم او (که کلا زیاد آزرده میشد) میگوید «خوشحالم که ناراحتم».
در ادامه میشل اجازه میدهد پرنده در آپارتمانش بماند، حتی با وجود این که بوی بدی میدهد و مدام روی زمین دستشویی میکند. صحنههای زیادی در فیلم میبینیم که میشل تلاش میکند از دست این موجود «بو گندو» که همهجا خرابکاری میکند خلاص شود و هر بار به دلیلی این اتفاق نمیافتد و صحنههایی وجود دارد که میشل فکر میکند پنگوئن را مخفی کرده، اما پرنده با سر و صدا همه را خبردار میکند؛ صحنههای کهنهای که قرار است خندهدار باشند.
درس های پنگوئن را با زیرنویس فارسی در فیلم نت ببینید
برای پرهیز از لو دادن جزئیات، فقط بگوییم که پنگوئن مزاحم که تا حدی حس مسئولیت میشل را بیدار کرده است او را وارد روابط انسانیای میکند که بعدتر و در خلال سرکوبهای دوران کودتا، میشل را مستقیما وارد زندگی آرژانتینیهای ستمدیده میکند. او مجبور میشود از تروماهای گذشتهاش عبور کند و برای کسانی که دوست دارد بایستد و کتک بخورد. از نظر پیشبرد داستان فیلم، این نکته بسیار خوب و کارآمد است، اما اگر فیلم را به دو قسمت تقسیم کنیم که در اولی میشل بیمسئولیت است و در دومی بالاخره میفهمد که چیزهای دیگری به غیر از خوشی خودش هم هستند که مهماند، در میان گذار از نیمه اول به دوم فیلم، ما درست نمیفهمیم که چرا یک کلبی مشرب باید وارد چنین روابطی شود؟ فیلم از پس چرخش شخصیت که در واقع مهمترین کار این روایت محسوب میشود بههیچ وجه برنیامده است.
«جنگ کثیف» آرژانتین (۱۹۷۶ تا ۱۹۸۳)
فیلم در دوره زمانی اتفاق میافتد که به آن جنگ کثیف میگویند؛ در دورهای که یک کودتای آمریکایی دیگر (با اسناد و مدارک بسیار و به اذعان دولت آمریکا) در آمریکای جنوبی رخ داده است. در این دوره، مخالفان دولت کودتا بدون اخطار و هشدار از خیابان ربوده میشدند و خانوادههایشان با علامت سؤال هولناکی تنها میماندند. بسیاری از آنها تا امروز هم سرنوشت نامشخصی دارند و خانوادهها هنوز هم به دنبال فرزندانشان هستند.
اتفاقات «درسهای پنگوئن» در دورهای میافتد که دشمنان کودتا کشته، شکنجه و ناقصالعضو میشدند، مورد تجاوز قرار میگرفتند و اگر خوششانس بودند و زنده میماندند سالها در شرایط غیرانسانی نگهداری میشدند. برای آشنایی بیشتر با این دوران، میتوان فیلمهای درام زیادی را معرفی کرد: «روایت رسمی» (۱۹۸۵) به کارگردانی لوئیس پوئنزو، «۱۹۸۵» (۲۰۲۲) به کارگردانی سانتیاگو میتره و «آزور» (۲۰۲۱) به کارگردانی آندریاس فونتانا، اینها همگی فیلمهایی هستند که شرایط و حال و هوای آن دوران را از جنبههای گوناگون بازگو میکنند، اما چنین انتظاری را از «درسهای پنگوئن» نداشته باشید.
در مقایسه، «درسهای پنگوئن» فیلمی بیرمق و حسابگر است که عامدانه از مواجهه با خشونت و سرکوب دهشتناکِ آن دوران پرهیز میکند. این فیلم جنگ کثیف را به خدمت میگیرد تا به یک خارجی بیتفاوت، معنای شجاعت را بیاموزد و به رشتهای از پایانهای خوش منتهی میشود که آن دوران جداً شایستگیاش را ندارد. در مرکز روایت، اشارههایی گذرا به نوعی بحران دیده میشود که نشانههایی از آن را میتوان دریافت و حس کرد، اما بحران در نهایت هیچ ارتباط معناداری با داستان اصلی برقرار نمیکند. میتوان گفت روایت فیلم مانند کسی است که با دیدن دستی قطعشده، سراسیمه سعی میکند آستینش را پاک کند؛ تلاشی که در آن موقعیت، نه فقط بیفایده بلکه مضحک و بیمعنی است.
فیلم این پیام مهم را در خود دارد که احساس مسئولیت مهم است و باید در برابر بیعدالتی سکوت نکرد؛ این که همه ما مسئولیم و باید سهم خود را ادا کنیم. با این همه این یادآوری مهم از خلال تصاویر شکل نمیگیرد و حتی به صورت بیانیه توسط بازیگران اعلام میشود. اتفاقی که تلاشهای محدود موفق فیلم برای انتقال پیامش از طریق تصویر را به باد میدهد.
البته باید گفت که بازیهای فیلم چندان بد نیست به ویژه بازیگران استیو کوگان در نقش میشل و جاناتان پریس در نقش مدیر مدرسه بازیهای خوبی دارند. دیگر این که «درسهای پنگوئن» پر است از شوخیهای زبانی که البته کار را برای ترجمه و دوبله سخت میکند اما بیننده انگلیسی زبان را به خوبی میخنداند. همچنین تقریبا نمای نزدیک پنگوئن با نماهای دیگر بازیگران به شکل قابل قبولی کات میخورند و از هماهنگی دلپذیری برخوردار است. با این همه میتوان گفت که در نهایت فیلم ترجیح میدهد محبوب و خنثی باشد تا درست و خوب، و از این جهت درسی که از «درسهای پنگوئن» یاد میگیریم، طفره رفتن است نه مسئولیتپذیری.
حمیدرضا علینیا
۱ دیدگاه. دیدگاه تازه ای بنویسید
خوندن نقد فیلم پنگوئن منو به کودکی سالهای دوربرد..