چگونه مسیر بازیگری لئوناردو دی‌کاپریو تکامل یافت؟

لئوناردو دی‌کاپریو از دلربای نوجوان تا برنده اسکار

- 11 دقیقه مطالعه
در این مطلب نگاهی به کارنامه حرفه‌ای لئوناردو دی‌کاپریو انداخته و به این پرداخته‌ایم که چگونه او توانسته است به‌مدت سه دهه جایگاه خود را به‌عنوان یکی از موفق‌ترین بازیگران سینمای آمریکا حفظ کند.
زمان مطالعه: 11 دقیقه

به گزارش فیلم‌نت نیوز، مارتین اسکورسیزی، کلینت ایستوود، استیون اسپیلبرگ، وودی آلن، کریستوفر نولان، کوئنتین تارانتینو، جیمز کامرون، دنی بویل، سم ریمی، باز لورمن، سم مندس، ریدلی اسکات و آلخاندرو گونزالس ایناریتو: این فهرست تنها شامل تعدادی از فیلمسازان سرشناسی است که در سه دهه اخیر فیلم‌هایی با بازی لئوناردو دی‌کاپریو را کارگردانی کرده‌اند. کمتر بازیگری را در نسل‌های اخیر به یاد می‌آوریم که کارنامه‌اش تا این حد پر از آثار موفق و تحسین‌شده با حضور فیلمسازان بزرگ و شناخته‌شده باشد. این موفقیت اتفاقی نیست. دی‌کاپریو نه‌تنها یک چهره بااستعداد، بلکه بازیگری جاه‌طلب و جسور است و به‌واسطه همین ویژگی‌ها توانسته مدتی طولانی در سطح اول سینمای آمریکا دوام بیاورد. در این مطلب مسیر حرفه‌ای او را از ابتدا تا امروز مرور کرده‌ایم و سعی کرده‌ایم به این اشاره کنیم که این کارنامه پربار چگونه شکل گرفته است.

۱۹۷۴-۱۹۹۲: آغاز

لئوناردو ویلهلم دی‌کاپریو در ۱۱ نوامبر ۱۹۷۴ در لس‌آنجلس متولد شد. به‌نظر می‌رسد ورود او به عرصه هنر در تقدیرش نوشته شده بود چراکه مادرش در دوره بارداری برای اولین بار زمانی احساس کرد که فرزندش دارد در شکم او لگد می‌زند که به تابلویی از لئوناردو داوینچی نگاه می‌کرد. به همین دلیل بود که تصمیم گرفت نام فرزندش را لئوناردو بگذارد. دی‌کاپریو از کودکی به بازیگری و تقلید از رفتار دیگران علاقه داشت و از دیدن واکنش آن‌ها به بازی خود لذت می‌برد. او در کودکی نقش کوچکی در یک سریال کودکانه به اسم «اتاق رومپر» ایفا کرد اما شروع جدی بازیگری‌اش را زمانی می‌داند که در ۱۴ سالگی در چند آگهی تبلیغاتی حضور یافت.

در سال ۱۹۸۹ پای لئوناردو دی‌کاپریو به تلویزیون باز شد و نقش‌هایی عموما کوتاه را در چند سریال بازی کرد. ورود او به سینما در سال ۱۹۹۱ و با یک فیلم ترسناک کم‌هزینه با عنوان «مخلوقات ۳» اتفاق افتاد. پس از آن، دی‌کاپریو نقش کوتاهی در فیلم «پویزن آیوی» (۱۹۹۲) ایفا کرد. درو باریمور نقش اصلی این فیلم را ایفا می‌کرد. سومین حضور سینمایی دی‌کاپریو، جایگاه او را به‌عنوان بازیگری با قابلیت‌های بالا تثبیت کرد.

۱۹۹۳-۱۹۹۶: نوجوان با استعداد

اولین نقطه عطف حرفه‌ای دی‌کاپریو زمانی رقم خورد که برای بازی در یکی از نقش‌های اصلی فیلم «زندگی این پسر» (مایکل کاتن-جونز، ۱۹۹۳) در کنار رابرت دنیرو و الن بارکین انتخاب شد. این فیلم بر رابطه یک نوجوان سرکش به اسم توبی (دی‌کاپریو)، مادرش (بارکین) و ناپدری ناسازگارش (دنیرو) متمرکز است. با این فیلم بود که دی‌کاپریو برای اولین بار به‌عنوان یک استعداد نوظهور به رسمیت شناخته شد. موفقیت او در نمایش تغییر پیچیده شخصیت از یک نوجوان شورشی به یک مرد جوان مستقل با استقبال منتقدان روبه‌رو شد. بلافاصله بعد از این فیلم بود که عده‌ای لقب «جیمز دین جدید سینما» را به دی‌کاپریو دادند. بخشی از پرسونای دوره اول حرفه‌ای او در همین فیلم شکل گرفت و فیلمسازان گرایش بییشتری پیدا کردند که بر تعارض چهره معصوم و رفتارهای خشم‌آلود دی‌کاپریو تمرکز کنند.

موفقیت او با بازی در فیلم «چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار می‌دهد؟» (لاسه هالستروم، ۱۹۹۳) از این هم فراتر رفت. دی‌کاپریو در این فیلم نقش آرنی، نوجوانی دچار معلولیت ذهنی، را در کنار جانی دپ و جولیت لوئیس به‌شکلی ماندگار و همراه با ترکیبی از احساسات و درونیات متضاد اجرا کرد. تعادلی که دی‌کاپریو در نمایش سادگی و پیچیدگی، معصومیت و شیطنت، و غرور و تسلیم به نمایش گذاشت نقش مهمی در موفقیت فیلم داشت و دی‌کاپریو را برای اولین بار نامزد دریافت جایزه اسکار (در رشته بهترین بازیگر نقش مکمل مرد) کرد.
دی‌کاپریو بعد از این موفقیت در بزنگاه خطرناکی قرار گرفته بود. تاریخ سینما پر است از کودکان و نوجوانانی که مثل یک شهاب می‌درخشند و خاموش می‌شوند، اما دی‌کاپریو توانست از این خطر با موفقیت عبور کند. او در آن سال‌ها نشان داد که هیچ وحشتی از بازی در نقش کاراکترهای پیچیده و چندبُعدی ندارد. «خاطرات بسکتبال» (اسکات کالورت، ۱۹۹۵)، برنده و بازنده (سم ریمی، ۱۹۹۵)، «کسوف کامل» (آگنیشکا هالند، ۱۹۹۵)، «رومئو + ژولیت» (باز لورمن، ۱۹۹۶) و «اتاق ماروین» (جری زاکس، ۱۹۹۶) آثاری بودند که دی‌کاپریو تا پیش از «تایتانیک» بازی کرد. هر چند او در هر کدام از این فیلم‌ها بخشی از توانایی بازیگری‌اش را به نمایش گذاشت و حتی برای بازی در فیلم «رومئو + ژولیت» جایزه خرس نقره‌ای بهترین بازیگر را از جشنواره فیلم برلین دریافت کرد، اما حالا خطر تکراری‌شدن پرسونای بازیگری‌اش جدی به‌نظر می‌رسید. آیا قرار بود دی‌کاپریو در نقش پسر جوان و زیبا اما حساس و عصبی با رفتارهایی گاه متناقض به کلیشه تبدیل شود؟ این‌جا بود که جیمز کامرون از راه رسید و دوره جدیدی از کارنامه بازیگری دی‌کاپریو آغاز شد.

۱۹۹۷-۲۰۰۱: دوران گذار

هرچند بازی در فیلمی در ابعاد «تایتانیک» (جیمز کامرون، ۱۹۹۷) برای هر بازیگری که به‌دنبال محبوبیت نزد مخاطب عام است بهترین اتفاق ممکن محسوب می‌شود، اما برای بازیگری چون دی‌کاپریو که، علاوه بر محبوبیت عمومی، در تلاش بود تا توانایی‌هایش را در ایفای نقش شخصیت‌های پیچیده هم اثبات کند، معامله‌ای دو وجهی به‌شمار می‌رفت. از یک سو او با این فیلم به قله محبوبیت رسید و البته توانست تصویری رمانتیک‌تر و آرام‌تر از خود ارائه دهد و از طرف دیگر حالا این خطر وجود داشت که او در نقش جوان‌های عاشق‌پیشه به تکرار بیفتد. موفقیت دی‌کاپریو در باورپذیر ساختن عشق شکل‌گرفته میان دو فرد از دو طبقه اقتصادی متفاوت کمتر از حد انتظار در فصل جوایز مورد توجه قرار گرفت و حتی در جوایز اسکار (جایی که «تایتانیک» با رکورد بیشترین تعداد جایزه دریافت شده توسط یک فیلم در طول تاریخ این مراسم برابری کرد) دی‌کاپریو حتی نامزد جایزه هم نشد. با این وجود این نکته آشکار بود که بخشی انکارنشدنی از محبوبیت «تایتانیک» نزد جوانان به‌خاطر بازی روان و البته چهره جذاب دی‌کاپریو بود. همین امر می‌توانست باعث سرازیر شدن سیل پیشنهادهای مشابه به‌سمت او شود.
در ابتدا به‌نظر می‌رسید که دی‌کاپریو در آستانه افتادن در این دام قرار گرفته است. فیلم بعدی او، «مردی با نقاب آهنین» (رندال والاس، ۱۹۹۸) که در آن دی‌کاپریو با بزرگانی چون جرمی آیرونز، جان مالکوویچ، ژرار دوپاردیو و گابریل بایرن همبازی بود از نظر تجاری فیلم موفقی از کار درآمد اما با حملات تند منتقدان روبه‌رو شد و دی‌کاپریو برای بازی در این فیلم جایزه تمشک طلایی بدترین زوج سینمایی را (به‌تنهایی برای بازی در نقش برادران دوقلوی فیلم) کسب کرد. شاید همین اتفاق باعث تغییر مسیر او شد. دی‌کاپریو در فاصله سال‌های ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۱ به‌جز «مردی با نقاب آهنین» تنها در دو فیلم دیگر بازی کرد که هر دو توسط فیلمسازانی نام‌آشنا ساخته شده بودند: «سلبریتی» (وودی آلن، ۱۹۹۸) و «ساحل» (دنی بویل، ۲۰۰۰). هر چند «ساحل» به پروژه شکست‌خورده دیگری در کارنامه دی‌کاپریو تبدیل شد و او را نامزد جایزه تمشک طلایی بدترین بازیگر مرد کرد (اتفاقی که تا امروز دیگر رخ نداده است) اما همین کم‌کاری برای بازیگری که به‌تازگی در پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینما بازی کرده بود نشان می‌دهد که دی‌کاپریو به بازی در فیلم‌هایی صرفا پرفروش راضی نبود. او به‌دنبال فرصتی برای گسترش کارنامه‌اش می‌گشت و برای رسیدن به این فرصت تا سال ۲۰۰۲ صبر کرد.

۲۰۰۲-۲۰۱۴: لئوناردو بزرگ می‌شود

دی‌کاپریو در سال ۲۰۰۲ با بازی در دو فیلم به کارگردانی چهره‌های افسانه‌ای سینمای آمریکا نقطه عطف جدیدی را در کارنامه‌اش رقم زد. اگه می‌تونی منو بگیر (استیون اسپیلبرگ) فیلم سرخوشانه‌ای بود که به دی‌کاپریو فرصت داد رهاتر از همیشه دم را غنیمت بشمرد و نشان دهد که چقدر جلوی دوربین راحت و پرانرژی است. این در حالی است که او باید در تمام مدت فیلم غم پنهان موجود در شخصیت یک جوان نابغه اما کلاهبردار و درک‌نشده را هم به‌شکلی زیرپوستی منتقل می‌کرد. نگاهی به نظر منتقدان نشان می‌دهد که از دید آن‌ها دی‌کاپریو در این امر کاملا موفق نشان داده است.

اما این دار و دسته نیویورکی (مارتین اسکورسیزی) بود که به‌طور جدی مسیر بازیگری دی‌کاپریو را تغییر داد. او این فرصت را پیدا کرده بود تا در حماسه تاریخی اسکورسیزی تجسم آمریکای در حال گذار در مقابل آمریکای وابسته به سنت‌های ناسیونالیستی باشد. هرچند «دار و دسته نیویورکی» در نهایت بیشتر به‌خاطر شکوه کارگردانی اسکورسیزی و بازی دی‌لوئیس (که از دید برخی از منتقدان تمام بازی‌های دیگر فیلم را تحت‌الشعاع قرار داده بود) تحسین شد اما دی‌کاپریو برای اولین بار موفق شد سیمای نوجوانانه پیشین خود (که حتی در «اگه می‌تونی منو بگیر» هم دیده می‌شد) را بشکند و در مسیر نمایش شخصیت‌هایی بالغ‌تر گام بردارد.


آن‌چه پس از «دار و دسته نیویورکی» اتفاق افتاد یک دوره پربار به‌معنای واقعی است: «الماس خونین» (ادوارد زوئیک، ۲۰۰۶)، یک مشت دروغ (ریدلی اسکات، ۲۰۰۸)، «جاده رولوشنری» (سم مندس، ۲۰۰۸)، تلقین (کریستوفر نولان، ۲۰۱۰)، جی. ادگار (کلینت ایستوود، ۲۰۱۱)، جانگوی رها از بند (کوئنتین تارانتینو، ۲۰۱۲) و «گتسبی بزرگ» (باز لورمن، ۲۰۱۳) بخشی از فیلم‌هایی هستند که دی‌کاپریو از ۲۰۰۲ تا رسیدن به نقش اسکاری‌اش در آن‌ها ایفای نقش کرد. تنوع این فهرست نشان‌دهنده جسارت دی‌کاپریو در انتخاب نقش است. این فیلم‌ها گستره‌ای از آمریکای قرن ۱۹ تا زمان حال، و از وسترن تا ملودرام و علمی-تخیلی را شامل می‌شوند. به نظر می‌رسد حضور در فیلم‌های «اگه می‌تونی منو بگیر» و «دار و دسته نیویورکی» دی‌کاپریو را به چهره‌ای قابل‌اعتماد نزد طیف گسترده‌ای از کارگردان‌های سرشناس تبدیل کرده است.

با این وجود این اسکورسیزی بود که به مرشد دی‌کاپریو در راه پختگی تبدیل شد. همکاری این دو با هوانورد (۲۰۰۴)، جدامانده (۲۰۰۶)، جزیره شاتر (۲۰۱۰) و «گرگ وال‌استریت» (۲۰۱۳) ادامه پیدا کرد تا خاطره همکاری‌های پرتعداد اسکورسیزی و رابرت دنیرو بین دهه‌های ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰ یک بار دیگر برای سینمادوستان زنده شود. دی‌کاپریو در تمام این فیلم‌ها نقش انسان‌هایی پیچیده را ایفا کرد. در «هوانورد» او در نقش هاوارد هیوز، یکی از چهره‌های مهم قرن بیستم آمریکا ظاهر شد و باز هم توانایی‌های خود را در نمایش همزمان تعارضات حل‌نشدنی درون یک انسان به تصویر کشید. در «جدامانده»، شاید برای اولین بار در طول دوران حرفه‌ای دی‌کاپریو، با چهره‌ای روبه‌روییم که معصومیت و خشونت را به یک اندازه در خود دارد. در «جزیره شاتر» اوضاع حتی از این هم پیچیده‌تر شد. اگر در همکاری‌های قبلی اسکورسیزی و دی‌کاپریو با انسان‌هایی روبه‌رو بودیم که لااقل خودشان فکر می‌کنند که هویت خود را می‌شناسند، شخصیت اصلی «جزیره شاتر» حتی از این هم مطمئن نیست. جزییاتی که دی‌کاپریو در نمایش تردید درونی شخصیت رعایت کرده، در مرتبه دوم تماشای «جزیره شاتر» خود را بیشتر نشان می‌دهند.

دی‌کاپریو همچنین در سال ۲۰۰۴ شرکت تولید فیلم خود را نیز تاسیس و در تولید فیلم‌هایی همچون «ترور ریچارد نیکسون» (نیلز مولر، ۲۰۰۴)، «هوانورد»، «نیمه ماه مارس» (جرج کلونی، ۲۰۱۱) و «گرگ وال‌استریت» همکاری کرد.

در میانه‌های دهه ۲۰۱۰ دی‌کاپریو تقریبا از هر جنبه‌ای در اوج قرار داشت: او با انبوهی از کارگردان‌های بزرگ همکاری کرده بود، یکی از قدرتمندترین چهره‌های هالیوود به شمار می‌رفت، بیش از دو دهه بود که توانسته بود محبوبیت خود را نزد عموم تماشاگران حفظ کند (و مقایسه‌اش با برخی از هم‌نسلانش که به‌تدریج از دور خارج می‌شدند نشان می‌داد که دی‌کاپریو چه کار سختی انجام داده است) و بارها ثابت کرده بود که بازیگر بسیار توانایی است. رسیدن به این نقطه می‌تواند پایان کار خیلی از بازیگران باشد. اما برای دی‌کاپریو این تازه شروع مرحله‌ای جدید بود.

۲۰۱۵ تا امروز: پس از اسکار

یکی از دوستانم یک بار به طعنه گفت آکادمی اسکار آن‌قدر درخشش‌های ظریف دی‌کاپریو در نقش‌هایی با کت‌وشلوار را نادیده گرفت که او برای دریافت جایزه اسکار ناچار شد پوست خرس به تن کند. این توصیف از اتفاقی که پس از بازی در فیلم «از گور برگشته» (آلخاندرو گونزالس اینیاریتو، ۲۰۱۵) برای دی‌کاپریو افتاد، چندان هم دور از حقیقت نیست. تقریبا از زمان بازی در «هوانورد» توافق نظری مبنی بر این وجود داشت که نه‌تنها دی‌کاپریو شایستگی دریافت یک جایزه اسکار را دارد بلکه به‌زودی این جایزه را دریافت خواهد کرد. پس از اکران بسیاری از فیلم‌هایی که با بازی دی‌کاپریو به نمایش درمی‌آمدند بحث در مورد احتمال رسیدن به این دستاورد بالا می‌گرفت. در طول یک دهه چند بار به‌نظر می‌رسید که دی‌کاپریو در آستانه دریافت جایزه اسکار قرار دارد اما این اتفاق تا زمان بازی در فیلم «از گور برگشته» رخ نداد.

دی‌کاپریو در این فیلم نقش یک تاجر مرزنشین پوست را در دهه ۱۸۲۰ بازی می‌کرد که پس از ضرب‌وشتم توسط یک خرس و رهاشدن توسط اعضای تیم شکار خود، باید برای بقا بجنگد. بازی در این نقش یکی از دشوارترین تجربیات فیزیکی است که می‌توان برای یک بازیگر متصور شد. دی‌کاپریو برای بازی در این فیلم در لاشه حیوانات خوابید، جگر خام گاومیش کوهان‌دار را خورد، و تیراندازی با تفنگ، صحبت کردن به دو زبان بومی آمریکا و استفاده از تکنیک‌های درمانی باستانی را آموخت. تمام این‌ها جدا از آمادگی بدنی بالایی هستند که برای بازی در این نقش مورد نیاز بود. او در این فیلم فرصت چندانی برای استفاده از فن بیان برای انتقال عواطف شخصیت را نداشت و باید از فیزیک خود برای رسیدن به این مهم استفاده می‌کرد. با این فیلم بود که طلسم دی‌کاپریو شکست و او تقریبا تمامی جوایز مهم آن سال (اسکار، گلدن‌گلوب، بفتا، انتخاب منتقدان و انجمن بازیگران) را دریافت کرد.


در این‌جا با دیگر بزنگاه حساس کارنامه دی‌کاپریو روبه‌رو می‌شویم. می‌توانیم بازیگران زیادی را در دهه‌های اخیر معرفی کنیم که مسیر کاری‌شان پس از دریافت جایزه اسکار دچار یک شیب نزولی شد. این سقوط می‌توانست به‌علت پرکاری زیاد یا افول جاه‌طلبی‌شان باشد. هیچ‌کدام از این دو ویژگی در مورد دی‌کاپریو صدق نمی‌کرد. او پس از «ازگوربازگشته» چهار سال از بازیگری دوری کرد و صرفا به‌عنوان راوی مستندهای محیط‌زیستی و تهیه‌کننده فعالیت می‌کرد. بازگشت دی‌کاپریو با یک فیلم تحسین‌شده دیگر بود. «روزی روزگاری در هالیوود» (تارانتینو، ۲۰۱۹) ترکیبی از یک داستان کاملا خیالی و ماجرای واقعی قتل شارون تیت (بازیگر و همسر رومن پولانسکی) در اواخر دهه ۱۹۶۰ بود که وارد مسیرهای غیرمنتظره‌ای می‌شد. دی‌کاپریو در این فیلم نقش بازیگر مطرحی به‌نام ریک دالتون را بازی می‌کرد که در تلاش برای حفظ جایگاهش بود که به‌نظر می‌رسید دارد از دست می‌رود. منتقدان شیمی شکل‌گرفته بین دی‌کاپریو و برد پیت را در این فیلم تحسین کردند و دی‌کاپریو یک بار دیگر نامزد جایزه اسکار شد.

دی‌کاپریو در سال‌های اخیر به گزیده‌کاری خود ادامه داده است و در پنج سال اخیر تنها در دو فیلم بالا رو نگاه نکن (آدام مک‌کی، ۲۰۲۱) و قاتلان ماه کامل (مارتین اسکورسیزی، ۲۰۲۳) نقش‌آفرینی کرده است که هر دو بازی او هم با استقبال روبه‌رو شده‌اند. تفاوت آشکار لحن این دو فیلم (اولی یک کمدی هجوآمیز علمی-تخیلی با طعنه‌های سیاسی به دوران ریاست جمهوری ترامپ است و دومی یک درام تاریخی جنایی) و استقبال نسبی منتقدان از بازی دی‌کاپریو در هر دو فیلم نشان‌دهنده این است که او کماکان در پی گریز از تکراری‌شدن است.

او چند پروژه کنجکاوی‌برانگیز هم در دست کار دارد. بعد از مدت‌ها، دی‌کاپریو بالاخره فرصت همکاری با پل توماس اندرسن را به دست آورده است (گفته می‌شود دی‌کاپریو در سال ۱۹۹۷ پیشنهاد بازی در فیلم «شب‌های بوگی» را به کارگردانی این فیلمساز مطرح نپذیرفت تا بتواند در «تایتانیک» بازی کند). این فیلم هنوز نام مشخصی ندارد و شان پن و بنسیو دل‌تورو هم از دیگر بازیگران آن هستند. همچنین دی‌کاپریو قرار است نقش تئودور روزولت (رئیس‌جمهور آمریکا در ابتدای قرن بیستم) را در فیلمی به‌نام «روزولت» به کارگردانی مارتین اسکورسیزی ایفا کند. به‌نظر می‌رسد موفقیت‌های او قرار است ادامه‌دار باشد.


ویژگی‌های حرفه‌ای

به‌ندرت پیش می‌آید که بازیگری بتواند به‌مدت سه دهه در سطح اول کار در هالیوود دوام بیاورد. یکی از ویژگی‌های همیشه هالیوود، تنوع‌طلبی بوده است. سلیقه مردم به‌سرعت تغییر می‌کند و هالیوود هم همواره سعی می‌کند تا با همین سرعت خود را با سلیقه مخاطبان خود هماهنگ کند. در چنین شرایطی فراز و نشیب در حرفه بازیگری امر غیرمنتظره‌ای نیست. اما دی‌کاپریو از نیمه اول دهه ۹۰ بی‌وقفه در قله قرار داشته است. می‌توان چند ویژگی را در این موفقیت دخیل دانست.

همان‌طور که در این مطلب مشخص است، می‌توان به گزیده‌کاری دی‌کاپریو اشاره کرد. او، شاید برخلاف برخی از هم‌نسلانش، وسواس فراوانی در انتخاب نقش به خرج می‌دهد. طبیعتا کارنامه او هم مثل هر ستاره دیگری شامل چند فیلم شکست‌خورده است اما تعداد فیلم‌های پایین‌تر از متوسط او کمتر از حد استاندارد دیگر بازیگران شاخص سینمای آمریکا است. از سوی دیگر او حاضر است برای نفوذ به درون شخصیت‌هایی که به آن‌ها جان می‌بخشد، هر کاری بکند.


دیگر موردی که می‌توان به آن اشاره کرد جاه‌طلبی پایان‌ناپذیر دی‌کاپریو است. او در تمام این سه دهه تمایل داشته تا در نقش‌هایی چالش‌برانگیز و در فیلم‌هایی غیرمتعارف ظاهر شود. همچنین باید اعتمادبه‌نفس دی‌کاپریو در مقام بازیگر را هم به‌عنوان یک عامل تاثیرگذار در نظر گرفت. مریل استریپ که در فیلم‌های «اتاق ماروین» و بالا رو نگاه نکن با دی‌کاپریو همبازی بوده به این اشاره کرده که او دارای نوعی غیرقابل‌پیش‌بینی‌بودن است که باعث می‌شود تا طبقه‌بندی حرفه‌اش دشوار و کارش هیجان‌انگیز شود.

شاید به همین دلیل است که کالین کاورت، نویسنده سیاتل تایمز، اعتقاد دارد که دی‌کاپریو معنای ستاره‌بودن در سینما را از نو تعریف کرده است. دی‌کاپریو یکی از نمونه‌هایی است که نشان می‌دهد شاید ستاره‌شدن به‌واسطه خصوصیاتی همچون ویژگی‌های ظاهری امکان‌پذیر باشد اما ماندگار شدن نیاز به توانایی‌های فردی، جاه‌طلبی، جسارت و برنامه‌ریزی دقیق دارد.

آریا قریشی

برچسب‌ها: آلخاندرو گونزالس ایناریتیو،از گور برگشته،استیون اسپیلبرگ،تایتانیک،جدامانده،جزیره شاتر،جیمز کامرون،دار و دسته نیویورکی،ریدلی اسکات،شاتر آیلند،قاتلان ماه کامل،کریستوفر نولان،کلینت ایستوود،کوئنتین تارانتینو،گرگ وال استریت،گرگ وال‌استریت،لئوناردو دی کاپریو،مارتین اسکورسیزی،هوانورد،وودی آلن
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

پربازدیدها