۱۰ فیلم مهم تاریخ سینما که زمان اکران درک نشدند
به گزارش فیلم نت نیوز، برخی اعتقاد دارند سینما مزرعهای است که در آن هیچ دانهای گم نمیشود. طبق این دیدگاه خوشبینانه، هیچ فیلم خوبی برای همیشه از دید سینمادوستان مخفی نمیماند. با این وجود، حتی اگر این نظر را بپذیریم، نمیتوانیم انکار کنیم که فیلمهای خوبی در طول تاریخ سینما ساخته شدهاند که در زمان اکران بهاندازه شایستگیشان مورد توجه قرار نگرفتهاند. این کمتوجهی، که میتواند دلایل مختلفی داشته باشد، در مواردی ممکن است حتی منجر به تغییر مسیر همیشگی سازندگان آن فیلم شود. در این مطلب ده فیلم را از میان این آثار پرتعداد برگزیدهایم که همگی به مرور زمان به آثاری ماندگار نزد علاقهمندان به سینما تبدیل شدهاند اما این تنها نقطه پایان مسیری بود که با واکنشهای متناقض و گاه حتی حملات تند آغاز شده بود!
۱. فیلم قاعده بازی (ژان رنوار، ۱۹۳۹)
سالها است که جایگاه ژان رنوار بهعنوان یکی از بزرگترین فیلمسازان تاریخ سینمای فرانسه تثبیتشده بهنظر میرسد اما از میان فیلمهای پرتعداد تحسینشدهاش، «قاعده بازی» جایگاه ویژهای دارد بهطوریکه در بسیاری از فهرستهای مربوط به بهترین فیلمهای تاریخ سینما از سوی منتقدان، میتوان نام این فیلم را هم مشاهده کرد. با این وجود در اواخر دهه ۱۹۳۰ وضعیت این فیلم بهکلی متفاوت بود. «قاعده بازی» فیلم هجوآمیزی در مورد زندگی اشراف فرانسوی بود و البته طبقات پایینتر را نیز از نیش و کنایه بینصیب نمیگذاشت! گروهی از تماشاگران و منتقدان فرانسوی، این نحوه بدبینانه نمایش طبقات مختلف جامعه فرانسه را در ابتدای جنگ جهانی دوم تحریکآمیز میدانستند و حتی همین امر منجر به تدوین مجدد فیلم برای کاهش مخالفتها و جلوگیری از اقدام سانسورچیان شد. با این وجود این تلاشها در نهایت به بدنامی بیشتر «قاعده بازی» انجامید و حتی در مقطعی نمایش آن در فرانسه ممنوع اعلام شد. پس از جنگ جهانی دوم منتقدان شروع به ارزیابی مجدد فیلم کردند و ترکیب قدرتمند هجو و تراژدی، استفاده هوشمندانه از عمق میدان بالا، و شیوه روایت فیلم (که مدام میان شخصیتهای مختلف در رفتوآمد است اما تمرکزش را از دست نمیدهد) را ستودند. «قاعده بازی» روی طیف گستردهای از فیلمها (در رأس همه، «همشهری کین» اورسن ولز) تاثیر گذاشت و حالا بهعنوان یکی از آثار پیشگام از نظر ساختار روایی و کاوش عمیق طبقات اجتماعی مورد ستایش بسیاری از سینمادوستان قرار دارد.
۲. فیلم سرگیجه (آلفرد هیچکاک، ۱۹۵۸)
شاید شگفتانگیز بهنظر برسد که فیلمی که امروز در فهرست بهترینهای زندگی بسیاری از منتقدان و سینمادوستان قرار دارد، در زمان اکران یک فیلم ناکام بهنظر میرسید. «سرگیجه» فروش خیلی بالایی نداشت و با واکنشهای متفاوتی هم از سوی منتقدان و رسانهها روبهرو شد. بهعنوان مثال نویسنده ورایتی در آن زمان به این اشاره کرده بود که هر چند «سرگیجه» نشاندهنده تسلط تکنیکی هیچکاک است اما برای فیلمی که در اصل یک فیلم رازآلود جنایی روانشناسانه است بیشازاندازه طولانی و کند بهنظر میرسد. با این وجود پیچیدگی روانشناختی فیلم، استفاده خلاقانه از رنگ، و روایت مسحورکننده «سرگیجه» از جمله عواملی بودند که بهتدریج آن را تا جایگاه یکی از برترین فیلمهای تاریخ سینما ارتقا دادند.
۳. فیلم ماجرا (میکلآنجلو آنتونیونی، ۱۹۶۰)
راستش را بخواهید، «ماجرا» بهاندازه برخی دیگر از آثار معرفیشده در این لیست فیلم بداقبالی نبود؛ با این وجود در ابتدای راه با واکنشهای متفاوتی روبهرو شد. این فیلم برای اولین بار در جشنواره کن سال ۱۹۶۰ به نمایش درآمد و، درحالیکه گروهی از تماشاگران آن را مورد تشویق قرار دادند، دسته دیگری از مخاطبان فیلم را در سالن هو کردند. «ماجرا» در نهایت جایزه هیئت داوران را از آن جشنواره دریافت کرد اما مدتی طول کشید تا اکثریت منتقدان و سینمادوستان جدی متوجه ساختارشکنی عمیق روایی آنتونیونی شوند. در واقع آنچه در وهله اول در مورد «ماجرا» گیجکننده جلوه میکرد نه صرف روایت مدرن آن، بلکه توقعی بود که آنتونیونی در نیم ساعت اول مبنی بر نمایش یک داستان کلاسیک و مبتنی بر کنشهای بیرونی ایجاد میکرد و بعد، بهشکلی کاملا آگاهانه، آن را زیر پا میگذاشت. بهنظر میرسد آن دسته از مخاطبانی که فیلم را در جشنواره کن مورد تمسخر قرار دادند، انتظار یک فیلم معمایی کلاسیک را در مورد ناپدید شدن ناگهانی یک شخصیت داشتند. با این وجود، «ماجرا» در گذر زمان بهعنوان سرآغاز شیوه روایی جدیدی شناخته شد که به بازتعریف زبان سینمایی کمک کرد. دورشدن تدریجی آنتونیونی از قصهگویی بهشیوه پذیرفتهشده و در عوض تمرکز ویژه او بر حالوهوا و بیگانگی شخصیتها، نقطه عطفی در سینمای مدرن اروپا بود. همچنین استفاده آنتونیونی از برداشتهای بلند و نحوه استفاده از مناظر طبیعی برای نمایش انزوای شخصیتها و ناتوانیشان در برقراری ارتباط سالم با یکدیگر، الهامبخش طیف گستردهای از فیلمسازان شد.
۴. فیلم بانی و کلاید (آرتور پن، ۱۹۶۷)
در اواخر دهه ۱۹۶۰ جامعه آمریکا بهکلی در مقایسه با چند سال قبل تغییر کرده بود. نسل جدیدی که تازه وارد عرصههای اجتماعی شده بود تمام ارزشهای کلاسیک را بیمقدار میپنداشت و در پی تثبیت الگوهای کاملا متفاوتی بود (تا جایی که به این رویکرد عنوان «ضدفرهنگ» را هم اعطا کردهاند). این جریان بهتدریج وارد سینما هم شد و در این راه، از «بانی و کلاید» بهعنوان مهمترین نقطهعطف نام برده میشود. «بانی و کلاید» فیلمی بود که قواعد کلاسیک فیلمسازی را سست کرد و، در عوض، تحت تاثیر جریانهای مدرن هنری سینمای اروپا (از جمله موج نوی سینمای فرانسه) قرار داشت. جسارت آرتور پن و همکارانش در زیر پا گذاشتن سیاستهای انعطافپذیر و ساده شخصیتپردازی سینمای کلاسیک آمریکا و رفتن بهسراغ پرورش شخصیتهایی پیچیده و در مواقعی نهچندان قابل درک، نمایش دلسوزانه تبهکارانی گستاخ با جهانبینی جسورانهای که در تضاد با ارزشهای کلاسیک قرار داشت، و استفاده از تصاویر آهسته و حتی کموبیش شاعرانه در نماهای خشونتآمیز، باعث شد تا «بانی و کلاید» در پیشنمایش با ریویوهای ضد و نقیضی از سوی منتقدان روبهرو شود. گروهی از منتقدان آن را انقلابی در سینمای آمریکا نامیدند و دسته دیگری هم از شیوه روایی و نحوه نمایش خشونت در فیلم ابراز انزجار کردند! با این وجود «بانی و کلاید» با چنان استقبال خیرهکنندهای از سوی نسل جوان روبهرو شد که حتی برخی از منتقدان هم در عقیده اولیه خود تجدید نظر کردند و بنابراین «بانی و کلاید» به پیشگام دوران تازهای در سینمای آمریکا تبدیل شد.
۵. فیلم درخشش (استنلی کوبریک، ۱۹۸۰)
استنلی کوبریک متخصص ساخت فیلمهایی بود که در زمان ساخت بهاندازه شایستگی قدر نمیدیدند! «درخشش» یکی از این فیلمها بود. تجربه متفاوت کوبریک در ژانر وحشت، فیلمی بود که در زمان اکران اولیه از سوی منتقدان بهخاطر کُندی بیشازاندازه و انحراف از رمان استفن کینگ مورد انتقاد قرار گرفت اما حالا از آن بهعنوان یکی از شاهکارهای بزرگ تاریخ سینمای ترسناک یاد میشود. کارگردانی مثل همیشه موشکافانه کوبریک، فضاسازی غمبار و ناپایدار فیلم، و بازی فراموشنشدنی جک نیکلسون از جمله ویژگیهایی هستند که در ذهن تماشاگران «درخشش» ماندگار شدهاند. این واقعیت شرمآور که کوبریک بهخاطر کارگردانی «درخشش» نامزد جایزه تمشک طلایی بدترین کارگردان سال شد، نشان میدهد که فیلمها از جوایز مهمترند و اساسا نباید جوایز سینمایی را خیلی هم جدی گرفت!
۶. فیلم دروازه بهشت (مایکل چیمینو، ۱۹۸۰)
مایکل چیمینو فیلمساز جوانی بود که با ساخت فیلم کلاسیک «شکارچی گوزن» در سال ۱۹۷۸ به موفقیت شگفتانگیز تجاری و انتقادی رسید و جوایز اسکار رو هم درو کرد. سرخوش از این پیروزی، او بهسراغ پروژه جاهطلبانهای بهاسم «دروازه بهشت» رفت. با این وجود این حماسه وسترن به یک فاجعه بزرگ مبدل شد. هزینه تولید به چند برابر بودجه تخمینزدهشده اولیه رسید و حاصل کار فیلمی طولانی بود که برای اکران عمومی بهشکل بیرحمانهای کوتاه شد. در نتیجه «دروازه بهشت» به چنان فاجعه مالی هولناکی تبدیل شد که کمپانی بزرگ یونایتد آرتیستز را دچار ورشکستگی کرد. مایکل چیمینو بعد از این فیلم برای همیشه جایگاه خود را در سطح اول صنعت سینمای آمریکا از دست داد اما با عرضه نسخه کامل «دروازه بهشت»، این فیلم دوباره کشف شد و حالا از آن بهعنوان یک حماسه بصری خیرهکننده و جاهطلبانه یاد میشود که بهشکل پیچیدهای به مضامینی چون نزاع طبقاتی و رویای آمریکایی میپردازد.
۷. فیلم بلید رانر (ریدلی اسکات، ۱۹۸۲)
امروزه «بلید رانر» را انقلابی در فیلمهای علمی-تخیلی میدانند اما در زمان اکران گروهی از منتقدان از ضرباهنگ آرام و روایت گیجکننده فیلم انتقاد کردند. فروش ۴۲ میلیون دلاری فیلم هم با توجه به بودجه ۳۰ میلیون دلاریاش بهمعنای یک شکست سنگین بود. مثل همیشه این گذر زمان بود که جایگاه واقعی فیلم را مشخص و «بلید رانر» را به یکی از کلاسیکهای ژانر تبدیل کرد که بهخاطر طراحی بصری خیرهکننده، مضامین عمیق فلسفی و کاوش در مفاهیم هویت و انسانیت از دریچه آیندهای پادآرمانشهری کماکان مورد توجه علاقهمندان به سینما قرار دارد.
۸. فیلم موجود (جان کارپنتر، ۱۹۸۲)
«موجود» امروزه بهعنوان یکی از آثار کلاسیک ژانر ترسناک شناخته میشود تا جایی که کار حتی به بازسازی آن هم کشیده شد. آنچه در مورد «موجود» ذوقبرانگیز جلوه میکند نهتنها لحن ویژه و تیرهوتار، جلوههای ویژه نوآورانه و برجستهکردن جنبه پارانوئید سینمای وحشت، بلکه جنبه هوشمندانه معنایی فیلم است که آن را همچون استعارهای از وحشت ناشی از ظهور بیماری ایدز در ابتدای دهه ۸۰ جلوه میدهد. با این وجود اوضاع برای «موجود» همواره به این خوبی نبوده است. فیلم در زمان اکران از نظر تجاری شکست خورد. منتقدان هم در مجموع برخورد مهربانانهای با فیلم نداشتند و با خشونت گرافیکی و حالوهوای تلخاندیشانهاش ارتباط چندان مناسبی برقرار نکردند. یک بار دیگر گذر زمان بود که یک فیلم دیدنی را به جایگاه واقعیاش رساند.
۹. فیلم روزی روزگاری در آمریکا (سرجیو لئونه، ۱۹۸۴)
اتفاقاتی که در مورد «روزی روزگاری در آمریکا» رخ داد بیشباهت به «دروازه بهشت» نبود. در اینجا بهنظر میرسد مقصر اصلی نه منتقدان، نه تماشاگران و نه کارگردان، بلکه تهیهکنندگانی بودند که حماسه عظیم و طولانی سرجیو لئونه را برای نمایش عمومی در آمریکا سلاخی کردند. نتیجه، شکست سنگین «روزی روزگاری در آمریکا» (چه از نظر تجاری و چه در زمینه جلب نظر منتقدان) بود. اما نسخه اصلاحشده و کامل فیلم، ورق را برگرداند. حالا از «روزی روزگاری در آمریکا» بهعنوان یکی از بهترین آثار جنایی تاریخ سینما، و یک حماسه گنگستری باشکوه و مالیخولیایی در مورد دوستی و خیانت نام برده میشود.
۱۰. فیلم باشگاه مشتزنی (دیوید فینچر، ۱۹۹۹)
«باشگاه مشتزنی» هماکنون با میانگین امتیاز ۸.۸ بر اساس بیش از ۲.۴ میلیون رای در رتبه سیزدهم بهترین فیلمهای تاریخ سینما از دید کاربران وبسایت IMDB قرار دارد. همین فیلم در زمان اکران با واکنشهای ضد و نقیض منتقدان روبهرو شده بود. چهرههای سرشناسی چون راجر ابرت، پیتر بردشاو، جاناتان رزنبام و جی. هوبرمن با «باشگاه مشتزنی» در حد یک فیلم متوسط برخورد کردند و کنت توران و لیزا شوارزباوم آن را اثری ضعیف دانستند. حتی فروش جهانی ۱۰۰ میلیون دلاری فیلم هم با توجه به بودجه تقریبا ۶۵ میلیون دلاری آن یک ناکامی اساسی تلقی میشد.
مقایسه همین اعداد میتواند ثابت کند که چگونه جایگاه «باشگاه مشتزنی» در طول ربع قرن از یک فیلم نهچندان بامزه با محتوای خشونتآمیز و مضامین نیهیلیستی به نقد تیزبینانه و پیشگویانهای از مصرفگرایی و مردانگی سمی، و یک طنز تیرهوتار هوشمندانه با شیوه بدیع داستانگویی و یک جفت بازی بهیادماندنی از برد پیت و ادوارد نورتون ارتقا پیدا کرده است.
آریا قریشی