۶ عامل مهمی که فیلمها را در تاریخ سینما ماندگار میکنند
به گزارش فیلمنت نیوز، اگر برای تهیه فهرستی از فیلمهای ماندگار تاریخ سینما دچار سردرگمی شدید تعجب نکنید! این فهرست احتمالا شامل فیلمهایی بسیار متفاوت خواهد بود: از کلاسیکهای تاریخ سینمای آمریکا گرفته تا آثاری که کوچکترین نسبتی با یک روایت کلاسیک ندارند؛ از فیلمهایی با داستانهای بهظاهر ساده تا نمونههای دیگری که بهسختی میتوان خط داستانیشان را تعریف کرد؛ از بلاکباسترهایی با حضور ستارگان سینما و با جلوههای پرزرقوبرق بصری تا ساختههایی با بودجههای محدود و بازیگران کمتر شناختهشده. این تنوع نمایانگر یک نکته است: نمیتوان یک معیار مشخص را برای باقی ماندن فیلمها در حافظه بلندمدت سینمادوستان ذکر کرد. فیلمها به دلایل متعددی در تاریخ دوام میآورند. در این مطلب قرار است مروری بر برخی از این معیارها داشته باشیم. بدیهی است که مواردی که در ادامه ذکر خواهند شد تنها بخشی از عوامل ماندگاری فیلمها محسوب میشوند و این فهرست را میتوان طولانیتر کرد.
۱. شخصیتپردازی عمیق
هاوارد هاکس، سازنده فیلمهای مطرحی چون نسخه اصلی «صورتزخمی»، «داشتن و نداشتن» و «ریو براوو»، زمانی در توصیف فیلمی که میخواست با بازی جان وین و رابرت میچم بسازد و در نهایت «الدورادو» نام گرفت، جملهای با این مضمون گفته بود که در این فیلم داستانی وجود ندارد؛ فقط شخصیتها حضور دارند. این جمله هاکس نشاندهنده اهمیت انکارنشدنی شخصیتپردازی در سینما است. سالها بعد از تماشای یک فیلم خوب، ممکن است در یادآوری جزییات داستانی دچار مشکل شویم اما احتمال بیشتری وجود دارد که شخصیتهای جذاب را همراه با برخی از رفتارهای جزییشان به یاد بیاوریم. بهسختی میتوان به سهگانه «پدرخوانده» (فرانسیس فورد کاپولا) اندیشید و یاد ویتو و مایکل کورلئونه نیفتاد؛ همانطور که بدون خلق شخصیت پیچیده، هولناک و البته جذابی همچون هانیبال لکتر، بعید بود «سکوت برهها» (جاناتان دمی، ۱۹۹۱) به جایگاه فعلیاش دست یابد و همانطور که بخش مهمی از جذابیت «شوالیه تاریکی» (کریستوفر نولان، ۲۰۰۸) ناشی از حضور شخصیت ماندگاری چون جوکر است.
با این توضیحات، مشخص میشود چرا نویسندگان کتب آموزش فیلمنامهنویسی (از جمله سید فیلد، رابرت مککی و لیندا سیگر) تا این حد به شخصیتپردازی اهمیت دادهاند. بهعنوان مثال رابرت مککی در کتاب «داستان: ساختار، سبک و اصول فیلمنامهنویسی» (ترجمه محمد گذرآبادی، نشر هرمس) به «پیشروی فردی» بهعنوان یکی از چهار تکنیک اساسی برای نمایش حرکت رو به جلوی داستان اشاره میکند. در این روش، داستان با کشمکشی بهظاهر قابلحل شروع میشود و بهتدریج بهسمت نمایش جنبههایی (بهلحاظ عاطفی، روانی، فیزیکی و اخلاقی) زیرین و پیچیدهتر از شخصیتها پیش میرود. بسیاری از فیلمهای مطرح تاریخ سینما از این تکنیک (که نیازمند شخصیتپردازی پیچیدهای است) بهره گرفته و به آثاری بهیادماندنی تبدیل شدهاند. «محله چینیها» (رومن پولانسکی، ۱۹۷۴) یکی از مهمترین نمونههای این فیلمها است که خودِ مککی هم آن را مثال زده است؛ فیلمی که در شروع یک پرونده معمولی جنایی بهنظر میرسد اما بهتدریج عمیقترین زخمهای درونی شخصیت اصلی را بیرون میکشد و به تجربهای تکاندهنده از زوال تدریجی و درونی یک انسان تبدیل میشود.

۲. قابلیت تعمیم
یکی دیگر از تکنیکهایی که رابرت مککی در مورد پیشروی داستان مطرح میکند، «صعود نمادین» نام دارد و بهمعنای گسترشدادن بار نمادین تصاویر داستانی از جزیی، شخصی و موردی به کلی، عام و کهنالگویی است. در این تکنیک، اتفاقات و شخصیتها در ابتدا منحصربهفرد جلوه میکنند اما با پیشروی داستان، با وقایعی روبهرو میشویم که معنای بیشتری در خود دارند و در نهایت بیانگر افکاری عام و جهانشمول بهنظر میرسند. «پدرخوانده» فیلمی با شخصیتها و حوادث جذاب و منحصربهفرد است بهشکلی که در صورت تغییر هر بخشی از جزییات، با فیلم متفاوتی روبهرو میشدیم. با این وجود، «پدرخوانده» در عین حال فیلمی در مورد مسائل کلانی چون جنگ و صلح، مذاکره و سیاست هم هست و میتوان قواعد مطرحشده در فیلم را در سطوحی مختلف، از سیاست کلان جهانی تا جزییترین ارتباطات روزمره و حتی روابط خانوادگی، به کار برد. به شیوهای مشابه، مهمترین فیلمهای جنگی فقط در مورد یک نبرد خاص نیستند بلکه میتوان با دیدن آنها تاثیرات عمومی تمام جنگها و یا هر گونه نزاع بر زندگی افرادِ درگیر پی برد.
در میان فیلمهای جدیدتر، میتوان به فیلمهایی از جمله «انگل» (بونگ جون هو، ۲۰۱۹) بهعنوان آثاری نام برد که بهکمک تعمیمپذیری و جهانشمولی به محبوبیت زیادی دست یافتند. تمرکز بونگ جون هو روی مباحثی چون پیچیدگیهای تقابل طبقاتی در جهانی که با مشکلاتی همچون شکاف روزافزون طبقاتی روبهروست، در کنار موفقیت او در خلق شخصیتهایی منحصربهفرد و داستانی جذاب، باعث شد تا مخاطبان پرشماری در سراسر جهان بتوانند هم از تماشای یک فیلم سرحال لذت ببرند و هم درکی شخصی از موضوعات مورد بحث در آن پیدا کنند.

۳. فرزندِ زمانه بودن
بعضی از فیلمها به اسنادی تمامعیار از یک محدوده زمانی و مکانی خاص تبدیل میشوند. این ویژگی، بهخصوص اگر با قابلیت تعمیمپذیری همراه باشد، میتواند نقش مهمی در ماندگاری آثار سینمایی ایفا کند. بهعنوان مثال، کتاب و مقالات فراوانی در مورد ارتباط فیلمهای مهم سینمای دهه ۱۹۷۰ آمریکا همچون «پدرخوانده»، «محله چینیها»، «دیوانه از قفس پرید» (میلوش فورمن، ۱۹۷۵) و «راننده تاکسی» (مارتین اسکورسیزی، ۱۹۷۶) با شرایط ویژه سیاسی و اجتماعی آن دوران نوشته شده است. همین نکته را میتوان در مورد فیلمهای نئورئالیستی سینمای ایتالیا در نیمه دوم دهه ۱۹۴۰ همچون «رم، شهر بیدفاع» (روبرتو روسلینی، ۱۹۴۵) و «دزد دوچرخه» (ویتوریو دسیکا، ۱۹۴۸) هم بیان کرد که بازتابی گزنده از شرایط ایتالیای درگیر جنگ جهانی دوم و تبعات آن بودند.
در میان فیلمهای هزاره جدید میتوان به آثاری چون «شبکه اجتماعی» (دیوید فینچر، ۲۰۱۰) بهعنوان نمونهای از فرزندانِ زمانه خود اشاره کرد. نکته کلیدی «شبکه اجتماعی» این است که نهفقط داستانی در مورد شکلگیری فیسبوک را به تصویر میکشد بلکه حالوهوای عصر اینترنت و تغییرات سبک زندگی تحت تاثیر شبکههای اجتماعی را نیز منتقل میکند. در سینمای ایران میتوان به مهمترین فیلمهای اصغر فرهادی از جمله «درباره الی» (۱۳۸۸) و «جدایی نادر از سیمین» (۱۳۹۰) اشاره کرد که اولی بحرانها و فشارهای فکری و اخلاقی وارد بر طبقه متوسط را به نمایش میگذاشت و دومی، ضمن گسترش درونمایه اصلی فیلم قبلی، بحث پیامدهای گسترش روزافزون شکاف طبقاتی را هم به تصویر میکشید. استقبالی که از این دو فیلم در داخل کشور صورت گرفت و تاثیرگذاری تقریبا فوریشان بر شکلگیری چرخهای از فیلمهایی مشابه را میشد تا حد زیادی ناشی از ارتباط بیواسطهاش با شرایط روانی بخش مهمی از جامعه در آن سالها تصور کرد و موفقیتهای بینالمللیشان را هم میشد به حساب قابلیت تعمیمپذیریشان گذاشت.
نباید فراموش کرد که فرزند زمانه بودن بهتنهایی برای ماندگاری یک فیلم کافی نیست. بسیاری از فیلمها در زمان اکران با استقبال مواجه شدند اما طی زمان اندکی از یادها رفتند. همچنین فیلمهای زیادی را میتوان نام برد که لزوماً ارتباط بیواسطهای با وضعیت عمومی روز نداشتند اما جایگاه رفیعی در تاریخ سینما پیدا کردند. نکته این است که فرزند زمانه بودن اگر در کنار عناصر دیگری چون تعمیمپذیری و شخصیتپردازی عمیق قرار بگیرد، میتواند ماندگاری فیلم را بهسرعت تضمین کند. «جدایی نادر از سیمین» نمونه بارزی از این موفقیت است که هم در کوتاهمدت با استقبال گسترده روبهرو شد، هم موجی از فیلمهای مشابه را به همراه آورد و هم در فاصله کمی وارد کتب مربوط به تاریخ سینما شد. این موفقیت همهجانبه، یکی از اثرات ترکیب بحث اخیر با مباحث قبلی است.

۴. نوآوری در زبان سینمایی یا تکنیکهای روایی
فیلمهایی که مرزهای بیانی سینما را جابهجا یا به تثبیت الگوهای نوین کمک کنند، عملا جایگاه خود را در تاریخ سینما تثبیت کردهاند. بعید است کتابی در مورد تاریخ سینما بخوانیم که در آن اشارهای به فیلمهایی چون «مطب دکتر کالیگاری» (رابرت وینه، ۱۹۲۰)، «رزمناو پوتمکین» (سرگئی آیزنشتاین، ۱۹۲۵)، «سگ آندلسی» (لوئیس بونوئل و سالوادور دالی، ۱۹۲۸) و «از نفس افتاده» (ژان-لوک گدار، ۱۹۶۰) نشده باشد. تفاوت این معیار با موارد قبلی در این است که اگر عوامل پیشین عموما بهواسطه جلب نظر مثبت مخاطبان انبوه یا منتقدان راه خود را به تاریخ سینما باز میکنند، فیلمهای این دسته هر چند ممکن است با نظر مثبت تماشاگران عام هم مواجه شوند اما بیش از آن بهوسیله پژوهشگران جدی یا تاریخنگاران سینما جایگاهی ماندگار پیدا میکنند.
یکی از نمونههای تازهتر این شکل از ماندگاری، فیلم «یادگاری» یا «ممنتو» (کریستوفر نولان، ۲۰۰۰) است؛ فیلم مستقلی با بودجهای کمتر از ۱۰ میلیون دلار که به فروشی ۴۰ میلیون دلاری دست یافت که هر چند برای یک فیلم مستقل میتواند موفقیت قابلتوجهی محسوب شود اما بهطور عمومی حاکی از «استقبال انبوه» نیست. با این وجود، شیوه روایت فیلم که جا را برای بحثهای فراوانی باز میگذاشت توجه پژوهشگران و متخصصان روایتشناسی را به خود جلب کرد و همین امر منجر به نگارش مقالات متعددی در مورد این فیلم شد.

۵. آفرینش فضا و اتمسفری یگانه
عدهای معتقدند که تمام داستانهای ممکن در طول تاریخ هنر بیان شدهاند. مطابق این دیدگاه، آنچه میتواند به ماندگاری آثار کمک کند تنها هنر «چگونه گفتن» است. این هنر گاه در قالب الگوهای روایی تازه نمایان میشود (مشابه کاری که گدار در «از نفس افتاده» با فیلمهای نوآر آمریکایی انجام داد) و گاه در خلق یک دنیای تازه. بهخصوص در جریان اصلی سینمای آمریکا با فیلمهای باشکوهی روبهرو میشویم که از نظر داستانگویی هیچ نکته جدیدی ندارند اما همان الگوها، شخصیتها و داستانهای قدیمی و بارهاتکرارشده را اینبار در دل یک جهان تازه بیان میکنند. در میان فیلمهای کلاسیک آمریکایی میتوان به آثار تاریخسازی چون «بر باد رفته» و «جادوگر شهر اُز» (هر دو اکرانشده در سال ۱۹۳۹) اشاره کرد. فیلمی مثل «بر باد رفته» پر است از آنچه کلیشه نامیده میشود اما تعدد کلیشهها نه مانع فروش حیرتانگیز فیلم شدند («بر باد رفته» در صورت محاسبه نرخ تورم هنوز پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای آمریکا است) و نه خدشهای در ماندگاری فیلم بهوجود آوردند. یکی از دلایل اصلی این موفقیت را باید توانایی سازندگان فیلم در خلق دنیایی عظیم و بهیادماندنی دانست.
شاید «آواتار» (جیمز کامرون، ۲۰۰۹) را بتوان نمونهای معاصر از این معیار دانست. فیلمِ کامرون از زمان اکران بهواسطه تکیه فراوان به کلیشههای داستانگویی و شخصیتپردازی با انتقاد گروهی از منتقدان روبهرو شد اما این نظرات تاثیری در موفقیت شگفتانگیز تجاری فیلم نگذاشت. بهنظر میرسد کامرون تمرکز خود را، بیش از پیچیدگیهای روایی، معطوف به خلق جهانی بدیع کرده بود. مشخصا تلاش کامرون نتیجهبخش بود و باعث شد تا بسیاری از تماشاگران در سینما همان حسی را پیدا کنند که هنگام مواجهه با یک روایت تازه و خلاقانه به آنها دست میدهد – اینبار از طریق غرقشدن در جهانی که تمام اجزاء آن متفاوت و تازه بهنظر میرسد.
۶. لحظات ماندگار و تاثیر عاطفی
باز هم باید سراغ نقلقولی از هاوارد هاکس برویم. او اعتقاد داشت اگر یک فیلمساز بتواند در یک فیلم چند صحنه خوب بسازد و در دیگر صحنهها هم تماشاگر را آزار ندهد، کارش را بهخوبی انجام داده است. معیار بهظاهر ساده هاکس، گاه میتواند نقش مهمی در ماندگاری یک فیلم ایفا کند. بعید است بتوانیم هیچ فیلمی را در تاریخ سینما پیدا کنیم که لحظهلحظهاش درخشان باشد. در عوض فیلمهای ماندگار تقریبا فاقد لحظات بد هستند و چند لحظه یا صحنه درجهیک را هم به تماشاگر هدیه میدهند.
باید در نظر داشت که معمولا سینمادوستان هنگام یادآوری فیلمهای محبوبشان، آن را بهشکلی گسسته بهخاطر میآورند. در این شکل از یادآوری، لحظات درخشان میتوانند جایگاه کلّ فیلم را نزد تماشاگران بالا ببرند. «نوسفراتو» (فریدریش ویلهلم مورنائو، ۱۹۲۲)، «جویندگان» (جان فورد، ۱۹۵۶)، «پدرخوانده»، «پالپ فیکشن» (کوئنتین تارانتینو، ۱۹۹۴)، «مظنونین همیشگی» (برایان سینگر، ۱۹۹۵)، «باشگاه مشتزنی» (دیوید فینچر، ۱۹۹۹) و «ویپلش» (دیمین شزل، ۲۰۱۴) همگی فیلمهای درجهیکی با شخصیتهای پیچیده و طرحهای داستانی درگیرکننده هستند اما بهاحتمال زیاد لحظات خاصی از این فیلمها در ذهن ما بیشتر ماندگار شدهاند: نمایی از سایه نوسفراتو روی پلهها، تصویر جان وین در انتهای «جویندگان» که باید دوباره به دل طبیعت وحشی برگردد، تدوین متقاطع سکانس کشتار پایانی در «پدرخوانده»، رقص مشهور «پالپ فیکشن»، پیچ داستانی «مظنونین همیشگی»، فرو ریختن برجها در «باشگاه مشتزنی» و سکانس اجرای پایانی «ویپلش» همگی از جمله این لحظات محسوب میشوند. این سکانسهای ماندگار، به گیلاسِ روی کیک میمانند و میتوانند به ماندگار شدن فیلمها در ذهن ما کمک کنند.
آریا قریشی