یادداشتی بر Companion
«همنشین»؛ فیلمی که پاسخهای کلیشهای میدهد
به گزارش فیلم نت نیوز، در گذرگاه تار و روشن سینما گاه اثری از دوردستِ خیال پا به میدان میگذارد که نوید گفتوگویی تازه با آینده را میدهد، اما در لحظهای حساس از سخنگفتن بازمیماند. فیلم «همنشین» دقیقا در همین ایستگاه توقف میکند؛ جایی میان آرزو و تقلید، میان طرح مساله و فقدان پاسخ.
فیلم با ساختاری ساده و قابهایی یکدست، دنیایی را تصویر میکند که در آن فناوری دیگر صرفا ابزار نیست؛ بلکه بدل به جایگزینی برای روابط انسانی شده است. «آیریس» موجودی مصنوعی که قرار است بهسان همدمی بینقص ایفای نقش کند، نماد این خواست دیرین انسان برای خلق همراهی بیخطر است؛ همراهی که نه مخالفت میکند، نه غافلگیر، و نه ترک. سوئی تاچر با نگاهی یخزده و بازیای کنترلشده، این موجود شبهانسان را طوری بازی میکند که نه گرم است و نه تهدیدگر بلکه آینهای بیانعکاس برای تنهایی انسان است.
در سوی دیگر، «جاش» با بازی جک کواید، انسانی است فرو رفته در خلا؛ نه عاشق، نه تحلیلگر، نه حتی کنجکاو. او صرفا مصرفکنندهای است که به جای ورود به رابطهای انسانی، ترجیح میدهد رابطه را برنامهریزی کند. این رابطه نه بر پایه شناخت، بلکه بر مبنای کنترلی تمامعیار شکل میگیرد؛ تصویری از فردی مدرن که میل به امنیت را بر تجربه خطرناک عشق ترجیح میدهد.
فیلم در پرداخت ایده تسلط بر دیگری میتوانست بدل به اثری جدی و چندلایه شود اما انتخابهای روایی آن ازجمله روایتپردازی خطی، فقدان نقاط عطف قوی و دیالوگهایی که بیشتر شبیه به خلاصه جلسات مشاوره هستند، مانع از این تحول میشود. گویی فیلمنامه نمیخواهد ریسک کند نه در ساختار، نه در محتوا.
از نظر فنی، فیلم با دکوپاژی منظم، نورپردازی ساده و سکوتی حسابشده تلاش میکند تا حس بیگانگی و تهیبودگی جهان داستان را به مخاطب القا کند. این تلاشها در لحظاتی موفقاند، اما وقتی پشت آنها محتوای پرعمقتری وجود نداشته باشد، صرفا به پوستهای زیبا بدل میشوند که زود رنگ میبازند.
در این میان، صحنههای خشونت ناگهانی از جمله لحظهی قتل، بیش از آنکه تعلیقآفرین یا متاثرکننده باشند، به نظر میرسد صرفا برای شوکآفرینی و ایجاد حرکت در روایتی ایستا تعبیه شدهاند. فقدان زمینهچینی روانشناختی یا اخلاقی برای این تحولات، آنها را از معنا تهی میکند.
اما شاید بزرگترین نقص فیلم، ناتوانی آن در عبور از قالبهای شناختهشده باشد. درحالیکه تاریخ سینما مملو از آثاریست که همین مضمون را با ظرافت، عمق و شجاعت بیشتری واکاوی کردهاند برای مثال، فیلم «بلید رانر» با نگاه انسانگرایانهاش به روباتها، یا هوش مصنوعی اسپیلبرگ که معصومیت یک کودک مصنوعی را در برابر بیرحمی دنیای انسانی قرار میداد. حتی فیلمهایی چون «او» (Her) و «اکس ماشین» نیز با طرح سوالهایی در باب هویت، میل، اختیار و اخلاق، توانستهاند مخاطب را به تفکر و احساس وادارند.
در مقایسه «همنشین»، پاسخهای کلیشهای میدهد. بهجای درگیری با مساله، آن را بستهبندیشده و بدون درد به ما عرضه میکند و هیچ لحظهای در فیلم نیست که مخاطب را به توقف، بازنگری یا تجربه واقعی وادارد.
فیلم میتوانست یکی از مهمترین بحرانهای انسان را بازتاب دهد: میل به خلق دیگریِ فرمانبردار بهجای تجربه دیگریِ واقعی، ترس از خودآگاهی در دیگری، میل به کنترل احساس، عاطفه و حتی رنج. این همان مسالهایست که فیلسوفان بارها در آثارشان از آن سخن گفتهاند: مواجهه نداشتن با فقدان و ناکامی و تلاش برای شبیهسازی رابطه بدون پذیرش واقعیت آن.
در چنین زمینهای، رابطه جاش با آیریس میتوانست بازتابی از جهان دیجیتال ما باشد؛ جایی که هر آنچه ما را میآزارد، فیلتر، بیصدا یا حذف میشود. جایی که دوست، معشوق یا حتی خانواده به آواتارهایی بدل شدهاند که هر زمان خواستیم میتوانیم خاموششان کنیم.
باید گفت «همنشین» اگرچه از لحاظ بصری اثری آراسته است، اما در محتوا نه تنها تکرارکننده است، بلکه گاهی ناتمام است. فیلمیست که از مواجهه با عمیقترین پرسشها میگریزد. فیلمی که بهجای نگریستن در چهره ترسناک اما اصیل انسانبودن، ترجیح میدهد در آینه صاف و بیزخمش، تصویری نفسگیر از آینده بسازد.
مخاطب آگاه امروز که با چالشهای روانشناختی و تکنولوژیک زیسته است، نیازمند آثاریست که نه تنها تصویرگر، بلکه پرسشگر باشند. سینما و این دست آثار، اگر میخواهد همچنان عرصه گفتوگو و تفکر باقی بماند باید شجاعت باز کردن زخمها را داشته باشد.
محمد سجادیان