آقای لارنس از صداپیشگی پلانکتون می‌گوید

صدای دوستم را برای پلانکتون تقلید کردم/ صدای کلفت برای جثه کوچک

- 22 دقیقه مطالعه
آقای لارنس صداپیشه پلانکتون می‌گوید این شخصیت از مجموعه «باب اسفنجی» بیش از حد باهوش است ولی هوشش را در نقشه‌های احمقانه به کار می‌برد.

به گزارش فیلم‌نت‌نیوز، انیمیشن موزیکال کمدی «فیلم پلانکتون» (Plankton: The Movie) یک فیلم آمریکایی محصول سال ۲۰۲۵ و اسپین‌آفی از مجموعه «باب اسفنجی شلوار مربعی» است که توسط دیو نیدهام کارگردانی شده و نویسندگی آن را کریس ویسکاردی و داگلاس لارنس (معروف به آقای لارنس) بر اساس طرحی از آقای لارنس برعهده داشته‌اند.

فیلم پلانکتون را با دوبله و زیرنویس فارسی در فیلم‌نت ببینید

در این فیلم، پلانکتون و همسر کامپیوتری‌اش کارن محور اصلی هستند و ماجراهای بامزه‌ای حول این دو شخصیت شکل می‌گیرد. بیش از دو دهه است که آقای لارنس و جیل تالی صداپیشگی زوج پلانکتون و کارن را بر عهده داشته‌اند و این همکاری موفق، در نهایت به ساخت فیلمی منجر شده است که به زندگی این دو کاراکتر انیمیشنی دوست‌داشتنی می‌پردازد. در این فیلم، پلانکتون تراشه احساسات کارن را برمی‌دارد تا او را تشویق کند یک نقشه موفق برای تسلط بر جهان طراحی کند. با این حال، وقتی کارن از پلانکتون هم قوی‌تر می‌شود و تصمیم می‌گیرد خودش بر جهان مسلط شود، پلانکتون و باب اسفنجی باید با هم متحد شده و به گذشته سفر کنند تا به ببینند پلانکتون چگونه کارن را اختراع کرده است.

آقای لارنس

آقای لارنس، ۲۵ سال است که علاوه بر پلانکتون، صداپیشگی لری خرچنگ و چند کاراکتر دیگر فرانچایز «باب اسفنجی» را برعهده دارد و در کنار تام کنی صداپیشه «باب اسفنجی»، از وفادارترین صداپیشگان این مجموعه به حساب می‎آید. او در گفت‌وگو با مجله اینترنتی بازفید (buzzfeed) در مورد چگونگی خلق صدای پلانکتون، لری خرچنگ، ایده «فیلم پلانکتون» و موارد دیگر صحبت کرده است که ترجمه آن را با هم می‌خوانیم.

*یکی از چیزهایی که در مورد پلانکتون دوست دارم این است که با وجود جثه کوچک، صدای بسیار بم و کلفتی دارد. چطور به این صدا رسیدید؟

-خودِ این صدا چیزی بود که گه‌گاه خیلی قدیم‌ها در سریال انیمیشنی «زندگی مدرن راکو» (Rocko’s Modern Life) (1993-1996) به‌کار می‌بردم. آن را در پس‌زمینه اجرا می‌کردم و به یاد دارم که تام کنی [صداپیشه باب اسفنجی] همیشه می‌خندید. وقتی قسمت آزمایشی باب اسفنجی ساخته شد، استیو [استفن هیلنبرگ، خالق کاراکتر باب اسفنجی] از قبل مرا برای صداپیشگی انتخاب کرده بود. برای همه شخصیت‌ها تست صدا دادم. با صدای پلانکتون برای باب اسفنجی هم تست دادم ولی می‌دانستم که این صدای برایش انتخاب نخواهد شد اما استیو آن را شنید و گفت: «اگر جرات داشتم، این صدا را برای باب اسفنجی انتخاب می‌کردم. خیلی احمقانه و خنده‌دار و یک انتخاب خیلی اغراق‌آمیز می‌شد». تام، استیو و من قبلاً در «زندگی مدرن راکو» با هم کار کرده و دوست بودیم، در مورد چگونگی پروژه کمی بیشتر بحث کردیم. فرصتی پیدا شد تا کارمان را پخته‌تر کنیم. بعد از اینکه آن صدا را اجرا کردم، استیو گفت: «می‌دانی؟ فکر می‌کنم این می‌تواند صدای پلانکتون باشد». صدای پلانکتون، ترکیبی از صدای کاراکتر تونی ببره (Tony the Tiger) و گریگوری پک بازیگر است. یک دوستی هم از دوران دبستان دارم که همیشه صدایش را تقلید می‌کردم و می‌خندیدیم. صدای بسیار بم و جثه خیلی ریزی داشت. همین چیزی که تا حدودی ویژگی پلانکتون است و اصلاً شبیه صدایش به نظر نمی‌رسد بنابراین فکر می‌کنم ابتدا صدای دوستم را تقلید می‌کردم و بعد با صدای تونی ببره و گریگوری پک ترکیبش کردم و درنهایت شد این صدایی که ۲۵ سال است از حنجره پلانکتون بیرون می‌آید!

*یکی از لحظات موردعلاقه‌ام از «فیلم پلانکتون»، آهنگ «F.U.N» است. آیا خواندن با صدای پلانکتون سخت است؟

-این سوال را مردم هم همیشه از من می‌پرسند: «آیا اجرای صدای پلانکتون به گلوی‌تان آسیب می‌زند؟». گلویم تنها زمانی تحریک می‌شود که به عنوان پلانکتون فریاد می‌کشم. این فریادها خیلی خشن است و گاهی باعث می‌شود به سرفه بیفتم. مل بلانک (صداپیشه شخصیت‌های لونی تونز) همیشه می‌گفت که با هیچ‌کدام از شخصیت‌ها مشکلی ندارد، به جز یوسمیتی سم. مجبور بود دیالوگ‌های یوسمیتی سم را آخر هفته ضبط کند، زیرا بعد از آن به استراحت نیاز داشت. من هم وقتی به عنوان پلانکتون فریاد می‌زنم، به‌خصوص فریادهایی که واقعاً گوش‌خراش هستند، باید بعدش چند روز حنجره‌ام را استراحت دهم.

پلانکتون در حال اجرای ترانه (F.U.N)

اما آهنگ‌خواندن از نظر آوایی برایم آسان‌تر است. من از دوران مدرسه همیشه ترانه می‌خواندم بنابراین ترکیب ترانه‌خوانی و صداپیشگی برایم راحت بود. به عنوان پلانکتون در یک شوی تلویزیونی به صورت زنده هم آواز خواندم و مشکلی نداشتم.

*یکی از پیچیده‌ترین روابط در مجموعه «باب اسفنجی»، رابطه آقای خرچنگ و پلانکتون است به خصوص پس از اپیزود «دوست یا دشمن». نظر شما در مورد رابطه آنها چیست؟

-خب، آنها اهداف مشابهی دارند فقط پلانکتون خیلی بیشتر می‌خواهد. آقای خرچنگ، رستوران، آشپز خوب و مواد اولیه مناسب برای برگر پرفروشش دارد و تقریباً به هر چه می‌خواهد رسیده است! اما پلانکتون در این زمینه برعکس است. در «فیلم پلانکتون» تا حدی به آشنایی قبلی آنها اشاره کرده‌ایم. مواقعی هم بوده که مجبور شده‌اند با هم کنار بیایند. من فکر می‌کنم اگر پلانکتون قصد دزدی فرمول همبرگر آقای خرچنگ را نداشت، می‌توانستند دوستان خیلی خوبی برای هم باشند.

من و کلنسی [صداپیشه آقای خرچنگ] هم خیلی خوب با هم کنار می‌آییم! کلنسی دوست خوبی است. این واقعیت که ما در نمایش رقیب هستیم، شاید حتی باعث شد دوستی ما بیشتر شود. زیاد همدیگر را نمی‌بینیم اما امسال به مناسبت بیست‌وپنجمین سالگرد «باب اسفنجی»، کلی وقت با هم گذراندیم. قدم زدن با کلنسی خیلی لذت‌بخش است. مردم وقتی ما را در کنفرانس امسال «کامیک کان» سن‌دیگو با هم می‌دیدند، خیلی واکنش‌های بامزه‌ای داشتند! می‌گفتند: «هی، این دو نفر! آقای خرچنگ و پلانکتون. شما دو نفر چطوری با هم دوستید!». می‌دانید که کامیک کان کنفرانسی است که سالانه در هر تابستان به مدت چهار روز در شهر سن‌دیگو و یکی هم در نیویورک برگزار می‌شود. اولش فقط برای نمایش کتاب داستان‌های مصور بود، اما الان خیلی از سریال‌ها، انیمیشن‌ها، بازی‌های رایانه‌ای و دیگر محصولات فرهنگی در آن غرفه دارند و گاهی تا ۱۰۰ هزار نفر از نمایشگاه بازدید می‌کنند.

*من عاشق ویژگی بی‌پرده‌بودن و گستاخی‌ پلانکتون هستم! شما از کدام جنبه‌های شخصیت پلانکتون خوش‌تان می‌آید؟

-یکی اینکه او ازدواج کرده و من هم ازدواج کرده‌ام، بنابراین با یک مرد متاهل همذات‌پنداری می‌کنم (می‌خندد). همسرش همیشه او را می‌کوبد و یادش می‌آورد که آنقدرها هم موجود مهمی نیست! این ویژگی در کمدی خیلی جواب می‌دهد. بازی کردن در نقش مردی گیج و مبهوت، خیلی عالی است. منظورم این است که پلانکتون تا حدودی احمق و کوته‌فکر است. خیلی تلاش می‌کند و نقشه می‌کشد. به نوعی بیش از حد باهوش است ولی هوشش را در نقشه‌های احمقانه به کار می‌برد. همیشه از میزان حماقت افراد دوروبرش متعجب می‌شود. با این حال از آنها احمق‌تر است، زیرا فراتر از ظرفیتش تلاش می‌کند فرمانروا باشد؛ سعی می‌کند دارایی آقای خرچنگ را غصب کند. اگر انتظاراتش را در زندگی پایین می‌آورد و کار دیگری می‌کرد، احتمالاً اوضاع و روحیه بهتری داشت. به هر حال من عاشق همین روحیه شکست‌ناپذیرش هستم. پلانکتون پشتکار زیادی دارد و دست از خواسته‌اش برنمی‌دارد.

*شما صداپیشگی شخصیت‌های فرعی بامزه زیادی را در باب اسفنجی انجام داده‌اید. الهام‌بخش چنین صداهایی چه بود؟

-نمی‌دانم الهام خاصی وجود داشت یا نه. صدای کاراکترهای فرعی را با اولین حسم نسبت به هر کدام ساختم مثلاً یکی را دیدم با خودم گفتم: این مرد انگار دائم دارند توی سرش فریاد می‌زنند! فریاد «شکلاااااات» هم برای همین کاراکتر بود. اغلب صداها همان بار اول و در لحظه معرفی کاراکتر ساخته شده‌اند. بیشتر تمرکزمان روی کاراکترهای اصلی بود. حتی گاهی مجبورم به آنچه برای کاراکترهای فرعی ضبط کرده‌ایم دوباره گوش دهم تا یادم بیاید چه صدایی برایش ساخته‌ام. مردم در کامیک کان تا به من می‌رسیدند ازم می خواستند فریاد بزنم «شکلااااات» یا مثلاً فریاد بزنم «پاااام»!

*داستان این «پاااام» (My Leg) چیست؟ شنیدم که در اتاق ضبط بداهه‌پردازی شده است؟

-بله. کاملاً بداهه بود. «فرِد» (Fred) به شکل یک شخصیت بی‌نام‌ونشان که حتی در کادر دوربین هم نبود، شروع شد. با گذشت زمان، بیشتر از او استفاده کردیم. همیشه هر وقت یک حادثه وحشتناک یا یک تراژدی برای شهروندان بیکینی باتم رخ می‌دهد، هر کس یک چیزی فریاد می‌زند. یکی داد می‌زند وااااای. یکی فریاد می‌کشد فرااااار. یک‌بار، لای فریادها، من آخرین نفری بودم که بداهه فریاد زدم: «پاهااام!». همه ناخوداگاه زدیم زیر خنده. فکر می‌کنم ابتدا «پاهااام» بود. کم کم شد «پاااام». بعد دیگر کار پیش رفت و او در کادر دوربین قرار گرفت.

این عبارت بین طرفداران محبوب شد، حتی مسابقه‌ای برای نامگذاری او برگزار شد و مخاطب‌ها نام «فرِد» را انتخاب کردند که برای من خیلی خنده‌دار بود چون نام پدربزرگم است. این شد که «فرِد» حضور بیشتری پیدا کرد و من بر اساس کاراکترش، یک چیزهایی به کار اضافه کردم و حتی در یک اپیزود او را محور داستان قرار دادم. اتفاقاً یکی از قسمت‌های مورد علاقه من است که تا به حال نوشته‌ام. فکر می‌کنم در زنده نگه داشتن نام او موفق بوده‌ایم. فقط حواس‌مان هست که بیش از حد از او استفاده نکنیم تا حضورش خسته‌کننده نشود.

*آخرین شخصیتی که می‌خواهم به آن اشاره کنم، «لری خرچنگ» است. می‌دانستید وقتی نمایش را شروع کردید، صداپیشگی این همه شخصیت را برعهده خواهید داشت؟

-من از قبل هنگام کار در «باب اسفنجی» می‌دانستم وقتی بازیگر اصلی نمایش می‌شوید، برای اینکه تهیه‌کننده مجبور نشود برای هر شخصیت جدید، یک بازیگر استخدام کند از شما خواسته می‌شود که شخصیت‌های دیگری را هم صداپیشگی کنید. وقتی لری مطرح شد، ابتدا نمی‌خواستم نقشش را بازی کنم. روحیه «لری خرچنگ» تا حد زیادی با روحیه شخصی من در تضاد است، زیرا لری اساساً یک ورزشکار است و من در زندگی بیشتر دنبال هنر بوده‌ام. با این حال به این کاراکتر به شکل یک چالش جذاب نگاه کردم و ‌خواستم چیزی به این شخصیت اضافه کنم تا تک‌بعدی نباشد. لری با گذر زمان به یک شخصیت سرگرم‌کننده تبدیل شده و اکنون در اپیزودهای دیگر نیز بیشتر از او استفاده می‌کنیم. شخصیتی خاص که دیدگاه خوبی نسبت به زندگی دارد بنابراین اکنون از صداپیشگی او لذت می‌برم.

*در کامیک کان نیویورک، اشاره کردید که جمله پلانکتون «من به دانشگاه رفتم!» بر اساس یک تجربه واقعی بوده است. چه قسمت دیگری بر اساس یکی از تجربیات واقعی در زندگی شما بوده است؟

-یک‌بار با درک دریمون و استیو هیلنبرگ در اتاق نشسته بودیم و سعی می‌کردیم خاطرات دوران کودکی خود را مرور کنیم و ببینیم چه چیزی از آن می‌توان برای قصه اپیزودها در آورد مثلاً داستان‌ اپیزود «شلوار پاره» را از یک اتفاق خنده‌دار ایده گرفتیم که برای استیو در کودکی‌اش افتاده بود. همان قسمتی که شلوار باب اسفنجی هی پاره می‌شود و او با اینکار قصد جلب توجه دارد و آخر هم این‌قدر تکرار می‌کند که صدای همه در می‌آید.

در مورد داستان اپیزود «ته دره» کلاس اول بودم و هنگام برگشت، سوار اتوبوس اشتباهی شدم. حواسم نبود چون کوچک بودم. چند بچه دیگر که می‌شناختم، سوار شدند من هم فکر کردم اتوبوس خودم است. نشسته بودیم و صحبت می‌کردیم که ناگهان نگاهی به اطراف انداختم و متوجه شدم که هیچ کس از محله‌ام را در این اتوبوس نمی‌شناسم. وحشت کردم. شش ساله بودم و موقعیت خیلی ترسناکی بود. نزدیک بود گریه‌ام بگیرد. یکی دیگر از بچه ها که با من بود، بدجوری وحشت کرده بود و گریه می‌کرد. گفتم: «اشکالی نداره مرد، می‌دونی؟ راه خودمون رو پیدا می‌کنیم». رفتم پیش راننده اتوبوس و به او گفتم ما اشتباهی سوار شدیم و او گفت: «اشکالی نداره. وقتی کارم تموم شد، شما رو توی محله خودتون پیاده می‌کنم.»

مادرهای ما در ایستگاه اتوبوس منتظر بودند و نمی‌دانستند چه اتفاقی افتاده، نیم ساعت بعد، زمانی که راننده ما را به خانه رساند، دوستم هنوز داشت گریه می‌کرد. خیلی پریشان بود. این اتفاق، یکی از آن درس‌های زندگی در سنین پایین بود که یاد می‌گیرید حتی اگر وسط ناکجاآباد گیر افتادید، لازم نیست وحشت کنید. اگرچه باب اسفنجی در قسمت «ته دره» واقعاً گیر افتاده و ماجراهای خیلی عجیب‌تری برایش اتفاق می‌افتد.

بسیاری از قسمت‌ها به این شکل ساخته شدند. چیزهایی است که بچه‌ها می‌توانند بلافاصله با آن ارتباط برقرار کنند و بگویند: «بله، این اتفاق برای من هم افتاده است» و سپس ببینند که باب اسفنجی چگونه با آن کنار می‌آید. او می‌ترسد و کمی وحشت‌زده است، اما یاد می‌گیرد با این واقعیت کنار بیاید. اتفاق‌های آسیب‌زا برای کمدی عالی هستند به خصوص در یک نمایش کمدی که در آن دیوانه‌بازی‌های زیادی رخ می‌دهد.

باب اسفنجی پلانکتون را روانکاوی می‌کند تا به او در مدیریت کارن کمک کند

*با دیو نیدهام کارگردان فیلم که صحبت می‌کردم، می‌گفت آقای لارنس ۲۰ سال است که ایده این فیلم را در سر داشته است. به نتیجه رساندن یک ایده بعد از ۲۰ سال، چه حسی دارد؟

-بله، تقریباً همین‌قدر طول کشید. (می‌خندد) همیشه در نمایش، حواس‌مان بود که با پلانکتون و کارن به عنوان یک زوج، طوری کار کنیم که فقط یک شوخی تک‌بعدی و جر و بحث همیشگی نباشد. فکر می کنم این ۲۰ سال باید طی می شد تا بتوان جداگانه به پلانکتون و همسرش پرداخت. کل فرانچایز یک روند صعودی داشته است. هر قسمت‌ یک مرحله از کل ماجرا بوده و نحوه نوشتن شخصیت‌ها و گذر آنها از این رابطه، زمینه‌ اتفاقاتی است که در «فیلم پلانکتون» رخ می‌دهد. خیلی زودتر می‌خواستم ایده‌ام را اجرایی کنم اما نیاز به پختگی داشت تا بتواند در قالب یک فیلم سینمایی کامل به نمایش درآید و خوشبختانه بالاخره توانستیم آن را به یک فیلم تبدیل کنیم.

*شما در  نگارش این فیلم هم مشارکت داشته‌اید. نویسنده اپیزودهای کوتاه سریالی هم هستید. چالش‌های ساخت یک فیلم سینمایی کامل در مقایسه با یک قسمت کوتاه چه بود؟ محتوای زیادی در این فیلم وجود دارد.

-وقتی می‌خواهید یک فیلم بسازید، طبیعتاً موارد بیشتری را باید در نظر بگیرید. ایده اصلی فیلم، همان اوایل کار روی «باب اسفنجی» از یک قسمت ویژه آمد که می‌خواستم بسازم. بعد گفتند: «هی، ما می‌خواهیم یک فیلم با سندی و پلانکتون بسازیم» و این را با ایده من ترکیب کردند. گفتم: «یک اپیزود ویژه با این ایده عالی می‌شود». این وسط با خود می‌گفتم قصه زندگی زناشویی پلانکتون و کارن، خیلی ظرفیت دارد. دائماً ذهنم درگیر قصه خودم بود. هر کاری می‌کردم، دیالوگ‌های پلانکتون و کارن در ذهنم می‌چرخید بنابراین ساخته شدن این فیلم، یک جورهایی شانسی بود. می‌دانید! نوعی هم‌زمانی اتفاق افتاد. به نظر من، چیزی که باعث شد بتوانیم داستان را واقعاً حماسی کنیم این بود که کارن را در فیلم مسلط کنیم تا کار خودش را انجام دهد و فکر می‌کنم این ظرفیت در یک اپیزود ویژه از سریال، حیف و میل می‌شد بنابراین تصمیم گرفتیم یک فیلم بلند بسازیم که محور آن پلانکتون و کارن باشند.

کارن در «فیلم پلانکتون» سرکشی می‌کند و تصمیم می‌گیرد به تنهایی بر جهان مسلط شود

*نوستالژی زیادی در «باب اسفنجی» وجود دارد. «فیلم پلانکتون» مضمون فوق‌العاده‌ای دارد که قدر شریک زندگی خود را بدانید و موارد این چنینی. چگونه این موضوع را لایه‌بندی کردید؟ «فیلم پلانکتون» واقعاً برای بچه‌ها سرگرم‌کننده است، اما حتی بزرگسالانی که آن را تماشا می‌کنند، هم به شکلی نوستالژیک با آن ارتباط می گیرند و چیزی برای یاد گرفتن در آن پیدا می‌کنند.

-فکر می‌کنم حتی اگر با موضوع‍‌‌‌‌ات بزرگسالانه سراغ ماجراهای بیکینی باتن برویم، باز هم برای بچه‌ها مناسب است. برای خانواده مناسب است. همه آن را درک خواهند کرد. بچه‌ها بچه‌اند اما می‌دانند که والدینشان ازدواج کرده‌اند؛ دعواهای پدر و مادر را می‌بینند و البته محبت بین‌شان را هم در یک زندگی نرمال احساس می‌کنند. مفهوم ازدواج را درک می‌کنند. با دیدن چنین فیلم‌هایی، خیلی چیزها در ذهن‌شان حک می شود و آماده زندگی در بزرگسالی می شوند. آنها باهوش هستند و می فهمند که دو نفر می‌توانند اختلاف نظر داشته باشند اما هم‌چنان یکدیگر را دوست داشته باشند. کارن و پلانکتون نمونه بارز آن هستند. آنها واقعاً همدیگر را دوست دارند.

ترجمه و تنظیم: جهانگیر شاه‌ولد

«پلانکتون» می‌تواند جایگاه خود را میان طرفداران باب اسفنجی پیدا کند؟

برچسب‌ها: باب اسفنجی،فیلم پلانکتون
نظرات

۵ دیدگاه. دیدگاه تازه ای بنویسید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

پربازدیدها