فیلم‌هایی که سینما را برای همیشه تغییر دادند

- 10 دقیقه مطالعه
شاید برایتان جالب باشد بدانید کدام فیلم‌ها مسیر حرکت سینما را عوض کردند.

به گزارش فیلم‎نت نیوز، از همان زمان که برادران لومیر در دسامبر ۱۸۹۵ با نمایش تصاویر متحرک گروهی از کارگران در حال خروج از کارخانه، نخستین تماشاگران رسمی سینما را به حیرت واداشتند تا امروز که در آستانه ۱۳۰ سالگی سینما قرار داریم، این پدیده هر روز در حال پیشرفت بوده است. اولین تغییرات در همان ماه‌های اولیه همه‌گیر شدن سینما رخ داد؛ زمانی‌که فیلمسازانی چون ژرژ مه‌لیس به ارزش داستان‌پردازی و اجرای برخی از حقه‌های اولیه در سینما پی بردند. اما این تنها آغاز راهی طولانی بود. در گذر زمان، به سینماگران و فیلم‌های متعددی برمی‌خوریم که قابلیت‌های بیانی و فنی سینما را به شکل‌های گوناگونی گسترش داده‌اند. در این مطلب ۱۵ فیلم را از میان این آثار برگزیده و بر اساس تاریخ تولید مرتب کرده‌ایم تا یادآوری کنیم که روند رشد سینما مسیری پیوسته بوده و هنوز هم ادامه دارد.

فیلم تولد یک ملت (دیوید وارک گریفیث، ۱۹۱۵)

بی‌دلیل نیست که از دیوید وارک گریفیث به‌عنوان پدر سینما نام می‌برند. بسیاری از فرمول‌ها و تمهیدات بارهاتکرارشده در تاریخ سینما، از جمله نمای نزدیک، تدوین موازی، و نجات در آخرین لحظه را به او مدیونیم. البته چنین ادعایی به این معنی نیست که گریفیث به‌معنای واقعی مبدع این تکنیک‌ها بوده است. بسیاری از این موارد را فیلمسازان مستعد دیگری پیش از گریفیث به‌کار برده بودند. با این وجود این گریفیث بود که با الهام‌گرفتن از طیف وسیعی از آثار هنری (از رمان‌های چارلز دیکنز گرفته تا فیلم‌های حماسی تاریخی سینمای ایتالیا در اواخر دهه ۱۹۰۰ و نیمه اول دهه ۱۹۱۰) توانست با آمیزش این الگوها، دستور زبانی برای سینما بسازد که اصول کلیدی آن هنوز هم پابرجا هستند. این دستور زبان در «تولد یک ملت» به کمال رسید. گریفیث در این حماسه عظیم تقریبا سه ساعته، از تمام آن‌چه تا آن زمان آموخته بود استفاده کرد تا داستانی از دوران جنگ‌های داخلی آمریکا را به تصویر بکشد. هر چند فیلم به‌علت نمایش نژادپرستانه آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار و تجلیل از گروه مخوف کوکلوکس کلان بسیار بحث‌برانگیز بوده و از سوی بسیاری از فعالان مدنی حامی حقوق سیاه‌پوستان مورد حمله قرار گرفته، اما انکارناپذیر نیست که تکنیک‌های روایی و اجرایی «تولد یک ملت» نقش مهمی در توسعه سینمای داستانی ایفا کرده‌اند.

فیلم مطب دکتر کالیگاری (رابرت وینه، ۱۹۲۰)

اکسپرسیونیسم یکی از جنبش‌های مهم هنر مدرن در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ بود که در آن اجزاء اثر در راستای انتقال درونیات آدم‌ها عمل می‌کردند. این جنبش که ابتدا در نقاشی و سپس تئاتر رشد کرده بود، با «مطب دکتر کالیگاری» به‌طور رسمی در سینمای آلمان تثبیت شد و نقشی انقلابی در تحول طراحی صحنه و نورپردازی ایفا کرد. با استفاده از تضادهای شدید میان نور و سایه و تاکید بر ساختمان‌ها و عناصر ازریخت‌افتاده، زاویه‌دار و نوک‌تیز، رابرت وینه توانست جلوه‌ای تصویری به آشفتگی‌های درون انسان‌ها بخشیده و روایت ملتهب و ترسناکی از یک پزشک هیپنوتیزم‌کننده مرموز را به تصویر بکشد که به شهری کوچک وارد شده و، با استفاده از خوابگردی که تحت کنترل دارد، مجموعه‌ای از قتل‌ها را سازمان می‌دهد. ساختار روایی پیچیده، فضای بصری سوررئال و شیوه نورپردازی «مطب دکتر کالیگاری» در گذر زمان به شکل‌گیری الگوهای غالب فیلم‌های ترسناک و نوآر کمک کرد و بر بسیاری از فیلمسازان جدیدتر (از تیم برتون تا دیوید لینچ) تاثیر گذاشت.

فیلم رزمناو پوتمکین (سرگئی آیزنشتاین، ۱۹۲۵)

پس از انقلاب سال ۱۹۱۷ در شوروی، به‌تدریج جنبشی در سینمای آن کشور شکل گرفت که جنبش مونتاژ نام دارد. فیلمسازان این جنبش اعتقاد داشتند که سینما روی میز تدوین است که به یک هنر تبدیل می‌شود وگرنه نماهای منفرد به‌تنهایی ارزش چندانی ندارند. با کمک آن‌ها بود که جایگاه تدوین به‌عنوان یک فعالیت خلاقانه هنری تثبیت شد. سرگئی آیزنشتاین یکی از فیلمسازان این مکتب بود که اصول تدوین را تئوریزه کرد و آن را به‌شکلی پیچیده در آثارش به کار گرفت. از میان این فیلم‌ها، «رزمناو پوتمکین» (با روایتی از یک شورش سرکوب‌شده در سال ۱۹۰۵) جایگاه ویژه‌ای در تاریخ سینما دارد. در این فیلم با جلوه‌ای متنوع از الگوهای خلاقانه مونتاژ سر و کار داریم که مهم‌ترین نمونه‌اش را در سکانس مشهور پلکان اودسا می‌بینیم؛ جایی که غیرنظامیان توسط سربازان روسیه تزاری قتل‌عام می‌شوند و استفاده از چند الگوی تدوینی در همین سکانس انواع‌واقسام احساسات را در تماشاگر بیدار می‌کند. آیزنشتاین همچنین از قطع نماهای به‌ظاهر بی‌ربط برای خلق استعاره‌های سیاسی هم بهره می‌گرفت تا این تمهید هم در دهه‌های بعد به‌عنوان یکی از قابلیت‌های روایی سینما مورد توجه قرار گیرد.


فیلم خواننده جز (آلن کراسلند، ۱۹۲۷)

جایی از فیلم «خواننده جز»، آل جالسون (خواننده و بازیگر) وارد صحنه شده و خطاب به تماشاگران می‌گوید: «هنوز چیزی نشنیده‌اید». این جمله کوتاه، یک نقطه عطف بزرگ در تاریخ سینما محسوب می‌شود. از این لحظه بود که سینما به‌طور رسمی وارد عصر ناطق شد. هرچند بخش عمده «خواننده جز» صامت است ولی در بخش کوتاهی از آن از صدا استفاده شده است. «خواننده جز» امروزه از نظر کیفی یک فیلم متوسط تلقی می‌شود اما موفقیت تجاری آن باعث رکود سریع سینمای صامت و ورود سینما به عصر صدا شد.


فیلم متروپلیس (فریتز لانگ، ۱۹۲۷)

در بسیاری از کتب تاریخ سینما از «متروپلیس» به‌عنوان پایان‌بخش رسمی جنبش اکسپرسیونیستی سینمای آلمان نام برده می‌شود. اما جدا از آن، فیلم باشکوه علمی-تخیلی لانگ استانداردهای نمایش دنیای آینده را در سینما تثبیت کرد. اغراق نیست اگر بگوییم حتی همین امروز هم بسیاری از فیلمسازانی که می‌خواهند جهان چند صد سال بعد را به تصویر بکشند از ایده‌هایی مشابه الگوهای «متروپلیس» استفاده می‌کنند. جهان پادآرمانشهری لانگ با ایده‌ای چپ‌گرایانه نشان می‌داد که چگونه نزاع طبقاتی در جهانی متکی بر فناوری گسترش یافته و به استثمار کارگران از سوی صاحبان ابزار و ثروت منجر می‌شود. «متروپلیس» همچنین دستاورد بزرگی در زمینه جلوه‌های ویژه بود که در آن از ترکیبی از روش‌های پیشرو و خلاقانه برای خلق یک جهان تصویری عظیم بهره برده شده بود.


انیمیشن سفیدبرفی و هفت کوتوله (دیوید هند/ استودیو والت دیزنی، ۱۹۳۷)

از همان سال‌های اولیه سینما، فیلمسازان به قابلیت‌های انیمیشن برای تحت تاثیر قرار دادن تماشاگران و خلق تصاویر جذاب پی بردند. شکل‌گیری استودیو والت دیزنی تحولی در صنعت انیمیشن‌سازی به‌شمار می‌رفت. این استودیو با انیمیشن‌های کوتاهی که در کنار فیلم‌های سینمایی به نمایش درمی‌آمدند، فانتزی‌های یک نسل از تماشاگران را خلق کرد. این تحول با «سفیدبرفی و هفت کوتوله» به کمال رسید. این فیلم به‌عنوان اولین فیلم بلند انیمیشنی تاریخ، این صنعت را از طرح‌های کوتاه و طنزآمیز به یک شکل هنری تبدیل کرد که می‌تواند به‌عنوان یک گونه مستقل از فیلم‌های سینمایی (و نه صرفا مکملی برای فیلم‌های بلند) مورد توجه قرار گیرد. موفقیت عظیم «سفیدبرفی و هفت کوتوله»، میراث والت دیزنی را به‌عنوان رهبر داستان‌سرایی انیمیشنی تثبیت کرد.


فیلم همشهری کین (اورسن ولز، ۱۹۴۱)

«همشهری کین» فیلمی بود که بسیاری از عرف‌های پذیرفته‌شده سینمای آمریکا را تغییر داد. استفاده ولز از عمق میدان بالا (که باعث می‌شد در بسیاری از نماها چند کنش در لایه‌های مختلف تصویری به‌صورت همزمان در حال رخ‌دادن باشد)، روایت غیرخطی، چند راوی غیرقابل‌اعتماد که تماشاگر را در راه کشف حقیقت دچار سرگردانی می‌کنند، و فلاش‌بک‌های متوالی، به فیلم پیچیده‌ای منجر شد که انقلابی در صنعت فیلمسازی محسوب می‌شود. از «همشهری کین» به‌عنوان تاثیرگذارترین فیلم تاریخ سینما یاد می‌شود؛ اثری با انبوهی از جلوه‌های بصری و روایی بدیع که می‌توانیم میراث آن را در بسیاری از آثار تمام این دهه‌ها مشاهده کنیم.


فیلم راشومون (آکیرا کوروساوا، ۱۹۵۰)

«راشومون» نه‌تنها فیلمی بود که شهرتی جهانی برای آکیرا کوروساوا به همراه آورد، بلکه منجر به تثبیت یک الگوی جذاب روایی در سینما شد. این فیلم ماجرای یک قتل را روایت می‌کند که از سوی چهار شخصیت درگیر روایت می‌شود اما روایت‌های این افراد با یکدیگر متناقض به‌نظر می‌رسند. این شیوه روایی منجر به تعریف روشی از داستان‌نویسی در سینما شد که «اثر راشومون» (Rashomon Effect) نام دارد و به معنای نمایش تفاسیر یا توصیف‌های متناقض از یک رویداد از سوی افراد درگیر بوده و برای توصیف پدیده غیرقابل‌اعتماد بودن شاهدان عینی یک واقعه به‌کار می‌رود. کوروساوا در «راشومون» داستان‌سرایی خطی و بدون ابهام را به چالش کشید و ناممکن‌بودن کشف حقیقت را محور فیلم خود قرار داد. این ابهام با استفاده خلاقانه فیلمساز از آب و هوا و بازی با نور و سایه افزایش یافت و «راشومون» را به فیلمی انقلابی در شیوه روایی سینمایی تبدیل کرد.


فیلم روانی (آلفرد هیچکاک، ۱۹۶۰)

شاید بسیاری از مخاطبان امروز دیگر «روانی» را یک فیلم واقعا ترسناک ندانند. شاید تمهیدات تکنیکی و مهندسی‌شده آلفرد هیچکاک برای تحت تاثیر قرار دادن تماشاگر تصنعی به‌نظر برسند. اما واقعیت این است که «روانی» نه‌تنها در زمان نمایش بسیاری از تماشاگران را تا سر حد مرگ ترساند بلکه به چرخشی کلیدی در مسیر حرکت سینمای وحشت تبدیل شد. جدا از سکانس مشهور حمام با کات‌های سریع و موسیقی متن منجمدکننده برنارد هرمن که به یکی از سکانس‌های ماندگار تاریخ سینما تبدیل شد و بدون در نظر گرفتن ایده شوکه‌کننده روایی هیچکاک مبنی بر کشتن کسی که شخصیت اصلی داستان به‌نظر می‌رسد در همان نیم ساعت اول، «روانی» فیلمی بود که راه را برای فیلم‌های ترسناک و دلهره‌آور روان‌شناختی باز کرد و به‌عنوان یک پیشگام مورد توجه قرار گرفت. با این فیلم بود که هیولای درون انسان‌های معمولی به‌عنوان مخوف‌ترین عنصر وحشت‌زای فیلم‌های ترسناک جای هیولاهای کریه پیشین را گرفت. در پی موفقیت «روانی»، موجی از فیلم‌های ترسناک ساخته شدند که نشان می‌دادند چگونه انسان‌های عادی، ترسناک‌ترین هیولاها هستند.


فیلم از نفس‌افتاده (ژان-لوک گدار، ۱۹۶۰)

موج نوی سینمای فرانسه که از اواخر دهه ۱۹۵۰ با فیلم‌هایی از کلود شابرول و فرانسوا تروفو به رسمیت شناخته شد، تاثیر به‌سزایی بر سینمای جهان گذاشت. «از نفس‌افتاده» اثری تعیین‌کننده در این موج بود که با سبک روایت خودجوش و پراکنده، خودداری از ساخت شخصیت‌های یکدست و قابل‌پیش‌بینی، پایبند نماندن به روابط علّی علی‌رغم ظاهر کلاسیکش (و ارجاعات پرتعدادی که به سینمای کلاسیک آمریکا می‌داد)، زیر پا گذاشتن قواعد تداومی که رعایت آن‌ها در سینمای کلاسیک الزامی بود، و استفاده نوآورانه از جامپ‌کات، قراردادهای سینما را برای همیشه تغییر داد. گدار با استفاده از دوربین روی دست، فیلمبرداری در محل و استفاده از نور طبیعی (سنتی که در فیلم‌های اولیه موج نو هم مشهود بود) سطح آزادی کارگردان را برای فرار از محدودیت‌های فیلمسازی کلاسیک به‌شکل محسوسی افزایش داد. روح آنارشیستی «ازنفس‌افتاده» فرم جدیدی را به سینما معرفی کرد و الهام‌بخش بسیاری از فیلمسازان آینده (از کارگردان‌های شاخص دهه‌های ۶۰ و ۷۰ سینمای آمریکا تا کوئنتین تارانتینو) شد.


فیلم ۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی (استنلی کوبریک، ۱۹۶۸)

ژانر علمی-تخیلی ژانر اکتشاف است. در آثار متعلق به این گونه، انسان‌ها به دل فضای لایتناهی می‌زنند تا به جست‌وجوی ناشناخته‌ها بروند. طبیعی است که یکی از نتایج این جست‌وجو، نمایش کوچکی انسان در مقابل عظمت جهان هستی باشد. «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» هم به‌تمامی فیلمی در همین مورد است. بنابراین این فیلم استنلی کوبریک از نظر مضمونی و شمایل‌نگاری عمیقا وابسته به الگوهای ژانری به‌نظر می‌رسد اما وقتی پای الگوهای روایی مطرح شود وضعیت کاملا متفاوت است. کوبریک با روایتی مینیمال، استفاده حداقلی از دیالوگ و درعوض تکیه بر داستان‌سرایی بصری، انقلابی در ژانر علمی-تخیلی ایجاد کرد و رویکردی نیچه‌ای را با جلوه‌های ویژه چشمگیر در هم آمیخت (طعنه‌آمیز است که کوبریک در مجموع ۱۳ بار نامزد دریافت جایزه اسکار شد و تنها یک بار این جایزه را، به‌خاطر طراحی و اجرای جلوه‌های ویژه «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» به دست آورد). رویکرد تجربی کوبریک در «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» اقدامی جسورانه بود که راه را برای آثاری جاه‌طلبانه‌تر گشود.


فیلم آرواره‌ها (استیون اسپیلبرگ، ۱۹۷۵)

«آرواره‌ها»ی اسپیلبرگ فیلمی بود که مفهوم بلاک‌باستر را برای همیشه تغییر داد. در واقع تصویری که این روزها از بلاک‌باسترهای تابستانی در ذهن داریم با «آرواره‌ها» شروع شد. این تحول در درجه اول مدیون شیوه بازاریابی فیلم بود. تا پیش از «آرواره‌ها»، حتی در مورد پرخرج‌ترین فیلم‌های سال هم با الگوی متفاوتی روبه‌رو بودیم. در شیوه قدیمی، فیلم‌ها ابتدا در معدودی از سالن‌های بزرگ و برگزیده به نمایش درمی‌آمدند و سپس، همزمان با افزایش تدریجی سالن‌های نمایش‌دهنده فیلم، تبلیغات فیلم هم گسترش می‌یافت. اما «آرواره‌ها» به‌صورت همزمان در چند صد سالن (که برای امروز عدد اندکی محسوب می‌شود اما در میانه دهه ۱۹۷۰ اتفاقی انقلابی به‌شمار می‌رفت) و با تبلیغاتی انبوه و انفجاری اکران شد. موفقیت شگفت‌انگیز تجاری فیلم، شیوه جدیدی از بازاریابی را به پخش‌کنندگان فیلم معرفی کرد. علاوه بر این، ترکیب الگوهای سینمای فاجعه و ژانر ترسناک از یک سو و استفاده از الگویی هیچکاکی برای ایجاد تعلیق در تماشاگران در دل یک فیلم پرهزینه از طرف دیگر، اقدامات جسورانه‌ای از سوی اسپیلبرگ جوان محسوب می‌شدند که هم رگه‌هایی از سینمای مبتنی بر پارانویای جمعی محبوب در دهه ۷۰ را در خود داشتند و هم به خلق تجربه‌ای متفاوت در آن دوران منجر شدند. به این دلیل، «آرواره‌ها» را یکی از فیلم‌های اولیه‌ای می‌دانند که بر تغییر تدریجی مسیر حرکت سینمای آمریکا از آثاری شخصیت‌محور و ساختارشکن به‌سمت شکل متعارف‌تری از سینمای حرفه‌ای نقش داشت.


فیلم جنگ ستارگان: امید تازه (جرج لوکاس، ۱۹۷۷)

مسیری که خشت‌های اولیه‌اش با فیلم‌هایی چون «آرواره‌ها» گذاشته شده بود، با «جنگ‌های ستاره‌ای» یا «جنگ ستارگان» به نقطه اوج خود رسید. لوکاس در این فیلم استانداردهای جدیدی را برای کیفیت جلوه‌های ویژه سینمایی تعیین کرد. از آن مهم‌تر، او در این فیلم توانست روایتی کلاسیک با اتکا به انبوهی از کهن‌الگوهای افسانه‌ای را با ارجاع به سینمای محبوبش (به‌عنوان مثال ژانر وسترن و بخشی از سینمای ژاپن) و فناوری پیشرفته ادغام کند. بنابراین با اثری سروکار داریم که مرزهای تجاری سینما را به‌شکلی ناگهانی گسترش داده و منجر به تغییرات عمده‌ای در کسب‌وکار هالیوود شد. اغراق نیست اگر بگوییم تمام بلاک‌باسترهای دهه‌های اخیر سینمای آمریکا از جنبه‌هایی مدیون «جنگ ستارگان» هستند.


فیلم ماتریکس (واچوفسکی‌ها، ۱۹۹۹)

در «ماتریکس» هم همچون پروژه‌های مهم دهه‌های هفتاد و هشتاد استیون اسپیلبرگ و جرج لوکاس، با رویکردی اختلاطی روبه‌رو بودیم که مرزهای سینما را گسترش داد. این بار بحث بر سر معجونی تشکیل‌شده از ژانر اکشن، بازی با مفهوم زمان، بحث در مورد ادراک و اراده آزاد انسان، رگه‌هایی از فیلم‌های کونگ‌فویی، و زیبایی‌شناسی سایبرپانک است که معیارهای ترکیب CGI و لایو اکشن را ارتقا داد. تصویری فلسفی که واچوفسکی‌ها از مفهوم قدرت انتخاب ارائه دادند و ترکیب آن با الگوهای مورد پسند مخاطب عام در سطحی بالا، «ماتریکس» را، فراتر از یک فیلم، به یک پدیده فرهنگی تبدیل کردند که بر نسلی از فیلمسازان و مخاطبان تاثیر گذاشت.


فیلم آواتار (جیمز کامرون، ۲۰۰۹)

آن‌چه، در درجه اول، «آواتار» را به اثری مهم و الهام‌بخش در سال‌های اخیر تبدیل کرد، جاه‌طلبی استثنایی جیمز کامرون در مقام یک تصویرساز بود. کامرون ایده «آواتار» را آن‌قدر در کشوی میز نگه داشت تا فناوری‌های روز سینمایی قابلت به‌تصویرکشیدن ایده‌های تصویری او را پیدا کنند. نتیجه، جهش سریع انتظار تماشاگران از مواجهه با یک فیلم سه‌بعدی و متکی بر جلوه‌های دیجیتال بود.

اگر بخواهیم «آواتار» را به سطح داستانی‌اش تقلیل دهیم، با اثری نه‌چندان بدیع و شعارهایی تکراری (و حتی شاید بتوان گفت کمی ساده‌انگارانه و تک‌بُعدی) مواجه می‌شویم. اما در بازگردان این ایده‌ها به قلمرو تصویر است که همه‌چیز تغییر کرده و «آواتار» به یک فیلم پیشگام تبدیل می‌شود. بعضی از فیلم‌ها قواعد روایی و داستانی تثبیت‌شده را گسترش می‌دهند و گروهی دیگر یک جهان داستانی تکراری را در جهانی کاملا جدید و خودساخته از نو روایت می‌کنند. «آواتار» نمونه سطح بالایی از دسته دوم محسوب می‌شود.

آریا قریشی

برچسب‌ها: 2001 یک ادیسه فضایی،آکیرا کوروساوا،آلفرد هیچکاک،آواتار،از نفس افتاده،استنلی کوبریک،استیون اسپیلبرگ،اکسپرسیونیسم،اورسن ولز،تاریخ سینما،تولد یک ملت،جرج لوکاس،جنگ ستارگان،جنگ‌های ستاره‌ای،جیمز کامرون،راشومون،رزمناو پوتمکین،روانی،ژان لوک گدار،سرگئی آیزنشتاین،سفیدبرفی و هفت کوتوله،سینمای صامت،فریتز لانگ،فیلم آرواره ها،ماتریکس،متروپلیس،مطب دکتر کالیگاری،همشهری کین،واچوفسکی
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

پربازدیدها