فیلمی برای قلبها و ذهنهای پویا
«عشق، دروغ، خونریزی» و رابطه ای که همهچیز را سوزاند
به گزارش فیلمنت نیوز، فیلم «عشق دروغ خونریزی» (Love Lies Bleeding)، ساخته رز گلس در سال ۲۰۲۴، تجربهای سینمایی است که شبیه تماشای یک طوفان سهمگین در دل دهه ۱۹۸۰ میماند؛ جایی که عشق و جنایت، زیر آسمانی غبارآلود و وهمناک به هم میرسند و داستانی را شکل میدهند که هم آشناست و هم غریب. این اثر، با ترکیب ژانرهای عاشقانه، جنایی و دلهرهآور، به روایت خطی ساده بسنده نمیکند؛ بلکه سفری است به عمق روح آدمهایی که میان جاهطلبی و احساسات گیر افتادهاند.
رز گلس که پیشتر با فیلمهایی مثل «سنت مود» نشان داده بود چطور میشود ترس را شاعرانه تصویر کرد، اینبار ریسکی جسورانه کرده و قصهای را در جنوب غرب آمریکا روایت میکند که انگار از دل یک وسترن مدرن بیرون آمده، اما با وجود رنگ و بوی کلاسیک، کاملا مطابق سلیقه مخاطب امروز است.
رقص عشق در سایههای جرم
داستان در سال ۱۹۸۹ جریان دارد و حول محور دو شخصیت اصلی داستان میگردد: «لو»، مدیر باشگاهی بدنسازی کوچک و منزوی (با بازی کریستن استوارت)، و «جکی»، بدنسازی بلندپرواز (با بازی کیتی اوبراین) که رویاهاش او را به سوی لاسوگاس میکشاند. ملاقات این دو، که در ابتدا جرقهای ساده به نظر میرسد، به سرعت به شعلهای تبدیل میشود که نه فقط زندگی خودشون، بلکه اطرافیانشان را در بر میگیرد. این رابطه، در بستری از جنایت و خشونت، به پیچوتابی عاطفی میرسد که غیرقابل حدس بوده و تماشاگر را وادار میکند همزمان مجذوب داستان دو قهرمان داستان شود و از آنسو نگران پیامد و عواقب کارهایشان هم باشد. گلس با هوشمندی، از دادن جزئیات بیش از حد به مخاطب پرهیز کرده و فضایی باز برای تامل و تخیل باقی گذاشته و با یک آمپول تزریقی، ذره ذره به مخاطب خود اطلاعات میچکاند.
کریستن استوارت در نقش لو، بار دیگر ثابت میکند که تواناییاش در به تصویر کشیدن شخصیتهایی چندوجهی، او را از بسیاری همنسلانش متمایز میکند و یک سر و گردن از بازیگران جوان هالیوود بالاتر است. لو، با نگاه خسته اما نافذ و حرکات حسابشدهاش، زنی است که انگار در مرز تسلیم و مبارزه ایستاده و از یک طرف قصد باختن هم ندارد. استوارت این تضاد را با ظرافتی کمنظیر به نمایش میگذارد و در لحظاتی که لو با جکی روبهرو میشود، عمق احساسی را نشان میدهد که توصیف آن در کلمه نمیگنجد. در مقابل، کیتی اوبراین در نقش جکی، نیرویی خروشان و غیرقابل مهار است، او با بدنی ورزیده و ارادهای آهنین، شخصیتی خلق کرده که هم الهامبخش و هم ترسناک است و مخاطب نمیداند باید عاشقش شود یا از او بترسد. شیمی میان این دو، مثل رقصی است که گاهی آرام، گاهی پرشتاب، و کاملا نفسگیر میشود و قلب تپنده فیلم را تشکیل میدهد. بازیگران مکمل نیز به این بوم رنگارنگ، سایهروشنهایی جذاب اضافه میکنند. جنا مالون، آنا باریشنکوف، دیو فرانکو و اد هریس، هر یک به نوبه خود، لایههایی از رمز و راز و تهدید به داستان تزریق میکنند. حضور اد هریس با چهره خشن و صدای عمیق، بهویژه یادآور شخصیتهای کلاسیک فیلمهای جنایی است و به فضای فیلم وزنی تاریخی میبخشد.
تابلویی از نور و سایه
کارگردان با فیلم «عشق دروغ خونریزی» نشان میدهد که چگونه میشود با زبان تصویر، داستانی روایت کرد که هم نوستالژیک و هم امروزی باشد و به درد مخاطب قدیم و جدید بخورد. فیلمبرداری اثر، با استفاده از رنگهای گرم و کنتراستهای تند، حس و حالی از دهه ۱۹۸۰ را زنده میکند، از نورهای نئونی گرفته تا غبار کویر و خاکآلود هوا که انگار در هر نما از این اثر حضور دارد. گلس از زوایای دوربین به شکلی خلاقانه بهره برده؛ گاهی با نماهای بسته، ما را به ذهن آشوبزده شخصیتها میبرد و گاهی با نماهای باز، تنهایی و عظمت داستان و شخصیتها در دل آن را به رخ میکشد. این سبک بصری، که ریشه در تجربه او در ژانر وحشت دارد، به فیلم حالتی نوآرگونه داده که با موضوعاتش همخوانی کامل دارد.
کلینت منسل، آهنگساز برجستهای که نامش با آثار ماندگاری چون «مرثیهای برای رویا» گره خورده، در این فیلم نیز حضوری تاثیرگذار دارد. موسیقی او، با ملودیهای غمانگیز و ضربانهایی که گاه تند و گاه آرام میشوند، بهخوبی با فراز و نشیبهای داستان همراهی میکند. فیلم اثری است که یک لحن ندارد و از همین رو نیاز به موسیقی دارد که فراز و نشیب داستان را طی کند. در لحظات اوج، این موسیقی به نیرویی محرک تبدیل میشود که تنش در سکانس را به اوج میرساند، و در لحظات آرام، مثل زمزمهای، احساسات نهفته شخصیتها و رازهای پنهانشان را آشکار میکند. این قطعات موسیقی نه فقط مکمل تصاویر، بلکه بهعنوان روایتگری مستقل به داستان فیلم عمق بیشتری میبخشند.
کاوش در اعماق عشق و جاهطلبی
«عشق دروغ خونریزی» در هسته اصلی خود، درباره تقابل و پیوند عشق و جاهطلبی است. رابطه لو و جکی، که از کششی ساده آغاز میشود، بهتدریج به وسواسی دوطرفه تبدیل میشود که مرزهای اخلاق و منطق را به چالش میکشد و مخاطب از اینکه باید قاضی و داور این رابطه باشد، حس خوبی پیدا میکند. فیلم با زیرکی نشان میدهد که چطور عشق میتواند هم ناجی و هم ویرانگر باشد و چطور جاهطلبی، اگر مهار نشود، به هیولایی درونی بدل میشود. در کنار این، روابط خانوادگی پیچیده و فشارهای اجتماعی نیز در داستان حضور دارند و به فیلم لایهای از نقد اجتماعی اضافه میکنند. این مضامین، با ظرافت در تار و پود روایت فیلمنامه تنیده شدهاند و تماشاگر را به تامل در باب انتخابها و عاقبتشان دعوت میکنند. شخصا هنگام تماشای فیلم چند بار با همراهانم درباره احتمالات و بایدهایی که در طی داستان دوست داشتیم رخ بدهد صحبت کردیم و باور دارم این فیلم از آن دسته آثاری است که میشود بعد از تیتراژ آن تا مدتها دربارهاش حرف زد.
اگر بخواهیم منصف باشیم، ریتم فیلم در بعضی لحظات کمی کند پیش میرود؛ چیزی که شاید برای دوستداران آثار تند و تدوینهای سریع امروزی کمی روی اعصاب باشد و نسلی که با کلیپهای یک دقیقهای خودش را سرگرم میکند، از آن گریزان باشد. اما باید گفت این کندی، در واقع فرصتی است برای غرق شدن در شخصیتها و درک بهتر انگیزههایشان. درواقع باید تاکید کرد کارگردان از عمد این اتفاق را در فیلم خودش به جریان انداخته تا در نهایت به تجربهای غنیتر برسد. همچنین باید گفت پیچیدگی داستان در اواسط فیلم ممکن است برای بعضی تماشاگران گنگ به نظر برسد، اما همین چندلایگی است که فیلم را از اثری سرگرمکننده معمولی به اثری تاملبرانگیز ارتقا میدهد.
«عشق دروغ خونریزی» فیلمی نیست که بشود آن را در یک جمله خلاصه کرد یا بهراحتی از کنارش گذشت. این اثر، با تلفیق جسورانه ژانرها، بازیهای قدرتمند، کارگردانی هنرمندانه و موسیقیای که در ذهن میماند، تجربهای سینمایی است که هم قلب را به تپش میاندازد و هم ذهن را به چالش میکشد. رز گلس با این فیلم، دوباره ثابت کرده که میتواند قصههایی تعریف کند که نه فقط تماشایی، بلکه اثری ماندگار بر جای میگذارند. اگر دلتان برای یک سفر سینمایی متفاوت تنگ شده، این فیلم دعوتنامهای است به جهانی که در آن عشق و خون، دست در دست هم، داستانی فراموشنشدنی را رقم میزنند. پس خودتان را آماده کنید و به تماشای این اثر بنشینید؛ شاید در پایان، مثل من، حس کنید چیزی در درونتان عوض شده است.
آرش پارساپور