نقدی به A Cruel Love: The Ruth Ellis Story

«عشقی ظالمانه»؛ سریالی که می‌توانست صدای یک زن باشد

- 7 دقیقه مطالعه
«عشقی ظالمانه: داستان روث الیس» به‌جای آنکه تکان‌دهنده باشد، ما را در ردیف صندلی‌های ناظر یک تئاتر زیبا اما بی‌جان قرار می‌دهد.

به گزارش فیلم نت نیوز، سریال «عشقی ظالمانه: داستان روث الیس» (A Cruel Love: The Ruth Ellis Story) نه اثری کم‌نقص که نمایشی نیم‌بند از تراژدی‌ای است که مستحق عمقِ بیشتری است. این سریال، با تمام وسواسِ بصری‌اش، افسونگرانه فیلمبرداری شده است؛ نور پُر از اندوه، قاب‌هایی که هر کدام تقویمی‌ هستند از دردِ پساجنگ و طراحی صحنه‌ای که اگر هیچ واژه‌ای گفته نمی‌شد، به‌تنهایی کافی بود تا بوی خاکستریِ لندن، طعم تلخ الکل شبانگاهی و اضطراب پیش از ماشه را به جان بنشاند، اما این وسواس، به جای نفوذ به درون زنی که تحمل تمام این دردها را در دل داشت، او را در ویترینی منجمد کرده است و انگار فرایند بازسازی لباس و دکور برای فیلمساز مهم‌تر از کاوش در اعماق رنج انسانی است.

دوربین، با حرکات آرام اما مصمم، بارها به قاب‌هایی ثابت پناه برده است؛ قاب‌هایی که بیش از آنکه تماشاگر را در دالان‌های روانی روث الیس غوطه‌ور کنند، او را از آن فاصله می‌دهند. هر نما، یادآور عکسی است که در یک موزه حک شده است؛ عکس‌هایی زیبا، خیره‌کننده و سرد. همین سردی است که باعث می‌شود تماشاگر، به‌جای نفس کشیدن در فضای روانی شخصیت، قلب خود را از احساس جدا کند و صرفا به تماشای یک چیدمان دیدنی بنشیند. در این میان، پرسشی بی‌پاسخ می‌ماند: آیا زیباییِ بصری می‌تواند بار زخمی این تراژدی را به دوش بکشد، اگر روایت قرار نباشد این زخم را پرفشار کند؟

روایت، از همان لحظات نخستین، در دامِ پرش‌های زمانی می‌افتد؛ پرش‌هایی که قرار است لایه‌سازی روانی کنند، اما بدل می‌شوند به پوششی برای پنهان ماندنِ ضعف درام. در قسمت نخست نه با روت آشنا می‌شویم، نه با جهان او. گاهی پیش می‌آید که واژه‌ها به ستاره‌بازی بدل می‌شوند؛ ستاره‌بازی‌‌ای که نورانی است اما محتوایی در میانش نیست. پرشِ زمانی، از رابطه‌ دمدمی‌مزاج به صحنه‌ خشونت‌آمیز، مانند خطی ناگهان گسسته می‌ماند. گسستی که قلب قصه را می‌خشکاند و نمی‌گذارد ضربانِ روان‌شناختی شخصیت شنیده شود. این گسست، بی‌تردید بازتاب ترسی است که از فرو رفتن در تاریکی‌های تاریخی دارد؛ تاریکی‌هایی که هنوز هم، پس از دهه‌ها، زخمِ طناب‌دار را بر کالبد حافظه‌ی جمعی تازه نگاه داشته‌اند.

روث الیس، آخرین زنی که در بریتانیا به دار آویخته شد، نقطه عطفی در مطالبه لغو مجازات اعدام بود. طنابِ دار بر گردن او، نه تنها تن او را بر زمین افکند، بلکه فریادی شد در اعتراض عمومی که سرآغازِ بحث‌های تازه برای تغییر نگاه جامعه به جنسیت و عدالت گردید. با این وجود، سریال فقط گذرا به این زمینه‌ها اشاره می‌کند و بی‌آن‌که در آن‌ها غوطه بخورد، از کنارشان می‌گذرد. صحنه‌هایی که می‌توانستند فهمِ عمیق‌تری از مناسبات قدرت و تبعیض نشان دهند، به سرعت به قاب بعدی منتقل می‌شوند و این‌گونه تاریخ، بدل به پس‌زمینه‌ای زیبا اما بی‌جان می‌شود. بازسازیِ دقیق لباس‌ها و دکور، در نبود روایتِ قدرتمند، به خاطره‌ای مبدل می شود که به جای کشاندن تماشاگر به درون ماجرا، او را نظاره‌گر سردی می‌گذارد.

با این حال، میان نمایش موزه‌گونه و پرونده‌ای جنایی، جایی برای کاوشِ انسانی باقی نمی‌ماند. «عشقی ظالمانه» به‌جای آنکه تکان‌دهنده باشد، ما را در ردیف صندلی‌های ناظر یک تئاتر زیبا اما بی‌جان قرار می‌دهد. آن‌چه در پشتِ نمایش مدرن و طراحی‌شده پنهان می‌ماند، فراخوانی برای هم‌دردی و عدالت است که فریادش خاموش می‌شود. پرسشی که سریال بی‌پاسخ می‌گذارد، پرسش از ماهیت مجرم‌انگاری در نظامی مردسالار است. پرسش از اینکه آیا زنی را باید محکوم کرد که خواسته است از دل ظلم، صدایش شنیده شود.

اگر زنی در نظامی مردانه و قانونی بی‌اعتنا به درد او، دست به قتل بزند، آیا او را مجرم باید خواند یا شاهدی باید دانست بر حکایتی که کسی نمی‌خواست از زبان خودش بشنود؟ آیا بازسازیِ این تراژدی بدون شنیدنِ صدای او، چیزی جز بی‌عدالتی‌ای نوین است؟ این سریال، که قولِ نقبی به اعماق رنج انسانی را می‌داد، در نهایت خود گرفتارِ وسواسِ بصری شد و روایت را به قیمت سکوت قربانی فروخت.

ار منظر بازیگری، لوسی بوینتون در نقش روت الیس، همچون شعله‌ای خاموش می‌درخشد. در نگاهش، لایه‌لایه‌ درد، خشم و نومیدی نهفته است، در سکوتش، فریادی ناشنیده موج می‌زند، اما این نور، در باتلاقِ روایت غرق می‌شود. بارها پیش می‌آید که بازی او از فیلمنامه جلو می‌زند؛ چشمانی که گویی چند ثانیه پیش از دیالوگ، رازِ فردای خود را لو می‌دهند، اما متن اجازه نمی‌دهد آن راز به زبان آید. بازی بوتینتون، تنها نقطه اتکا در این ساخت است؛ جایی که مخاطب می‌تواند باور کند پشتِ دکورهای عجیب و قاب‌های سرد، زنی زنده ایستاده است.

در پایان، آن‌چه از «عشقی ظالمانه: داستان روث الیس» در ذهن باقی می‌ماند، مجموعه‌ای از قاب‌های زیبا و سکوتی است که بلندتر از فریادِ هر قربانی‌ست. سریالی که می‌توانست فریاد یک زن را بازگو کند، اما تنها به نمایشِ چهره‌اش در قاب‌هایی سرد اکتفا کرد. این سریال شاهکار نیست بلکه اثری نیم‌بند است که در جست‌وجوی عمق، خود گرفتار سطح مانده و این در نهایت، بزرگ‌ترین خسرانِ آن است؛ خسرانی که در قلب تماشاگر، پژواکِ بی‌صدایی می‌نامد.

محمد سجادیان

عشقی ظالمانه در فیلم نت

 

برچسب‌ها: سریال خارجی
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

پربازدیدها