از اقتباس سینمایی چه میدانید/ بدون ادبیات نمیشود
به گزارش فیلم نت نیوز، عرصه هنر همواره شاهد پیوندهای الهامبخشی بوده و در این بین، رابطه میان ادبیات و سینما از پربارترین و در عین حال چالشبرانگیزترین آنهاست. خبر ساخت سریال تلویزیونی از رمان سترگ «صد سال تنهایی» اثر گابریل گارسیا مارکز، بار دیگر مقوله اقتباس سینمایی از آثار ادبی را در کانون توجه قرار داد. در کنار این رویداد بزرگ، موفقیت سریالهایی چون «ربات قاتل» (Murderbot) که از مجموعه داستانهای علمی تخیلی سال ۲۰۱۷ مارتا ولز اقتباس شده نشان میدهد که دامنه کتابهایی که قابلیت تبدیل به اثری سینمایی یا تلویزیونی دارند، بسیار گسترده است. پیشتر در مطالبی جداگانه (اینجا و اینجا) چندی از بهترین اقتباسهای سینمایی را معرفی و اقتباس سینمایی از «صدسال تنهایی» را نیز در این مطلب بررسی کردهایم. در این نوشتار سعی کردیم پیوند دیرینه میان هنر و ادبیات را واکاوی کنیم.
اقتباس سینمایی چیست؟
اقتباس سینمایی عبارت است از تبدیل یک اثر ادبی (اعم از رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه یا زندگینامه) به یک اثر سینمایی یا تلویزیونی. این فرآیند صرفا بازگویی یک داستان در قالب تصویر نیست، بلکه یک ترجمه هنری است؛ ترجمهای که در آن، کلمات به زبان بصری، فضا به میزانسن و مضامین به بیان صوتی-تصویری تبدیل میشوند. اقتباس فرصتی برای کارگردان است تا با نگاه و تفسیر خود اثری را که در دنیای کلمات زیسته، این بار در دنیای نور و صدا حیات دوباره ببخشد. رویکردی چندوجهی که انتخاب، تفسیر، بازسازی و گاه حتی بازنویسی یک اثر ادبی برای رسانه سینما را شامل میشود.
هدف اصلی اقتباس علاوه بر جذب مخاطب جدید و موفقیت تجاری، ارائه تفسیری بصری از جهانی است که نویسنده خلق کرده است. این فرآیند هنری، مستلزم درک عمیق از ماهیت هر دو رسانه است؛ چراکه آنچه در ادبیات با توصیفات ذهنی، جریان سیال ذهن و افکار درونی شخصیتها بیان میشود، در سینما باید از طریق کنش، واکنش، حرکات دوربین، طراحی صحنه و قدرت بازیگری نمود یابد. به عنوان مثال، فضاسازی یک شهر خیالی در رمان، در سینما نیازمند طراحی بصری دقیق، انتخاب مکانهای فیلمبرداری مناسب و استفاده از جلوههای ویژه است تا همان حس و حال به مخاطب منتقل شود. این تفاوتهای بنیادی، اقتباس را به هنری ظریف و پیچیده تبدیل میکند که موفقیت در آن نیازمند خلاقیت و هوشمندی فراوان است.
ویژگیهای یک اقتباس موفق
یک اقتباس سینمایی موفق، تنها بازگویی یک داستان نیست بلکه هنری است که اثری جدید خلق میکند در حالی که به روح اثر اصلی وفادار میماند. کارگردان و فیلمنامهنویس باید نه تنها داستان را بفهمند، بلکه به مضامین اصلی، لحن، سبک و شخصیتپردازیهای عمیق رمان نیز اشراف کامل داشته باشند. این جوهر، همان چیزی است که باید از قالب ادبی به قالب سینمایی منتقل شود. یک اقتباس موفق باید بتواند هم مخاطبی را که رمان را خوانده راضی نگه دارد و هم مخاطبان جدیدی را جذب کند که ممکن است با اثر ادبی اصلی آشنایی نداشته باشند. این تعادل، از مهمترین نشانههای موفقیت است.
یکی دیگر از ویژگیهای یک اقتباس خوب، تصمیمگیریهای هوشمندانه برای تغییرات است. از آنجایی که سینما و ادبیات دو رسانه متفاوت هستند، تغییراتی در ساختار، حذف برخی جزییات یا اضافه کردن صحنههای جدید برای تطابق با زبان سینمایی اجتنابناپذیر است، اما این تغییرات باید آگاهانه و با هدف تقویت روایت سینمایی و بدون لطمه زدن به هسته اصلی داستان یا شخصیتها انجام شود.
از خلق جهان بصری متناسب نباید غافل شد. یک اقتباس موفق میتواند جهان ذهنی رمان را به یک جهان بصری ملموس و قابل باور تبدیل کند. این فرایند شامل طراحی صحنه، لباس، نورپردازی و فیلمبرداری است که به خوبی فضای رمان را بازتاب دهد و به تماشاگر حس غرق شدن در آن دنیا را بدهد. بازیگران یک اثر اقتباسی باید بتوانند پیچیدگیها و لایههای شخصیتی را که نویسنده در رمان خلق کرده است بهگونهای به نمایش بگذارند که برای مخاطب سینما نیز قابل درک و همذاتپنداری باشد.
فیلمنامهنویسی خلاقانه، یکی دیگر از ویژگیهای یک اثر اقتباسی موفق است. حتی اگر داستان قدرتمند باشد، کارگردانی و فیلمنامهنویسی ضعیف میتواند به یک اقتباس ناموفق منجر شود. یک کارگردان با دیدگاه هنری قوی میتواند با استفاده از تکنیکهای سینمایی، اثری متفاوت و جذاب خلق کند. فیلمنامهنویس نیز باید بتواند ساختار روایی رمان را به یک ساختار سینمایی پویا و درگیرکننده تبدیل کند.
وفاداری به متن اصلی: الزامی یا نه؟
یکی از بحثبرانگیزترین مسایل در حوزه اقتباس، لزوم وفاداری به متن اصلی است. آیا یک کارگردان موظف است تمام جزییات رمان را به تصویر بکشد؟ یا اجازه دارد با نگاه و تفسیری شخصی، اثری نو خلق کند؟
پاسخ این پرسش ساده نیست. وفاداری مطلق به متن، هرچند در نگاه اول ایدهآل به نظر میرسد، اما گاهی میتواند به خلق اثری بیروح و فاقد جذابیت سینمایی منجر شود. سینما رسانهای متفاوت با ادبیات است. آنچه در قالب کلمات و جملات و با توصیفهای ذهنی طولانی در ذهن خواننده فضاسازی میشود، در سینما باید از طریق نور، رنگ، صدا، بازی بازیگران و حرکت دوربین به تصویر کشیده شود. گاهی یک پاراگراف طولانی از یک رمان، در سینما تنها با یک نما یا یک حرکت دوربین به همراه دیالوگی کوتاه قابل انتقال است. برخی از عناصر ادبی مانند مونولوگهای درونی طولانی، توضیحات فلسفی یا جریان سیال ذهن، به سختی قابل ترجمه به زبان بصری سینما هستند و اگر اصرار بر نمایش مو به موی آنها باشد، ممکن است ریتم فیلم را کند کرده و آن را از پویایی بیندازد و در نهایت به یک اثر کسلکننده منجر شود.

از سوی دیگر، وفادار نبودن و تغییرات بیش از حد نیز میتواند به نارضایتی مخاطبها و طرفداران اثر اصلی منجر شود و حتی ممکن است به روح اصلی داستان آسیب برساند. مخاطبی که رمان را خوانده، انتظارهایی از فیلم دارد و تغییرات اساسی در شخصیتها، خط داستانی، پایانبندی یا حتی لحن میتواند باعث سرخوردگی و احساس خیانت در او شود. کارگردانی که اثری را اقتباس میکند، در واقع دارد آن را تفسیر میکند. این تفسیر باید ریشههای محکمی در متن اصلی داشته باشد اما این لزوما به معنای یک کپی برابر اصل نیست.
راهکار مطلوب در این زمینه، وفاداری به روح و پیام اصلی اثر است، نه الزاما به تمام جزییات آن. یک اقتباس موفق، اثری است که تماشاگر را به همان دنیای احساسی و فکری رمان ببرد، همان شخصیتها را با همان ویژگیهای درونی به او بشناساند و همان پیامها را به او منتقل کند، اما با ابزارها و زبان سینما. این رویکرد، اجازه تغییرات جزیی در خط داستانی، حذف یا اضافه کردن شخصیتهای فرعی (اگر به کل داستان لطمه نزند) و یا تغییر در ساختار روایت برای تطبیق با زبان سینما را میدهد، اما همواره باید هدف اصلی نویسنده محور اثر باشد.
گاهی یک کارگردان با جسارت و با نگاهی کاملا متفاوت، اثری را اقتباس میکند که شاید چندان به متن اصلی وفادار نباشد، اما به خودی خود تبدیل به یک شاهکار مستقل میشود. نمونه بارز این نوع اقتباسها، «درخشش» (The Shining) ساخته استنلی کوبریک از رمان استیون کینگ است. کینگ از این اقتباس ناراضی بود و آن را وفادار به رمانش نمیدانست، اما فیلم کوبریک به خودی خود تبدیل به یکی از ماندگارترین آثار سینمای وحشت شد و در تاریخ سینما جایگاه ویژهای یافت. تغییرات زیاد ریسک بزرگی است که نیازمند نبوغ و درک عمیق از هر دو رسانه است.
موضوع «صد سال تنهایی» و اقتباس از آن، بار دیگر بحث وفاداری و آزادی عمل را پیش میکشد. مارکز خود هرگز اجازه ساخت فیلم از این رمان را نداد و شاید حق با او بود. دنیای جادویی، پرجزییات و کاملا ذهنی ماکوندو، چگونه میتواند به قاب تصویر کشیده شود بدون آنکه جادوی خود را از دست بدهد؟ همین حالا که این سریال در حال پخش است، موافقان و مخالفان جدی زیادی دارد که هر کدام دلایل خود را در نشریات معتبر جهانی منتشر میکنند.
آیا برخی نویسندگان کتاب خود را اساسا با هدف اقتباس سینمایی مینویسند؟
این پرسشی است که در سالیان اخیر بیش از پیش مطرح میشود و پاسخ آن قطعا مثبت است. بسیاری از ناشران و حتی خود نویسندگان از ابتدا به پتانسیلهای بصری و اقتباسی آثارشان فکر میکنند. این رویکرد، پدیدهای تازه نیست، اما ابعاد آن به شکل چشمگیری وسیعتر شده است.
در گذشته، یک رمان با موفقیت خود راهی به سوی سینما باز میکرد، اما حالا گاهی بذرهای یک داستان از همان ابتدا با هدف تبدیل شدن به فیلم یا سریال کاشته میشوند. این مساله میتواند دلایل متعددی از سودآوری مالی بیشتر گرفته (فروش حقوق اقتباس میتواند درآمدی بسیار فراتر از فروش کتاب داشته باشد) تا شهرت. یک فیلم یا سریال موفق، میتواند میلیونها نفر را با نام نویسنده و اثرش آشنا کند که شاید هرگز به سراغ کتاب نمیرفتند.
این دسته از نویسندگان با آگاهی از این پتانسیل، داستانهایشان را با ساختاری سینماییتر مینویسند و در خود کتاب میتوان روایت خطی و کنشمحور و حذف درونیات و توصیفات ذهنی طولانی و تمرکز بر حوادث و دیالوگها و روابط بین شخصیتها، تصویرسازیهای واضح و قابل تجسم و شخصیتهای غیرمبهم را به خوبی مشاهده کرد. در ادامه به چند نمونه اشاره میکنیم.
جی. کی. رولینگ (J. K. Rowling) و سری «هری پاتر» (Harry Potter): اگرچه رولینگ به صراحت نگفته که از ابتدا برای اقتباس سینمایی مینوشته، اما ساختار داستانی هفتگانه «هری پاتر» و دنیای غنی و پر از جزییات آن، پتانسیل عظیمی برای تبدیل شدن به یک فرنچایز سینمایی داشت. در مصاحبههای متعدد، او اذعان کرده که از همان ابتدا دنیای بسیار بزرگی را در ذهن داشته و به ابعاد مختلف آن فکر میکرده است. رولینگ در مصاحبهای با CNN در سال ۲۰۰۳ گفت: «من دنیای هری پاتر را در ذهنم زندگی میکردم و این دنیا خیلی بزرگتر از آن بود که در کتابها جا بگیرد. وقتی فیلمها ساخته میشدند، احساس میکردم بخشی از آن دنیا به شکلی جان میگیرد و به آنچه در ذهن داشتم نزدیکتر است».

جیمز رولینز (James Rollins) و رمانهای اکشن-هیجانانگیز: رولینز، نویسندهای است که به دلیل داستانهای پررمزوراز و اکشن خود شناخته میشود. بسیاری از رمانهای او، مانند سری «سیگما فورس» (Sigma Force)، دارای ریتمی سریع، صحنههای اکشن پرهزینه و تعلیق فراوان هستند که آنها را کاندیداهای ایدهآلی برای اقتباس سینمایی میکنند. او خود در مصاحبهها به این نکته اشاره کرده که ساختار داستانهایش را با الهام از فیلمهای اکشن طراحی میکند. جیمز سال ۲۰۱۲ در مصاحبهای گفته بود: «من اغلب اوقات در حین نوشتن، صحنهها را در ذهن خودم فیلمبرداری میکنم. این به من کمک میکند که ریتم و تعلیق را حفظ کنم و مطمئن شوم که خواننده در هر لحظه درگیر داستان است. اگر بتواند به یک فیلم خوب تبدیل شود، عالی است».
لیندا دی. الگار (Liane Moriarty) و رمانهای درام و رازآلود: الگار نویسنده استرالیایی است که رمانهای او مانند «دروغهای کوچک بزرگ» (Big Little Lies) و «۹ غریبه کامل» (Nine Perfect Strangers) به سرعت به سریالهای تلویزیونی بسیار موفقی تبدیل شدند. داستانهای او با شخصیتهای پیچیده، رازهای خانوادگی و تعلیقهای روانشناختی، جذابیت زیادی برای مخاطب تلویزیونی دارد. ساختار روایی او معمولا شامل چند خط داستانی موازی است که در نهایت به هم میرسند و این ساختار برای قالب سریال بسیار مناسب است. او سال ۲۰۱۷ پس از موفقیت «دروغهای کوچک بزرگ» به گاردین گفت: «وقتی من مینویسم، میتوانم ببینم که چگونه یک صحنه به نظر میرسد و میشنوم که شخصیتها چه میگویند. این کار دقیقا شبیه به ساختن یک فیلم در ذهنم است».
ابعاد حقوقی اقتباس سینمایی: مالکیت فکری و حق کپیرایت
اقتباس سینمایی از آثار ادبی، علاوه بر ابعاد هنری، پیچیدگیهای حقوقی قابل توجهی نیز دارد که عمدتا حول محور حقوق مالکیت فکری و کپیرایت میچرخد. تهیهکنندگان و کارگردانان، قبل از هرگونه اقدام برای اقتباس باید حقوق مربوط به اثر ادبی را از صاحب آن (نویسنده یا ورثه او) خریداری کنند. عدم رعایت مسایل حقوقی میتواند منجر به مشکلات جدی و حتی توقف پروژههای عظیم شود. کتابهای تخصصی زیادی در زمینه کپیرایت در سینما، ادبیات، موسیقی و سایر آثار هنری در دهههای گذشته نوشته شده که دائما در حال بروزرسانی است.

کپیرایت به نویسنده حق انحصاری انتشار، بازتولید، توزیع و اقتباس از اثرش را میدهد. این حق معمولا برای طول عمر نویسنده به علاوه مدت زمان مشخصی پس از مرگ او (که در کشورهای مختلف متفاوت است، اما اغلب ۵۰ تا ۷۰ سال) معتبر است. در این دوره، هیچ شخص یا شرکتی بدون اجازه صاحب کپیرایت، حق استفاده تجاری یا اقتباس از اثر را ندارد. اگر مدت زمان کپیرایت یک اثر به پایان رسیده باشد، آن اثر وارد مالکیت عمومی (Public Domain) میشود؛ بدان معنا که هر کس میتواند بدون نیاز به کسب اجازه یا پرداخت هزینه از آن اثر اقتباس کند. بسیاری از اقتباسهای کلاسیک از رمانهای قرن نوزدهم (مانند آثار شکسپیر، دیکنز، جین آستن، لیو تولستوی و ویکتور هوگو) به همین دلیل ساخته شدهاند و هیچ مانع حقوقی برای تولید چندباره آنها وجود ندارد، اما برای آثاری که هنوز در حریم کپیرایت هستند، تیم سازنده فیلم باید با صاحب حق کپیرایت (نویسنده، ناشر یا ورثه قانونی) وارد مذاکره شده و حقوق اقتباس سینمایی را خریداری کند. این کار معمولا با امضای یک قرارداد حقوقی جامع انجام میشود که در آن میزان مبلغ، مدت زمان انحصار و محدوده استفاده از اثر (مثلا تنها برای فیلم سینمایی، یا شامل سریال تلویزیونی، بازیهای ویدیویی، تئاتر و محصولات جانبی نیز میشود) و حتی حدود اجازه تغییرات به دقت مشخص میشود. امیدوارم روزی این قانون در کشور ما نیز به شکلی دقیق و جامع، تدوین شود تا شاهد تضییع حقوق نویسندگان نباشیم.
دنیای کتاب رمان و داستان، دنیایی جادویی و شگفتانگیز است. حیف است که برخی از این داستانها جهانی نشود. کتابخانههای دنیا پر از کتابهایی است که به زبانی خاص نوشته شدهاند و مخاطبی محدود در همان کشور دارند. سینما این قابلیت را دارد که هر کدامشان را به زبان صدا و تصویر درآورده و اثری جذاب خلق کند و در اختیار مخاطب جهانی قرار دهد. هر اثر نوشتاری جذابی بالاخره راه خود را به سینما باز خواهد کرد. به امید تنها نماندن کتابها.
جهانگیر شاهولد