۱۰ فیلم که هر سینمادوستی باید قبل از مرگ تماشا کند
به گزارش فیلمنت نیوز، تعداد گوهرهای جاودان تاریخ سینما بهقدری زیاد است که حتی شمارش آنها هم وقت زیادی میبرد. هر سال لیستهای فراوانی در مورد صد یا حتی هزار یا ۱۰۰۱ فیلمی که حتما باید دید منتشر میشود. اما چه میشود اگر قرار باشد چنین لیستهایی را به تنها ده فیلم محدود کنیم؟ طبیعتاً کار بسیار سختی است و لااقل صدها فیلم برجسته از فهرست بیرون خواهند ماند. اما در این مطلب بهسراغ چنین اقدامی رفتهایم. آنچه میخوانید، فهرستی از ده فیلم پیشنهادی است که هر کدام میتوانند نماینده مهم و شاخصی از یک دسته از فیلمهای سینمایی محسوب شوند. این فهرست بهخصوص میتواند برای سینمادوستانی مفید باشد که بهتازگی به این هنر علاقهمند شدهاند و میخواهند در زمانی اندک بهشکلی دستاول در جریان برخی از نقاط اوج تاریخ سینما قرار بگیرند. لازم به ذکر است که فیلمها بهترتیب زمان ساخت مرتب شدهاند.
همشهری کین (اورسن ولز، ۱۹۴۱)
«همشهری کین» که از دید خیلیها بزرگترین فیلم تاریخ سینما است، انقلابی بزرگ در شیوه روایت و فیلمبرداری در هنر سینما محسوب میشود. اورسن ولز برای نمایش زندگی پیچیده یک غول رسانهای بهاسم چارلز فاستر کین، از انواع تکنیکهای روایی و اجرایی چون عمق میدان بالا، روایت غیرخطی، نماهای زاویهدار و نورپردازی کیاروسکورو (تکنیکی در نورپردازی که در آن از تضاد شدید سایه و نور برای ایجاد عمق و تاثیرات دیگری همچون تاکید بر یک سوژه خاص استفاده میشود) بهره برده است. هر چند شاید هیچکدام از این تکنیکها برای اولین بار توسط ولز استفاده نشده باشند اما میتوان این اعتبار را به ولز داد که توانسته ترکیبی پیچیده و پیشرو با استفاده همزمان از تمام این تکنیکها بسازد. در اهمیت این فیلم در تاریخ سینما کافی است به این اشاره کنیم که مارتین اسکورسیزی اعتقاد دارد تمام فیلمهایی که پس از سال ۱۹۴۱ ساخته شدهاند بهشکلی تحت تاثیر «همشهری کین» بودهاند.
دزد دوچرخه (ویتوریو دسیکا، ۱۹۴۸)
جریان نئورئالیسم در بحبوحه جنگ جهانی دوم در سینمای ایتالیا ظهور کرد. فیلمبرداری در لوکیشن و با نور طبیعی، بهره بردن از نابازیگران یا بازیگران نهچندان شناختهشده، و پرداختن به زندگی روزمره آدمهای معمولی و بهطور ویژه طبقات پایین جامعه، از جمله ویژگیهای اکثر فیلمهای نئورئالیستی محسوب میشدند. «دزد دوچرخه» یکی از شاخصترین آثار این جریان است که داستان پدر و پسری را روایت میکنند که باید در پی دوچرخه دزدیدهشده پدر بگردند؛ دوچرخهای که برای شغل او و بقای اقتصادی خانواده از اهمیت بسیاری برخوردار است. «دزد دوچرخه» که در رم پس از جنگ جهانی دوم روایت میشود، تصویر قدرتمندی از فقر، مبارزات طبقه کارگر و پیچیدگیهای روابط خانوادگی است. واقعیت این است که اگر امروزه بدون دانستن پیشزمینه تاریخی و سینماییِ منجر به ساخت و شکلگیری بافت بصری «دزد دوچرخه» به تماشای این فیلم بنشینید ممکن است احساس کنید با فیلمی بیشازحد ساده، صریح و حتی گلدرشت روبهرویید اما جایگاه تاریخی این فیلم بهعنوان نقطه اوج نئورئالیسم انکارنشدنی است.
داستان توکیو (یاسوجیرو ازو، ۱۹۵۳)
یاسوجیرو ازو را بهعنوان یکی از سنتیترین فیلمسازان تاریخ ژاپن میشناسند. او عمیقا تحت تاثیر فرهنگ کشور خود قرار داشت و این فرهنگ را در تمام آثار مهم خود بازتاب داد. از این نظر میتوان او را در مقابل فیلمساز دیگری چون آکیرا کوروساوا قرار داد که بهنظر میرسید به یک اندازه وامدار فرهنگ ژاپن و الگوهای غربی بود. ازو در مطرحترین ساختهاش، «داستان توکیو»، به تفاوتهای ظریف میان اعضای یک خانواده پرداخته و شکاف فزایندهای را به تصویر میکشد که میان والدینی سالخورده و فرزندانشان در حال شکلگیری است. با این وجود، شاید بارزترین جنبه کار ازو دوری او از هر شکلی از سانتیمانتالیسم و در عوض روایت چنین داستانی با زیباییشناسی مینیمالیستی، ضرباهنگ آرام، نماهایی که به نام ازو ثبت شده و به نماهای بالشی مشهورند (نماهایی با دوربین افقی و با ارتفاع بسیار کم و نزدیک به سطح زمین) و تاکید بر درونیات شخصیتها بهجای برجستهکردن اتفاقی بیرونی است. با این تمهیدات، ازو به تماشاگر فرصت میدهد تا ماهیت روابط انسانی و تغییرات نسلی را با تکیه بر نشانههای پرتعداد و جزیینگرانه دنبال کند.
هفت سامورایی (آکیرا کوروساوا، ۱۹۵۴)
همانطور که پیش از این اشاره شد، آکیرا کوروساوا عموما بهعنوان فیلمسازی شرقی شناخته شده که تاثیر فراوانی از آثار هنری غربی گرفته و این تاثیرات را با فرهنگ سنتی ژاپنی ادغام کرده است. «هفت سامورایی» نمونه جالبی برای بررسی این موضوع است. کوروساوا در این فیلم و به بهانه نمایش داستان هفت سامورایی که برای دفاع از یک دهکده در برابر راهزنان استخدام میشوند، شخصیتهایی فردگرا بهسبک غربی را با جمعگرایی سنتی ژاپنی در تقابل قرار داده و این ترکیب را با یک فرهنگ اصیل دیگر این کشور، فرهنگ سامورایی، درهم میآمیزد. کوروساوا که تحت تاثیر الگوهای زیباییشناسی وسترنهای آمریکایی (بهخصوص آثار جان فورد) قرار داشت با استفاده از دوربینهای پویا، قابهایی کلاسیک و سکانسهای پیچیده نبرد با لحنی حسرتخوارانه به قربانیشدن افرادی با هویت فردی برجسته بهعنوان امری گریزناپذیر در گذر زمان پرداخت (مضمونی که بهشدت یادآور فیلمهای وسترن است) و بهنوبه خود تاثیر عمیقی بر سینمای وسترن گذاشت. ساخت فیلم وسترن «هفت دلاور» (جان استرجس، ۱۹۶۰) با برداشت از داستان «هفت سامورایی» بارزترین نمونه این تاثیرگذاری است.
سرگیجه (آلفرد هیچکاک، ۱۹۵۸)
«سرگیجه» در زمان نمایش اولیه فروش چندان بالایی نداشت و بهاندازه شایستگیاش قدر ندید اما در گذر زمان بیشتر و بیشتر دیده شد تا اینکه در سال ۲۰۱۲ به چند دهه صدرنشینی «همشهری کین» در نظرسنجی دهسالانه و مشهور سایت اند ساوند در مورد بهترین فیلمهای تاریخ سینما پایان داد. این نفوذ تدریجی به درون قلب سینمادوستان و منتقدان ممکن است ناشی از رمز و راز منحصربهفرد موجود در فیلم باشد که بهآرامی روی مخاطب اثر میگذارد. «سرگیجه» ترکیبی از حس عاشقانه، رمز و راز و وحشت روانی است. هیچکاک در این فیلم داستان یک کارآگاه بازنشسته مبتلا به آکروفوبیا (ترس از ارتفاع) را روایت میکند که برای تعقیب زنی استخدام شده و کمکم گرایشی عاطفی و وسواسگونه به او پیدا میکند. مثل بسیاری دیگر از آثار هیچکاک، «سرگیجه» این قابلیت را داشته که در گذر زمان از جنبههای مختلفی مورد بررسی قرار گیرد و همین به ماندگاری و دوامآوردن فیلم در مقابل گذر زمان کمک کرده است: از تجربه هیپنوتیزمکننده بصری تا ارزیابیهای روانکاوانه و فمینیستی با محوریت مضامین هویت، میل و نگاه خیره مردانه.
پرسونا (اینگمار برگمان، ۱۹۶۶)
بهترین آثار برگمان، کاوشهایی عمیق و روانشناختی در مورد هویت بشر محسوب میشوند. «پرسونا» یکی از مهمترین و کاملترین فیلمهای او به شمار میرود. با روایت داستان بازیگری که ناگهان روی صحنه تصمیم میگیرد حرف نزند و پرستاری که بهشکل فزایندهای نسبت به او کنجکاو میشود، برگمان در این فیلم به این میپردازد جگونه انسان ممکن است حتی در تشخیص ماهیت خود و دیگری هم دچار تردید شود و چطور مرز بین واقعیت و توهم میتواند از بین برود. «پرسونا» بهواسطه استفاده قابلتوجه سازندهاش از نماهای نزدیک برای نفوذ به عمق شخصیتها و تکنیکهای غیرمتعارف اجرایی (که شاید بتوان آنها را آوانگارد دانست)، فیلمی است که مرزهای ساختار سینمایی را گسترش داد و همین امر باعث تبدیل آن به یکی از آثار محبوب تماشاگران و منتقدانی شد که بهشکل ویژه به آثار خالص سینمایی (بهمعنای آثاری که مرز بین سینما و هنرهای دیگر را پررنگ میکنند) علاقهمند هستند.
۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی (استنلی کوبریک، ۱۹۶۸)
تاریخچه ژانرها را که مرور کنیم، با آثار پرتعدادی روبهرو میشویم که ایدههای خلاقانهای را وارد چهارچوب آن گونه از فیلمها کردهاند اما تنها معدودی از فیلمها میتوانند مرزهای ژانر را گسترش داده یا، فراتر از آن، قواعد ژانر را از نو تعریف کنند. «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» در تاریخچه ژانر علمی-تخیلی چنین نقشی بازی میکند. کوبریک در «۲۰۰۱: ادیسه فضایی» به مسائلی چون تکامل، هوش مصنوعی و جایگاه بشر در جهان میپردازد و، با ارجاعاتی نیچهای، تماشاگر را بهسمت زیر سوال بردن مرزهای وجودی انسان سوق میدهد. با اشاره به کامپیوتری هوشمند به اسم هال ۹۰۰۰ که از جایی به بعد تصمیم میگیرد بهشکل مستقل تصمیم گرفته و در مقابل تفکر انسان بایستد، این فیلم کوبریک دغدغهای را مطرح کرد که این روزها و با گسترش حیرتانگیز هوش مصنوعی بیش از هر زمان دیگری مطرح میشود. همین امر نشان میدهد چگونه کوبریک به مسائلی بنیادی پرداخته است که هنوز کهنه نشدهاند. از سوی دیگر، «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» از نظر بصری هم تجربهای قابل ذکر است. کوبریک ترجیح داد از حداقل دیالوگ ممکن برای پیشبرد داستان استفاده و در عوض به جلوههای چشمگیر بصری و قابلیتهای تدوین تکیه کند. نتیجه، تجربهای کمیاب نهتنها در حوزه فیلمهای علمی-تخیلی بلکه حتی در مقیاس تاریخ سینما است.
پدرخوانده (فرانسیس فورد کاپولا، ۱۹۷۲)
بهسختی میتوان فیلم دیگری در تاریخ سینما پیدا کرد که بهاندازه «پدرخوانده» چندلایه و عمیق باشد. با هر بار تماشای این حماسه جنایی در مورد فراز و نشیب حرفهای و خانوادگی یک خانواده مافیایی در آمریکای دهه ۱۹۵۰، میتوان درسهای فراوانی در مورد مسائل مختلف، از شخصیترین کنشها گرفته تا تحلیل مسائل کلان سیاسی، آموخت. مسیر تبدیل مایکل کورلئونه از یک قهرمان آرمانگرای جنگ که بهنظر شباهتی به خانوادهاش ندارد به یک رئیس بیرحم و خونریز مافیایی، یادآور برخی از عمیقترین تراژدیهای شکسپیری هستند. فیلمنامه پر و پیمانی که فرانسیس فورد کاپولا و ماریو پوزو بر اساس بخشهایی از رمانی به همین نام (به قلم پوزو) نوشتند، کارگردانی مینیاتوری کاپولا، اجراهایی بهیادماندنی از تیم بازیگری، و استفاده عمیق از کهنالگوها، باعث شده تا «پدرخوانده» بیش از نیم قرن پس از ساخت بهاندازه روز اول تازه و تاثیرگذار باشد.
آینه (آندری تارکوفسکی، ۱۹۷۵)
از «آینه» بهعنوان کاملترین ساخته تارکوفسکی نام برده میشود. سه فیلم قبلی فیلمساز روس («کودکی ایوان»، «آندری روبلف» و «سولاریس») هر کدام بر پایه الگوهای کلی یک ژانر (بهترتیب جنگی، تاریخی و علمی-تخیلی) شکل گرفته بودند و البته تارکوفسکی هر بار با شیوه روایی ویژه خود، الگوهای آن ژانرها را بهکلی جابهجا میکرد. با این وجود او در «آینه» بهطور کامل از بند هر گونه تعلق ژانری رها شد و اثری کاملا شخصی در مورد حافظه، زمان و روح به تماشاگر عرضه کرد. «آینه» که بهصورت مجموعهای از وقایع غیرخطی و شاعرانه ساخته شده، ترکیبی است از خاطرات شخصی با رویدادهای تاریخی و اینگونه پرترهای مرموز از زندگی خود کارگردان خلق میکند. بهرهگیری تارکوفسکی از برداشتهای طولانی و عناصر طبیعی همچون آب و آتش، «آینه» را به فیلمی قابلتامل و عمیقا فلسفی در مورد ماهیت هستی و تاریخنگاری شخصی تبدیل کرده است. تماشای «آینه» بهعنوان یکی از نقاط اوج سینمای مدرن اروپا (هر چند عدهای از کارشناسان اعتقاد دارند فیلم حتی بهسمت نوعی نگرش پستمدرن هم حرکت کرده است) برای تماشاگرانی که کنجکاو رسیدن به درک بهتری از جریانهای آلترناتیو سینمایی هستند، واجب بهنظر میرسد.
پالپ فیکشن (کوئنتین تارانتینو، ۱۹۹۴)
اغراق نیست اگر بگوییم «پالپ فیکشن» فیلمی بود که سینمای مستقل را در دهه ۱۹۹۰ متحول کرد. جدا از مدل بهکمالرسیدهای از روایت غیرخطی (طوریکه اگر «پالپ فیکشن» را بهشکل خطی روایت کنیم عملا به فیلم کاملا متفاوتی تبدیل خواهد شد) و شکل جسورانه دیالوگنویسی (با دیالوگهایی روان که گاه بیربط به کنش اصلی صحنه بهنظر میرسند)، میتوان به ارجاعات پرتعداد تارانتینو به فرهنگ پاپ اشاره کرد.
تارانتینو در «پالپ فیکشن» بهشکل هیجانانگیزی ایدههایی اسطورهای و مذهبی در مورد مفهوم رستگاری را از دل نمایش جزئیات روابط میان چند تبهکار و با ویژگیهایی که در نگاه اول چندان به یک ایده اخلاقی مرتبط بهنظر نمیرسند (از جمله ادبیات نهچندان مودبانه، رفتارهای خشونتآمیز و طنز سیاه) بیرون کشید و نشان داد چگونه اخلاقیترین و مذهبیترین ایدههای فکری میتوانند درست در کف خیابان و در زندگی تبهکاران جامعه شکل بگیرند. از بین بردن مرز میان فرهنگ عامه و آنچه عموما فرهنگ والا نامیده میشود را میتوان بزرگترین دستاورد تارانتینو در دومین فیلم بلند سینماییاش دانست.
آریا قریشی