نگاهی به Midnight in Paris وودی آلن

«نیمه‌شب در پاریس» گذشته زنده می‌شود

- 8 دقیقه مطالعه
«نیمه‌شب در پاریس» اثری است که در آن گذشته و حال در هم تنیده شده‌اند؛ داستانی که رویایی و در عین حال عمیقاً واقع‌بینانه است.

یه گزارش فیلم نت نیوز، صحبت از انحطاط دوران جدید در هنر و ادبیات، از موضوعات جدی و همیشگی بحث میان من و دوستانم است. یکی دوران کنونی را درست و عالی می‌بیند و یکی امیدوار است که فردا بهتر از امروز باشد، ولی اکثرمان فکر می‌کنیم دوران طلایی هنر گذشته و برای خودمان آرزو داریم که به دوره‌ای از گذشته برگردیم. یکی رنسانس، یکی اوایل قرن بیست، یکی دهه هشتاد میلادی. هرکسی دوران طلایی را زمانی خاص تصور می‌کند. دورانی که تمنای همزیستی با نقاشان و نویسندگان و فیلم‌سازانش را داریم. بحث هم همیشه در این میان بالاست چون هیچکس نظر دیگران را قبول ندارد و احمقانه می‌داند، اما به راستی کدام دوران، دوران طلایی‌ست؟ بیایید از وودی آلن یکی از بزرگان هنر و سینمای معاصر بپرسیم! در این مقاله به نقد و بررسی فیلم «نیمه‌شب در پاریس» ساخته وودی آلن می‌پردازیم.

پرواز مستقیم به پاریس

از سفر به پاریس شروع کنیم. فیلم راوی داستان گیل، نویسنده جوان و پرشور هالیوودی است که به همراه خانواده نامزدش برای سفری کوتاه به پاریس رفته. در یکی از قدم زدن‌های شبانه‌اش، گیل متوجه می‌شود به گذشته‌ پاریس سفر کرده است و این سفرهای شبانه باعث دوستی‌های جدیدی می‌شود که دیدگاه او را به کار و زمانه‌اش تغییر می‌دهد.

«نیمه‌شب در پاریس» اثری است که در آن گذشته و حال در هم تنیده شده‌اند؛ داستانی که رویایی و در عین حال عمیقاً واقع‌بینانه است. این فیلم، با ترکیبی از فانتزی، طنز و تاملات فلسفی، یک سفر ذهنی را به تصویر می‌کشد. اما آیا این سفر به گذشته است؟ شاید درون خودمان را جست‌وجو می‌کند!

صحنه در شهری که نفس می‌کشد

پاریس در این فیلم، صرفاً یک مکان نیست بلکه هویتی مستقل دارد. شهری که با حضور خود، تمام فضا را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. هر کوچه، بنای تاریخی، نور خیابان، گویی داستانی برای گفتن دارد. داریوش خنجی، فیلمبردار فیلم، این شهر را با رنگ‌های گرم و نورپردازی نرم به تصویر کشیده است. صحنه‌های دوره معاصر با تن‌های خنثی و سردتر، و صحنه‌های دهه ۱۹۲۰ با رنگ‌های گرم و زنده، تفاوت بین واقعیت و خیال را به وضوح نشان می‌دهند.

اما آیا این فضاسازی فقط برای زیبایی بصری است؟ این شهر نمادی از خیال و آرزو است. قهرمان داستان، در این شهر می‌تواند به دنیایی که همیشه آرزویش را داشته است، وارد شود.

شخصیت‌ها: آدم‌هایی واقعی یا کلیشه‌ها؟

اُوِن ویلسون در نقش گیل، مردی است که در میان دو جهان گرفتار شده است. او نویسنده‌ای است که رویای نوشتن رمان را در سر دارد و در زندگی واقعی به عنوان فیلمنامه‌نویس موفق هالیوودی کار می‌کند. اما این زندگی برایش کافی نیست. او به گذشته می‌پردازد، نه تنها برای فرار از حال، بلکه به دنبال الهام و معنا.

ریچل مک‌آدامز در نقش اینز، نامزد گیل، نماینده دنیای مدرن است. او که به ظواهر و سطحی‌بینی گرایش دارد، در مقابل گیل، که به دنبال عمق و معناست، قرار می‌گیرد. اما آیا این شخصیت‌ها کاملاً واقعی هستند؟ یا شاید، کمی کلیشه‌ای؟

در صحنه‌هایی که گیل با شخصیت‌های تاریخی مانند همینگوی و فیتزجرالد ملاقات می‌کند، این مشکل بیشتر نمایان می‌شود. فیلم به بازسازی اگزجره‌ای از بعضی چهره‌های قدرتمند و تأثیرگذار قرن بیستم در عرصه هنر و ادبیات پرداخته. کسانی چون همینگوی، دالی و پیکاسو. شخصیت‌هایی که در فیلم، کلیشه‌ای به نظر می‌رسند و گویی تنها برای تأیید اسطوره‌ای بودنشان حضور دارند. اما آیا این موضوع کاستی ایجاد می‌کند؟ نه لزوماً. این کلیشه‌ها، گیل را به خوبی در مقابل آرمان‌های خود قرار می‌دهند و این تضاد، فیلم را پویاتر می‌کند.

روح داستان، موسیقی

موسیقی متن «نیمه‌شب در پاریس»، یکی از نقاط قوت این فیلم است. ترکیبی از قطعات جاز و ملودی‌های کلاسیک، حس نوستالژیک دهه ۱۹۲۰ را زنده می‌کند. اما این موسیقی فقط زمینه‌ساز فضای فیلم نیست بلکه خودش داستانی را روایت می‌کند. هر نغمه، هر ضرب، گویی دعوتی به گذشته است.

نیمه شب در پاریس
نیمه شب در پاریس

مضامین: گذشته، حال و آینده

از مهم‌ترین مضامین فیلم، امر نوستالژی و آرمانی‌سازی گذشته است. گیل فکر می‌کند که دهه ۱۹۲۰، عصر طلایی است. اما وقتی به این زمان سفر می‌کند، متوجه می‌شود که حتی ساکنان آن دوره نیز حسرت گذشته را می‌خورند. این چرخه بی‌پایان، نشان می‌دهد که نوستالژی، زاییده ذهن است تا واقعیت. پرسش اصلی فیلم این است: گذشته‌ درخشانتر از حال است؟ اما با تیزهوشی این واقعیت را به تصویر می‌کشد که ما به شکل ناشیانه و نادقیقی در حال تصور گذشته‌ای هستیم که تطابق درستی با واقعیت ندارد. چون عیب‌های آن را ندید گرفته و فقط خوشی‌ها و اتفاقات خوب آن را به خاطر می‌آوریم.

گذشته درخشانی وجود ندارد؟ چرا، گذشته، همچنان الهام‌بخش است. اما وقتی به وسواس تبدیل شود، انسان را از زندگی در حال بازمی‌دارد. این فیلم، با نگاهی شیرین و در عین حال منتقدانه، به ما یادآوری می‌کند که گذشته شاید زیبا باشد، اما زندگی در زمان حال مهم‌تر است.

نتیجه‌گیری: گذشته زنده شد؟

«نیمه‌شب در پاریس» فیلمی است که با نگاهی منتقدانه به ما یادآوری می‌کند که گذشته، هرچقدر هم زیبا باشد، جایگزین حال نمی‌شود. این فیلم، نه تنها یک نامه عاشقانه به پاریس است، بلکه تاملی بر ذات انسانی و تمایل او به آرمانی‌سازی گذشته است. وقتی گذشته زنده می‌شود، حال را فراموش ‌کنیم؟ وودی آلن با این فیلم، به ما یاد می‌دهد که شاید بهترین گزینه، یافتن تعادل باشد. شما چه دورانی از گذشته را درخشان‌تر می‌دانید؟ حتما برایمان بنویسید!

حامد اناری

برچسب‌ها: وودی آلن
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

پربازدیدها