فیلم «یک پیامبر»؛ روایتی که هیچ وقت از ریتم نمیافتد!
به گزارش فیلم نت نیوز، «یک پیامبر» (A Prophet) محصول سال ۲۰۰۹ فرانسه، داستان مردی عرب به نام مالک اِلجِبنا را روایت میکند که به زندانی در فرانسه میافتد و در آنجا تبدیل به سردسته مافیا میشود.
تماشای «یک پیامبر» در فیلم نت
اودیار، نامی است که اهالی سینما را به یاد میشل اودیار، فیلمنامهنویس مشهور و پرکار فرانسوی میاندازد اما اهالی سینما اودیارِ پسر را نیز میشناسند: ژاک اودیار کارگردان و سناریونویسی که با «امیلیا پرز» در جشنواره کن ۲۰۲۴ حضور داشت. اما کارنامه او شامل آثار برجسته و مهمتر دیگری نیز میشود؛ کارگردانی آثاری چون «برادران سیسترز» محصول ۲۰۱۸، «پاریس، منطقه سیزدهم» محصول ۲۰۲۱، «زنگار و استخوان» محصول ۲۰۱۲ و اثری که برنده نخل طلای کن ۲۰۱۵ شده است: «دیپان».
با این حال شاهکار فراموشنشدنی سینمای ژاک اودیار، فیلم «یک پیامبر» است که برنده جایزه بزرگ جشنواره کن در سال ۲۰۰۹ بوده است. کارنامه او بسیار پربار و متنوع است و بررسی کامل آن در یک مقاله نمیگنجد، از همین رو در این نوشتار تمرکز بر یکی از ماندگارترین آثار داستانی در فضای زندان، یعنی «یک پیامبر» خواهد بود.
فیلمنامه: از صفر تا صد
مالک اِلجِبنا، جوانی عرب است که تازه به سن قانونی رسیده. او به شش سال زندان محکوم میشود؛ بی آن که فیلم توضیح روشنی درباره جرمش بدهد. البته که ناگفته ماندن دلیل محکومیتش چندان اهمیتی ندارد؛ چرا که «یک پیامبر» بیش از هر چیز بر سرنوشت و مسیر شخصیتی او متمرکز است. مالک باید دوران محکومیتش را در یکی از زندانهای فرانسه بگذراند؛ محیطی که در آن، مافیای فرانسوی دست بالا را دارد و عربها مورد تبعیض و فشار قرار میگیرند.
گره اصلی درام خیلی زود و در همان ابتدای فیلم شکل میگیرد: سزار لوچیانی، سردسته باند مافیایی زندان، مالک را مجبور میکند برای اثبات وفاداری و بقای خودش، یکی از زندانیان عرب را که علیه فرانسویهای جنوبی جاسوسی میکرده، به قتل برساند. این نقطه عطف به قدری هوشمندانه طراحی شده که همچون موتوری محرک عمل میکند و همزمان تماشاگر را نیز در تله روایت میاندازد. مالک با چهرهای معصوم، رفتاری آرام و شخصیتی دوستداشتنی، در حالی که خودش هم اعتراف میکند بیگناه است، به سرعت همدلی تماشاگر را برمیانگیزد. همین موقعیت اضطرابآور و اجباری که او را در چنان شرایط بغرنجی قرار داده، بذر تعلیق و نگرانی را در ذهن بیننده میکارد؛ تعلیقی که تا پایان فیلم ادامه پیدا میکند.
این اثر سینمایی، بیش از هرچیز، روایت تکامل یک پرسوناژ است. همه آنچه میبینیم مستقیم یا غیرمستقیم به مالک مربوط میشود. از همان لحظه ورودش به زندان، با جوابهایی که به مامور میدهد، روشن میشود که جوانی بیپناه است: نه دوستی دارد، نه دشمنی؛ نه وابستگی سیاسی دارد و نه پایبندی مذهبی. نه خواندن و نوشتن میداند، نه مهارتی بلد است و نه حتی گذشتهای که چنین محکومیتی را توجیه کند. او بیشتر شبیه یک سوتفاهم است که به شکلی تصادفی در مسیری چنین سخت و تیره قرار گرفته. مالک در آغاز انسانی بیهویت است؛ تنها چیزی که دارد نامی است و پنجاه یورویی که آن هم از او گرفته میشود. او مثل کتابی با جلدی سفید است؛ کتابی که میتوان آن را شناخت، دوست داشت یا حتی از آن متنفر شد. اما باید صبور بود و ابتدا به مطالعه آن نشست.
با این حال، به محض ورود به جمع زندانیان، یک نکته اساسی درباره او آشکار میشود: مالک منفعل نیست. وقتی به او زور میگویند یا کتانیاش را میگیرند، هرچند درونگرا و آرام است، اما آیا از حق خود میگذرد؟ هرگز. او ضعیف و توسریخور نیست. همین مقاومت کوچک اما موثر باعث میشود تماشاگر بیشتر به او نزدیک شود. چرا که انسان همواره با کسی که مورد ظلم قرار میگیرد همدلی میکند و اگر آن فرد در برابر ظلم مقاومت هم بکند، جایگاهش در دل آن شخص تثبیت میشود.
در یکسوم ابتدایی فیلم، برای بیننده ایرانی ممکن است نکتهای جالب باشد: شباهتهایی بین «یک پیامبر» و برخی آثار معاصر ما دیده میشود. برای مثال، اضطراب و ترسی که مالک پیش از نخستین قتل تجربه میکند، یادآور صحنههای پرتنش شخصیت داوود اشرف در سریال «وحشی» است؛ گویی ردی از این فیلم در ذهن سازنده آن باقی مانده. از سوی دیگر، ردپای سینمای کلاسیک فرانسه نیز در «یک پیامبر» به چشم میخورد. ژاک اودیار بیتردید فیلم «حفره» ساخته ژاک بکر را دیده است. مناسبات میان مالک و گروه مافیایی زندان یادآور همان فضای بیاعتمادی زندانیانی است که نقشه فرار میکشیدند و در برابر زندانی تازهوارد، مشکوک و محتاط بودند و فاصله را حفظ میکردند.
تماشای «وحشی» در فیلم نت
سناریو «یک پیامبر» با نمایش واقعیت کثیف و خشن محیط زندان بدون هیچ پردهپوشی و روتوشی، مالک را قدم به قدم با شرایط سخت روبهرو میکند. او کمکم یاد میگیرد چگونه نفس بکشد و دوام بیاورد. حقیقت، چنان سیلی محکمی بر صورتش مینوازد که چارهای جز سازگاری ندارد. این زندان نه زیر سلطه ماموران عادل، که در چنگ زندانبانان فاسد و گروههای تبهکار اداره میشود. در چنین فضایی، بقا تنها قانون است. زیستن در زندان، درست همانند زیستن در جهان فاسد و آلوده بیرون است؛ جهانی که گویا برای زندهماندن در آن باید راه و رسم قدرت، خشونت و زیرکی را آموخت.
از نکات ستودنی متن «یک پیامبر»، که نشان از تسلط کامل ژاک اودیار و توما بیدگَن بر اصول روایتنویسی دارد، توجه به جزئیات و ارجاع اتفاقات گذشته است. حتی کاراکترهایی که در گوشهای از داستان حضوری کمرنگ داشتهاند، دوباره و چندباره به قصه بازمیگردند. هیچ چیز صرفا برای پُر کردنِ حفره یا گذرانِ یک صحنه نوشته نشده است. آنچه در زندان میان مالک و همبندانش رخ میدهد، هر بار با شکلی تازه برمیگردد و به پیشبرد قصه کمک میکند. این بازگشتهای پیدرپی نشان میدهد نویسندگان همه محیطها و اتفاقات را در خدمت مسیر اصلی داستان قرار دادهاند.
آنچه مالک با آن روبهرو میشود – «کشتن برای زنده ماندن» – نه صرفا یک کشمکش اخلاقی یا روانی، بلکه بحرانی وجودی و فیزیکی است. او باید با تیغی که در دهان پنهان کرده است، انسانی دیگر را بکشد؛ قتلی عجیب، دشوار و ناآشنا، هم برای مخاطب و هم برای مالکی که قرار است همزمان نقش قاتل و بازمانده از مرگ را ایفا کند. چنین موقعیتی درام را از سطحی ساده فراتر میبرد و در چندین بُعد پیش میراند، بیآنکه به ورطه تکرار و کسالت بیفتد.
اما روایت به همین بسنده نمیکند. «یک پیامبر» پا را فراتر از عداوت و خونخواهی میگذارد و در بزنگاههای مهم مسیر دیگری را در پیش میگیرد؛ مسیری که نه لزوما برای سرگرمکردن مخاطب، بلکه برای نزدیکترشدن به واقعیتی پررنگتر و عمیقتر از زندان طراحی شده است. فیلم در این لحظهها ابعاد تازهای از محیط زندان، روابط میان زندانیان و زیست اجباری آنها را آشکار میکند؛ زیستی که انسانها را وادار به تغییر میکند.
آدمی مثل مالک، که برای نخستینبار با ترس و لرز مرتکب قتل میشود، هرگز از اضطراب رها نمیگردد. این ترس تنها شکلش عوض میشود و به نگرانی و دلشورهای درونی بدل میگردد. قتل او را تغییر نمیدهد، بلکه نوع تازهای از احساسات است که در جانش رسوخ میکند و او را دیگرگون میسازد. در این میان، داد و ستد سیگار، مواد مخدر و حتی بدن، به بخشی عادی از روزمره زندان تبدیل میشود؛ نشانهای از فروپاشی ارزشها در چنین محیطی.
از منظری دیگر گرچه مالک در واقعیت سینمایی عربِ جاسوس را کشته است، اما در ذهنش نتوانسته از او جدا شود. شبها او را کنار خود میبیند، از او تبریک تولد دریافت میکند و در خیالش با او گفتوگو میکند. حتی پیشنهاد آن مرد برای شرکت در کلاسهای سوادآموزی، ذهن مالک را به خود مشغول میکند و او به این کلاسها میرود. در واقع آن مرد به نزدیکترین دوستش در زندان بدل میشود. به این ترتیب، گرچه مالک برای بقا در زندان دست به قتل زد، اما آنچه را کشت، فقط جسم بود؛ در ذهنش همچنان حضور آن مرد ادامه دارد. همین خاطره و هذیان، در سالهای بعد زندان نیز همراهیاش میکند و او را در مسیری تازه قرار میدهد.
هر سالی که بر مالک میگذرد، چالش تازهای پیش روی اوست. اگرچه در سال دوم توانسته جان سالم به در ببرد، اما همچنان در میان فرانسویها پذیرفته نمیشود و با همان شکلی رانده میشود که سایر عربها. مالک شاید بیرون از زندان هرگز فرصتی برای رشد و قد کشیدن نداشته است، اما در این محیط بسته یاد میگیرد چگونه زندگی کند و معنای بقا را بفهمد. پوستاندازی مالک در طول فیلم کاملا ملموس است. با گذاشتن سبیل بر صورت، پر کردن دیوار اتاق با تصاویر دوستانی که یافته و نگاه عاقلانه و پختهتری که نسبت به زندگی پیدا کرده، پیشرفت او امیدوارکننده و هیجانانگیز میشود. از طرفی درخواست مالک برای رفتن به ساحل نیز نمادی از زنده بودن و ادامه تقلای او برای آزادی است.
در نیمه دوم قصه، طبق قانونی که کابینه دولت تصویب میکند، تمام نوچهها و دار و دسته سزار آزاد میشوند، جز خود او که به دلیل سنگینی جرائمش همچنان در زندان باقی میماند. این موقعیت تازه، رابطهای جدید و متفاوت میان مالک و سزار ایجاد میکند؛ رابطهای که از دل شرایط برمیخیزد و در نوع خود جذاب و تماشایی است.
اگرچه فیلم در سطح روایت ساختاری یکدست و ممتد دارد، اما در لایههای زیرین میتوان آن را به چندین فصل تقسیم کرد؛ فصولی که مالک دوران محکومیتش را در زندان میگذراند. در هر سال، او با آدمهای تازهای آشنا میشود و در موقعیتهای متفاوتی قرار میگیرد و در این مواجههها، خودِ تازهای از مالک زاده میشود. او هر بار بُعد دیگری از شخصیتش را آشکار میکند و کتاب وجودش را ورق میزند. همین روند تغییر و رشد دائمی، درام را زنده و پرکشش نگه میدارد و مانع از تکرار و یکنواختی میشود.
تماشاگر حتی در ساعات مرخصی و آزادی موقت مالک نیز نگران اوست؛ ترس از اینکه مبادا خطایی رخ دهد و مدت محکومیتش بیشتر شود. با اینکه مخاطب درک میکند او برای ادامه حیات در چنین محیطی ناچار است به مناسبات و مناسک زندان تن دهد، اما پرسوناژ درستپرداختهشده مالک، با وجود قتلی که مرتکب شده، همچنان محبوب و قابل همذاتپنداری باقی میماند. همین شخصیتپردازی قوی باعث میشود تعلیق در لحظات دشوار و بحرانی، به شکلی طبیعی شکل بگیرد.
با ورود مالک به طبقات بالای مافیا و باندهای قاچاق مواد در داخل و بیرون زندان، درام به سطحی تازه و پیچیدهتر میرسد. با نزدیکشدن به انتهای فیلم مالک که روزی قربانی خشونت زندانیان پرنفوذ بود، کمکم خود به یکی از همان «وحشیها» تبدیل میشود. این دگرگونی درونی با بازی خیرهکننده بازیگرش، طاهر رحیم، عیان میشود؛ بازیگری که با ظرافت در فیگورها و میمیکهای چهره، فصل جدیدی در این پرسوناژ میگشاید. او در طول فیلم مانند بچهتمساحی است که تازه از تخم بیرون آمده؛ ابتدا در دست دیگران پرورش مییابد، اما در نهایت با رسیدن به بلوغ، خود بر دیگران تسلط مییابد و آنها را تربیت میکند.
«A Prophet» از نمایش بدنهای عریان، چهرههای زخمی و افسرده و چشمهایی که در معرض خاموشی ابدیاند، اِبایی ندارد. خشونت در تمام سطوح جاری است؛ باندهایی که به دشمنان و حتی به خود نیز رحم نمیکنند. همهچیز در این فیلم حول «خود» میچرخد: رابطه خود با دیگری و رابطه خود با زندگی. دیگری تنها زمانی معنا پیدا میکند که به سود «خود» باشد. در چنین فضایی، همه در تلاشاند تا سلسلهمراتبی از قدرت بسازند؛ سیستمی درختی که شاخههای بالایش پرخطر و بیثبات است و درست در همین مسیر صعود، اِلجِبنا قرار میگیرد؛ جوانی که از پایینترین سطح آغاز میکند و در دل خطر، آرامآرام جایگاهش را در راس تثبیت میکند.
متن «یک پیامبر» مسیر تحول مالک را از یک جوان خام و ناآشنا با دنیا تا رهبری یک گروه بزرگ مافیایی و شبکه مواد مخدر به بهترین شکل تعریف میکند. سناریو با لایههای عمیق، رخدادهای متعدد و موقعیتهای حساس، همواره ریتم خود را حفظ میکند و با توجه دقیق به کوچکترین جزئیات، داستان را دومینووار به هم مرتبط میسازد، ضرباتی که ذهن مخاطب را تکان میدهند. «یک پیامبر» فیلمی است که هر بار جلوه تازهای از داستان ارائه میدهد و ظرفیت غنی آن چنان است که میتوانست به فیلمی طولانی یا حتی سریال تبدیل شود، بیآنکه جذابیتش کاهش یابد؛ همین امر باعث شده است تا این اثر در سال ۲۰۰۹ به یکی از ماندگارترین داستانهای زندان در سینما بدل شود.
شخصیتپردازی و بازیگری: درخشان
بازی طاهر رحیم در نقش مالک اِلجِبنا، یکی از نقاط قوت فیلم است و پرسوناژ او را با تمام پیچیدگیها و کشمکشهای درونیاش زنده میکند. حتی زمانی که او مجبور میشود کسی را بکشد تا جان خود را نجات دهد، اضطراب و نگرانی در چشمان او نمایان است و مخاطب حس پرسوناژ را با پوست و استخوان دریافت میکند. این ترس و تقلا بیش از حد ابراز نمیشود و به شکل مینیمال و درونی مطابق با شخصیت درونگرای مالک به نمایش درمیآید. نگاهها، حرکات بدن و واکنشهای لحظهای او تماما حاکی از فوریت و اجباری است که در آن قرار گرفته. طاهر رحیم با اجرای دقیق و طبیعی خود، کاراکترش را انسانی واقعی و ملموس برای مخاطب میسازد و فیلم را به تسخیر خود درمیآورد.
در «یک پیامبر»، کاراکتر سزار لوچیانی، بهعنوان مهمترین نقش فرعی در میان انبوه کاراکترهای فرعیِ با کیفیت، فراتر از یک تیپ معمولی ظاهر میشود. سزار نه تنها سردسته مافیای زندان است، بلکه به واسطه قدرت و نفوذش، کل ساختار اجتماعی و سلسلهمراتب زندان را شکل میدهد و رفتارهای او تاثیر مستقیم بر مسیر مالک و دیگر زندانیان دارد. بازی نیلز آرستروپ در این نقش درخشان است؛ نگاهها، ایستادنها و حرکات بدنی او سرشار از ابهت و تهدید است و بهطور طبیعی حس سلطه و نفوذ یک رهبر مافیا را منتقل میکند.
آرستروپ با ظرافت و قدرت، تعادل دقیق میان ترس و احترام را در مخاطب ایجاد میکند؛ بیننده میداند که سزار میتواند تهدیدی واقعی باشد، اما همزمان کنجکاوی و حتی همذاتپنداریاش نسبت به او شکل میگیرد. حضور سزار در هر صحنهای که ظاهر میشود، فضا را متشنج و پرتنش میکند و بر شدت درام میافزاید. به این ترتیب، نیلز آرستروپ با اجرای دقیق و مسلط خود، سزار لوچیانی را نه فقط به یک کاراکتر فرعی، بلکه به یک محور قدرت و درام در زندان بدل کرده و یکی از بیادماندنیترین نقشهای فرعی سینمای زندان را خلق کرده است.
کارگردانی: به اندازه و هوشمندانه
از همان نماهای ابتدایی مشخص است که ژاک اودیار به ساخت فضا اهمیت ویژهای میدهد. نماهای کلوز از چهره کاراکترها، به ویژه شخصیت اصلی، نورپردازی سرگیجهآور و فضاهای خفه و تاریک که با صداهای داد و بیداد زندانیها و آشفتگی محیط همراه شدهاند، همگی انگار سطلی از آب سرد بر سر تماشاگر میریزند و او را مستقیما درون زندان پرت میکنند. این حس تلهای برای به دام انداختن مخاطب است و اودیار آن را استادانه به کار میگیرد.
کارگردان به گونهای تماشاگران را حدود یک ساعت در فضای بسته حبس میکند که وقتی مالک درخواست مرخصی میدهد و پس از سه سال پا به بیرون میگذارد، ما نیز همزمان با او آزادی را تجربه میکنیم. هوای تازهای که مالک در ریههایش وارد میکند، انگار در ریههای تماشاگر نیز جاری میشود. این دقیقا همان کاری است که سینما باید انجام دهد: انتقال تجربهای متفاوت به شکلی ملموس، حتی به کسانی که پیش از این چنین حسی را تجربه نکردهاند.
اودیار فیلم را با دستانی پر ساخته است. عمق قصه او بسیار فراتر از سطح قصه است. او با دقت نشان میدهد چه چیزی مالک را آزار میدهد و چگونه روابط میان زندانیان، بر اساس قومیت و مهاجرت، پرتنش و آشفته است. این تضادها در تمامی سطوح به تصویر کشیده میشوند: چه در دوستی، چه در دشمنی و چه در همکاری.
توجه خالق اثر به نکات کوچک نیز قابل ستایش است؛ برای مثال زندانیانی که با گرفتن ورقههای براق در حیاط سعی میکنند در فرصتی اندک از نور خورشید بهره ببرند، جلوهای متمایز در زندگی خفقانآلودشان ایجاد میکند. همچنین توجه به استفاده از دوربین روی دست در لحظات پرتنش داستان، نشاندهنده دقت او به تمامی حسهایی است که در روان مالک میگذرد. این جزئیات، روایت و جهان فیلم را باورپذیر و زنده میکنند و این حس را میدهد که اودیار خود سالهایی را در چنین شرایطی تجربه کرده است. افزون بر این، فیلم از تمام پتانسیلهای محیطی و اجتماعی استفاده میکند؛ از مسجد و گروههای عرب، سیاهپوست و مدیترانهای گرفته تا بررسی دین و مناسبات آن در زندگی زندانیان.
با وجود این ستایشها، اما میتوان به کارگردان ایراداتی نیز گرفت؛ همراهکردن مقتول در خیال قاتل، در بعضی نماها کمی غیرواقعی و سوررئال میشود، چیزی خارج از فرم هایپرواقعگرای فیلم. این نوع صحنههای خیالی در نیمه دوم بیش از نیمه اول وجود دارند؛ هرچند مقدارشان زیاد نیست، اما فرم را دوپاره میکند. در نهایت با تمام ایرادات جزئی که به «یک پیامبر» میتوان گرفت یا چشمپوشی کرد، اودیار سربلند از تولید این فیلم بیرون آمده است.
فیلمبرداری: در خدمت قهرمان قصه
فیلمبرداری یکی از نقاط قوت برجسته «یک پیامبر» است و نقش بسزایی در انتقال حس واقعی و ملموس زندگی در زندان ایفا میکند. استفاده گسترده استفان فونتِن، تصویربردار همیشگی اودیار، از دوربین روی دست باعث شده تا تنشهای محیطی و دنیای مالک برای تماشاگر کاملا زنده و واقعی جلوه کند. حرکتهای دائم و کنجکاوانه این نوع دوربین نسبت به دوربینهای محدود و ریلگذاریشده، امکان سرککشیدن مخاطب به تمامی زوایای زندان و مشاهده جزئیات محیط را فراهم میکند؛ به گونهای که تماشاگر انگار خود نیز زندانی است و همراه مالک در این فضا حضور دارد. این تکنیک باعث میشود هر دقیقه از ۱۵۵ دقیقه اثر، تجربهای همهجانبه و درگیرکننده برای مخاطب باشد.
نورپردازی با پالت رنگی کدر، سرد و کثیف، تصویر محیط زندان را به شکلی باورپذیر و سخت ارائه میدهد. لباسها و شلوارهای خاکستری و کمرمق، دیوارها و محیط بازی سرد و ماتمزده، همه به ایجاد حس بیرحمی و خفقان محیط کمک میکنند. حتی نورهای داخلی نارنجیرنگ نیز تنها لکههای دیوار، کثافت دستشوییها و محیط را آشکار میکنند و هیچ انرژی مثبت یا حس زندگیبخش به زندانیان منتقل نمیکنند. در این میان، مالک برای زنده ماندن باید همواره بجنگد و این تلاش در مقابل تصویر و نورپردازی فیلم بازتاب مییابد.
فیلمبرداری آزادی نسبی دارد و با استفاده از نماهای متنوع و تدوین چابک، ریتمی فعال، پرانرژی و همیشه زنده به فیلم میبخشد، بدون آنکه مرکزیت مالک بهعنوان شخصیت اصلی زیر سوال برود. حتی هنگام معرفی کاراکترهای جدید، دوربین آنها را عمدتا از طریق تعاملشان با پرسوناژاصلی نشان میدهد، به این ترتیب هویت و کاراکترشان برای مخاطب به آرامی آشکار میشود. بدین شکل سناریو و تصویربرداری به صورت هماهنگ، لحظات خصوصی قهرمان داستان در زندان و چالشهای او در مواجهه با افراد جدید را ضبط و منتقل میکنند.
در صحنههایی که تنش و اضطراب به شدت همیشگی وجود ندارد، استفاده از کنشهای کمتحرک دوربین به انتقال درست حس آرامش نسبی کمک میکند. علاوه بر این، نماهایی که از دید مالک و چشم آسیبدیده او گرفته شدهاند، نقطهنظر جذاب و مؤثری ارائه میدهند و تجربه دیداری فیلم را ویژه میکنند. با این حال، برخی نماهای اسلوموشن و فیکس فریمهایی که در مواقع معرفی پرسوناژهای جدید دیده میشود اضافیاند و توی ذوق میزنند.
در مجموع، فیلمبرداری «یک پیامبر» با ترکیب حرکت دوربین روی دست، نورپردازی دقیق، استفاده هوشمندانه از زاویهها و تمرکز بر تعامل کاراکترها، تجربهای دربرگیرنده، واقعی و عمیق از زندگی در زندان خلق کرده و تماشاگر را کاملا در دل داستان و جهان مالک قرار میدهد.
موسیقی و صداگذاری: کمککننده به ریتم
در «یک پیامبر» ساخته ژاک اودیار، موسیقی نقشی حیاتی در انتقال احساسات و فضاسازی داستان ایفا میکند. موسیقی متن آن توسط الکساندر دسپلات ساخته شده است. در اوایل فیلم، از سازهای زهی مانند ویولن و ویولا برای ایجاد حال و هوای مرثیهای استفاده شده است. این انتخابها به ویژه در صحنههای اولیه زندان، احساس انزوا و سرنوشت محتوم مالک را به خوبی منتقل میکنند.
در ادامه، موسیقی با تنوع بیشتری همراه میشود. قطعاتی با سازهای زهی و کوبهای در لحظات دراماتیک و اوج فیلم بهکار میروند تا تنش و هیجان را افزایش دهند. همچنین در برخی صحنهها موسیقی بهعنوان یک استراحت ذهنی برای مخاطب عمل میکند؛ بهویژه در لحظاتی که شخصیت مالک با چالشهای جدیدی روبهرو میشود.
در صداگذاری نیز توجه خوبی به بعضی نکات شده است. استفاده از سکوت در لحظات بحران و کَر شدن موقتی مالک در اثر تیراندازی جدا از سرگرمکنندهشدن صحنهها به ایجاد یک تجربه متفاوت و متعادل کمک کرده است. در مجموع، موسیقی متن «یک پیامبر» با انتخابهای دقیق و هماهنگ با روایت، به عمق درام افزوده و تجربهای سینمایی غنی را برای مخاطب فراهم میآورد.
نتیجه: نزدیک به شاهکار
«یک پیامبر» داستان رشد و تحول انسانی را در دل محیطی خشن و غیرانسانی روایت میکند. مضمون فیلم، قدرت تحول فردی و بقا در شرایط دشوار است. مالک از یک جوان آسیبپذیر، به فردی مستقل و قدرتمند تبدیل میشود که نه تنها برای زندهماندن میجنگد، بلکه جایگاه خود را در سلسلهمراتب پیچیده زندان تثبیت میکند. تمام فیلم گویی در صدد این است که بگوید: مالک با محبوسشدن بود که آزاد شد و زندگی و زندگیکردن را آموخت. در نتیجه «A Prophet» تجربهای ماندگار، آموزنده و سینمایی را برای بینندگانش رقم میزند. تجربهای که در معدود آثار سینمایی میتوان یافت و به تماشا نشست.
رامتین امانی