نقد و بررسی فیلم «زمستان مرگبار»؛ عاشقِ عشق

- 12 دقیقه مطالعه

در فیلم‌نت نیوز بخوانید

یکی از ویژگی‌های مثبت «زمستان مرگبار» تلاش برای کشیدن شخصیت‌های شرور به طیف خاکستری است. این تصمیم، فیلم را از یک تریلر صرفا جنایی فراتر می‌برد و به آن بار عاطفی و روانی خاصی می‌بخشد.

به گزارش فیلم‌نت نیوز، فیلم سینمایی «زمستان مرگبار» (Dead of winter) داستان بارب است؛ زنی مغموم از مرگ شوهرش که برای تسکین اندوهش و انجام آخرین وصیت او، در زمستانی سخت و سرد راهی دریاچه‌ای یخ‌زده می‌شود؛ همان‌جا که نخستین دیدار عاشقانه‌شان رقم خورده است. بارب غرق خاطرات خوش گذشته، قصد دارد خاکستر شوهرش را در همان نقطه به طبیعت بازگرداند اما طبق معمولِ زندگی، هیچ‌چیز آن‌طور که باید پیش نمی‌رود. او شاهد یک آدم‌ربایی می‌شود و خود را موظف می‌بیند تا دخترک بینوایی به نام لیا را نجات دهد؛ ماجرایی که سرانجامی غافلگیرکننده و عمیقا انسانی دارد.

زمستان مرگبار در فیلم نت

غریبه آشنا

جهان «زمستان مرگبار» برای ما آشناست: آدمی شاهد جنایتی در آستانه وقوع است و باید در کسوت قهرمان وارد شود و کاری انجام دهد. این فضا یادآور دنیایی است که برادران کوئن خلق می‌کنند و به‌ ویژه سرمای سخت زمستان، یادآور «فارگو» است بنابراین، ایده داستانی تکراری است و توجه ما باید معطوف به شیوه اجرا باشد. واقعیت این است که چنین فیلم‌هایی برای موفقیت، نیازمند چیزی بیش از تغییرات جزئی در داستان هستند تا بتوان آن‌ها را تازه دانست.

یکی از ویژگی‌های مثبت «زمستان مرگبار» تلاش برای کشیدن شخصیت‌های شرور به طیف خاکستری است. این تصمیم، فیلم را از یک تریلر صرفا جنایی فراتر می‌برد و به آن بار عاطفی و روانی خاصی می‌بخشد. در میانه داستان درمی‌یابیم که مردِ آدم‌ربا، پس از افتادن در دریاچه یخ‌زده، دچار ضعف جسمانی و درونی عمیقی شده است؛ ضعفی که در رفتارهایش هم نمود دارد. هنگام نخستین مواجهه با بارب، جا می‌خورد، مضطرب است و در نگاهش ترس و درماندگی موج می‌زند. همسرش نیز از مهربانیِ بیش از حد او شکایت می‌کند؛ جمله‌ای که ناخواسته او را از قالب هیولا بیرون می‌کشد و به انسانی معمولی و آسیب‌پذیر بدل می‌کند.

اوج این دگرگونی زمانی‌ است که حلقه ازدواج گمشده بارب را به او بازمی‌گرداند؛ حرکتی کوچک اما سرنوشت‌ساز که او را از جهان خشم و نفرت جدا می‌کند. در آن لحظه، بارب نفسی از آسودگی می‌کشد و تماشاگر درمی‌یابد که مرد، هرچند در کنار هیولا ایستاده، خود بی‌گناه است. پایان غم‌انگیز او نیز همین معنا را کامل می‌کند: سرنوشت کسی که صرفِ ایستادن در کنار شرارت او را به کشتن داد.

در سوی دیگر، شخصیت قهرمان قصه نیز به اندازه کافی آشنایی‌زدایی شده است. زنی است که با وجود سن بالا، چابک و باهوش است و تصمیم می‌گیرد به هر قیمتی که شده لیا را نجات دهد. این ویژگی‌ها برای شخصیت قهرمان شاید طبیعی به نظر برسند، اما چندان هم تکراری نیستند به ‌ویژه پایان‌بندی همزمان جسورانه، عاشقانه و مسئولانه‌ای که برای بارب رقم می‌خورد، تکان‌دهنده است؛ چیزی شبیه پایان‌بندی «تایتانیک».

فداکاری بارب نه تنها جان دیگری را نجات می‌دهد و شرورِ قصه را نابود می‌کند، بلکه همزمان حرکتی عمیقا عاشقانه نیز محسوب می‌شود؛ وقتی بارب زیر آب، قوطی حاوی خاکستر شوهرش را در دریاچه باز می‌کند، بار احساسی سنگینی خلق می‌شود، انگار هر دو قرار است در زمان و مکان یکسانی دوباره به هم برسند. به‌ ویژه آن‌که در همان لحظه، سوراخ ایجادشده روی قوطی در اثر شلیک گلوله دیده می‌شود و ذهن ما به این فکر می‌رود که چند دقیقه پیش، همین قوطی گلوله را متوقف کرد و جان بارب را نجات داد؛ رخدادی که پیوند عاطفی عمیق این دو زوج را بیش از پیش تقویت می‌کند.

 سفر درونی: اشیایی فراتر از اشیا

فیلم «زمستان مرگبار» با ریتمی آرام آغاز می‌شود. ما شاهد ماهیگیری زنی تنها و سوگواریم که مکرر به روزهای خوشِ با همسر از‌دست‌رفته‌اش بازمی‌گردد. اصلا برای یادآوری همان خاطرات و ادای دین به عشق همسرش است که وسط زمستانی مرگبار و سرد، خودش را تا روی دریاچه یخ‌زده می‌کشاند. مهارت بصری فیلم در استفاده از فلش‌بک‌ها برای نشان دادن این چیزها بسیار کارآمد و سینمایی است. اشیای تکرارشونده در گذشته و حال مانند راهنما عمل می‌کنند و به ما می‌فهمانند که درون ذهنِ شخصیت سفر می‌کنیم، نه صرفا در واقعیت بیرونی.

زمستان مرگبار با دوبله و زیرنویس فارسی در فیلم نت

به طور کلی فیلم با اشیا خوب کار می‌کند و آن‌ها را به چیزی فراتر از جسمِ عادی تبدیل می‌کند. وقتی بارب تصمیم می‌گیرد برای جلب‌ توجه، ماشینش را آتش بزند، «زمستان مرگبار» با برش‌های متقاطع ما را به زمانی می‌برد که بارب باردار بوده و با همان ماشین راهی بیمارستان شده است. بنابراین این خودرو صرفا یک شی کاربردی نیست. اگرچه شاید به اندازه حلقه ارزشمند نباشد، ولی یادگار روزهای خوش گذشته است و حالا باید برای چیزی بزرگ‌تر فدا شود و جان کسی را نجات بدهد. این از خودگذشتگی، مقدمه‌ای است برای فداکاری بزرگ‌تر و رستگاری‌ای که تنها از رهگذر قربانی‌کردن عزیزان حاصل می‌شود. آتش خودرو همان‌قدر که وسیله‌ای برای نجات لیا است، همان‌قدر نمادی است از گرمای قلبِ بخشنده بارب.

در راستای خلاقیت بصری و کارگردانی، فیلم سرشار از نماهای چشمگیر است؛ نماهایی که هم زیبا هستند و هم معنا دارند. به این نما دقت کنید؛ زمانی که بارب دریاچه را یافته است. نگاه کنید چگونه شخصیت در فضایی تنگ، سرد و خشن محبوس شده است.

یا این‌جا آدمی کوچک در گستره‌ طبیعتی بی‌جان، بی‌کران و مرگ‌زده رها شده است که در واقع درون سرد، تهی و غم‌زده بارب را بازتاب می‌دهد و حس تنهایی، سردی و انزوای او را عمیق‌تر منتقل می‌کند.

ظرافت، تازگی و تعلیق زمستان مرگبار

یکی از تمهیدات تعلیق‌ساز فیلم که به‌خوبی کار می‌کند این است که ما تا لحظات پایانی نمی‌دانیم چرا آن زن و شوهر لیا را ربوده‌اند. نشانه‌هایی از بیماری زن مشاهده می‌کنیم، اما تصویر کاملی از انگیزه‌شان نداریم. این عدم قطعیتْ تعلیق را تقویت می‌کند و ما تا انتها نمی‌دانیم قصدشان برداشتن کبد دختر است.

اما ماجرای آدم‌ربای به همین‌جا ختم نمی‌شود و ظرافتی در کار است: شوهر می‌گوید لیا قصد خودکشی داشته و لیاقت زیستن ندارد. برای همین او را برای این کار انتخاب کرده‌اند. این دوراهی اخلاقی فیلم، بسیار قابل‌توجه است که بارب در پاسخ می‌گوید: «گرفتن این تصمیم دست شما نیست.»

«زمستان مرگبار» نجات جان لیا را به چیزی عمیقا عاطفی بدل می‌کند، فراتر از یک عمل قهرمانانه صرف از سر وظیفه. زمانی که هر دو در زیرزمین دست‌وپابسته گرفتار شده‌اند، بارب درباره قرارش با شوهرش برای اسم‌گذاری فرزندشان حرف می‌زند؛ اما این مونولوگ، درست مانند زمانی که درباره شوهرش سخن می‌گوید، به آرامی خاموش می‌شود و بغض و اندوه اجازه نمی‌دهد جمله کامل شود. ما حامله بودن بارب را می‌بینیم، اما فرزندش را نه. به این ترتیب، بارب نجاتِ لیا را، نامی که دوست داشت روی دخترش بگذارد، نجاتِ فرزندش خودش می‌داند؛ فرزندی که مثل همسرش زنده نیست.

dead of winter زمستان مرگبار

عاشقِ عشق

«زمستان مرگبار» ادعای بزرگ و عجیبی ندارد و به سیاق برخی فیلم‌های متظاهر شلنگ‌تخته نمی‌اندازد و الکی با روایت بازی نمی‌کند. حتی قصه‌اش به چشم آشنا است، ولی در اجرا تلاش کرده جزئیات تازه، انسانی و ظریفی بگنجاند و توجه آدم را به چیزهای آشنایی جلب کند که در محاصره بوران زندگی ممکن است فراموش‌شان کنیم. داستانی که بارب از پدرِ پدربزرگش بازگو می‌کند بیانگرِ رویکرد فیلم است؛ این‌که لازم نیست خیلی کار عجیب و غریبی بکنی؛ تنها کافی است در میان مشکلات و مصائب، از پا نیفتی و قدم برداری. آن‌قدر قدم برداری تا کولاک تمام شود و نور خورشید برآید.

به همین سیاق، فیلم توجه ما را به نکته‌ای مهم جلب می‌کند: عشق هرگز تمام نمی‌شود و محدود به یک نفر نیست. یا عاشق هستی یا نیستی؛ برای عاشق، عشق وزیدن و جاری بودنش بخشی از مسلک و مرام زندگی او است، نه این‌که تنها متعلق به یک نفر باشد. جالب آن‌که بارب، حتی پس از مرگ همسرش، هنوز با فکرش لبخند می‌زند و لحظات عاشقانه را با تمام وجود احساس می‌کند. عشق بارب تنها محدود به همسرش نیست و همه کسانی را که به عشق او نیاز دارند زیر سایه‌اش می‌گیرد؛ از آن مرد فلک‌زده که سرما و زخم‌، جسم و روحش را از کار انداخته، تا لیایی که در بند آدمی شرور گرفتار شده.

این عشق و مهربانی جالب توجه است، زیرا نجات‌بخش دیگران می‌شود و همزمان خود او را به رستگاری و رهایی می‌رساند. نکته مهم آن است که این نوع عشق‌ورزی، لزوما نیازمند از خودگذشتگی و فراخی سینه است؛ برای عاشق بودن، باید از خود گذشت. شاید بیراه نباشد اگر بگوییم «زمستان مرگبار» ترجمانِ تصویری این شعر عجیب و عمیق از عطار است:

«گر مَردِ رهی، میانِ خون باید رفت/ وز پای فتاده، سرنگون باید رفت

تو پای به ره در نِه و از هیچ مپرس  خود راه بگویدت که چون باید رفت

مرتضی مهراد

 

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید