بازخوانی صحبت‌های استاد درباره جنبش زنان، «کاغذ بی خط»، «دایی جان ناپلئون» و...

ناصر تقوایی ۸۲ ساله شد

- 6 دقیقه مطالعه

به مناسبت ۱۹ تیر ماه سالروز تولد استاد ناصر تقوایی نگاهی اجمالی انداختیم به کارنامه سینمایی این استاد مسلم سینمای ایران که غریب به دو دهه است به واسطه سانسور شدید و نظم سرمایه سالار از نعمت وجود او بی بهره ماندیم. همچنین به همین مناسبت تکه های از مصاحبه های مختلف ایشان را در بازه های زمانی مختلف برای شما خوانندگان فیلم‌نت‌نیوز و عاشقان حقیقی سینمای ایران در نظر گرفته‌ایم. این بخش از نشریه اینترنتی فیلم‌نت‌نیوز با احترام پیشکش می شود به استاد ناصر تقوایی ، با آرزوی اینکه طلسم فیلم نساختن ایشان به زودی بشکند.

 

به گزارش فیلم‌نت‌نیوز، ناصر تقوایی را باید یکی از تلف شده‌ترین و قدرنادیده شده ترین هنرمندان این سرزمین دانست، سینماگری که علی رغم تسلط وسیع اش به هنر سینما اما فرصت کافی برای عرض اندام نیافت و نتیجه آن تنها شش فیلم بلند سینمایی در نزدیک به شصت سال حضور حرفه ای در هنر این سرزمین بود. تقوایی را بی‌شک باید از روشنفکران این سرزمین دانست که هر وقت مجالش را یافت با آثارش تصویری دقیق از امروز و البته آینده مناسبات جامعه ایران ارائه داده است. خواه در تصویر طبقه متوسط برآمده از اصلاحات اقتصادی محمد رضا پهلوی در اواخر دهه چهل خورشیدی در فیلم «آرامش در حضور دیگران» باشد یا نگاهی که به همین طبقه در ایران پس از انقلاب و در فیلم مهم و کمتر قدر دیده «کاغذ بی‌خط» به تصویر کشیده است. تقوایی را به راستی باید استاد میزانسن و دکوپاژ تلفی کرد او جز معدود فیلمسازان برآمده از موج نو سینمای ایران در اواسط دهه چهل بود که از همان اولین آثار می توانستیم حضور یک کارگردان چیره دست با میزانسنی دقیق را در پشت دوربین احساس کنیم، کارگردانی که فرم آثارش انطباق غریبی با محتوای آنها داشت، کافی است برای دریافت این مهم باردیگر و از منظر میزانسن به فیلم‌های «نفرین»، «ای ایران» و سریال «دایی جان ناپلئون» نگاهی دوباره بیندازید. و افسوس پایانی برای سینمای ایران است که قدر این استاد مسلط سینما را ندانست، شاید اگر همکاران، منتقدین، وزارت ارشاد و البته تهیه کنندگان این سرزمین با تقوایی کمی مهربان‌تر بودند چند فیلم دیگر به گنجیه‌های سینمای ایران اضافه می‌شد.

*زنان سالهاست برای آزادی شان تلاش می کنند و طبیعی است جلوتر باشند. در کلاس های فیلمنامه‌نویسی من، همیشه زنان ایده های روشنفکرانه و فرهنگی داشتند اما فیلمنامه‌های پسرها اغلب فیلم فارسی بود. البته استثنا هم بود. من این هوش را در دخترها بیشتر می دیدم. از طرفی همیشه نسل های نو باهوش ترند. به قول نیما هر چیزی که نو نشود کهنه می شود. جوان‌ها یک جامعه را نو و با طراوت می کنند. اما مطالعه و توجه به تجربه ی نسل های گذشته هم برای رشد یک ملت واجب است. طبیعت اینجوری ست که در آینده مردم رشد بیشتری خواهند کرد.

 

*برای «کوچک جنگلی» ۲۱ ساعت متن نوشته‌ام که پانزده جلد است. مقدمات شکل‌گیری جنگل، وضع سیاسی ایران، اوضاع بین الملل و… از بخش‌های مهم این داستان است. بخش آخر هم مربوط به مرگ میرزاست. من فیلمنامه را گذاشتم و آمدم. به هر حال یک قراردادی با آنها داشتم. اما در مورد فیلم پخش شده باید بگویم که اصلا آن را ندیدم. به طور پراکنده دو سه جای آن را دیدم که واقعا یک چیز خنده‌داری بود. جنگ برای آنها یعنی پشت درختها ایستادن و تاق تاق صدا دادن. حال بودجه این مجموعه ۵۸ میلیون تومان و بودجه آقای افخمی چهارصد میلیون تومان بود. آنها با متن من مشکل داشتند یکباره باید شما خان را وارد کنی که به نفع کمونیست های دنیا نطقی کند. در واقع می خواست بخش هایی در داستان نباشد که سبب شده تا آن ها به جان هم بیفتند و یکدیگر را نابود کنند.

 

*قرار شد به اتفاق بیضایی و شاپور قریب با سرمایه رشیدیان، سه فیلم بسازیم که بشود پشتوانه تاسیس یک شرکت مستقل سینمایی. قریب، «خروس» را پیشنهاد کرد که قصه خوبی داشت اما فیلم خوبی از کار درنیامد. بهرام «غریبه و مه» را پیشنهاد کرد و من هم «نفرین» را. همه کارمان را همزمان شروع کردیم. اما بعدها مشکلات پیش آمد و شرکت بهم خورد. قرار بود این سه فیلم ساخته شوند تا ما با رشیدیان درباره سهام یک شرکت مذاکره کنیم. فیلم بهرام بیضایی پرخرج شد. در حالی که ما روی ششصد تا هفصد تومان حساب کرده بودیم. فیلم پی در پی تعطیل می شد. چون هوای شمال متغیر بود و او نمی دانست فردا چه صحنه ای را خواهد گرفت. رشیدیان دچار دردسر شد و قهر کرد و فیلم خوابید. بهرام هم کوتاه نمی آمد. جلسه ی آشتی کنان هم به پا کردیم ولی نتیجه بخش نبود. فیلم من و قریب تمام شده بود ولی بهرام هنوز چند سکانس بسیار مهمش باقی بود. پولی هم نداشت. ما مبلغی تهیه کردیم و دادیم که رفت و این چند سکانس را گرفت. بلاخره کار به وساطت فرهنگ و هنر کشید و سر و تهش هم آمد. خب هر سه فیلم از نظر گیشه موفق نبودند و این هم یکی از عوامل عدم موفقیت شرکت ما بود. این دومین گام ما در استقلال مالی پس از «آرامش در حضور دیگران» بود که با شکست رو به رو شد.

 

*روزی رضا قطبی به من که حالا دیگر کارمند تلویزیون هم نبودم، گفت مگر تو بچه جنوب نیستی و نمی خواهی دق دلت را سر انگلیسی ها در بیاوری؟ گفتم چرا. کتاب دایی جان ناپلئون پزشکزاد را پیشنهاد کرد. عازم سفر شیراز بودم. در راه کتاب را خواندم و از همان جا تلفن زدم و گفتم می سازم. چند سال پیش در فرانسه غفاری را دیدم و گفت که شبکه های اروپایی هنوز برای خرید این سریال به من مراجعه می کنند. خب، سریال دو بار پخش شد. یک‌بار از شبکه دوم و یک‌بار هم از شبکه اول و خورد به انقلاب. بعد از موفقیت این سریال، خیلی از تهیه کنندگان آمدند سراغم که برایشان فیلم بسازم، علی عباسی یک آپارتمان واقع در خیابان جردن را به عنوان دستمزد پیشنهاد داد که برایش فیلم بسازم.

*در «ناخدا خورشید» تصاویر خوبی برای زیر آب نوشته بودم، از جمله وقتی نعش ملول را به آب می اندازند. ولی به دلیل نداشتن دوربین فیلمبرداری زیر آب، نتوانستم این صحنه ها را بگیرم. ساختمان گمرک و قهوه خانه را درست کردیم. همسرم شهین دخت بهزادی با چهارتا المان آن قهوه خانه را کنار ساحل درست کرد که همه تصور کردند واقعی است. زیبایی دکور در همین است که کسی تشخیص ندهد چیزی ساختگی است.

 

*ما در جامعه ای زندگی می کنیم که فشار روی زنان بیش از مردان است. من با نظر آن گروهی که می گویند فشار و محدودیت آدم ها را می سازد، موافق نیستم. فشار وقتی به آدم های هوشمند وارد می شود، ممکن است باعث رشد شود. اما در مورد کل جامعه، فشارها و محدودیت ها، باعث عدم رشد می شود. رویا در زندگی خانوادگی اش، کم و کاست خاصی هم ندارد. اما به این ها قانع نیست. او صاحب استعداد درونی است و حق خودش می داند از این استعداد استفاده کند. با آن هزلی هم که دارد. وقتی در مدرسه فیلمنامه نویسی قبول می شود، خیلی برایش قضیه جدی نیست ولی وقتی با استاد برخورد می کند و کم و بیش با واقعیت ادبیات آشنا می شود، مجذوب می شود. نویسندگان زیادی را سراغ داریم که در میان سالی استعداد خودشان را کشف کرده اند. همه که از جوانی شروع نمی کنند. به نظرم یکی از بهترین نویسندگان امروز ما، زویا پیرزاد است. او سن و سال دارد. وقتی جوان بود، از او خواستم در فیلم «آرامش در حضور دیگران» بازی کند، اما هیچ علاقه ای به این کار نداشت. یعنی اصلا میل به کارهای هنری نداشت. در سن میان سالی، استعداد خودش را کشف و شروع به نوشتن کرد، آن هم با زبان و نثری که بسیار بخته است. یا همین خانم مینو فرشچی که طرح داستان «کاغذ بی خط» را نوشته، زمانی دانشجوی من در کلاس های فیلمنامه نویسی بود، دو تا بچه داشت. حرف های که استاد به رویا می زند و به او می گوید موضوع نوشته هایش را در زندگی خودش پیدا کند، همان حرف هایی است که معمولا خودم به شاگردانم می زنم.

 

نویسنده : پویا نبی

برچسب‌ها: انتخاب سردبیر،پویا نبی،تیتر یک،کاغذ بی خط،ناخدا خورشید،نفرین
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

پربازدیدها