«۲۸ سال بعد» فقط سایهای از افتخار گذشته دارد
به گزارش فیلمنت نیوز، فیلم سینمایی «۲۸ سال بعد» نوشته الکس گارلند و به تهیهکنندگی و کارگردانی دَنی بویل، در ژانر تریلر و ترسناک با مضمون پساآخرالزمان، محصول سال ۲۰۲۵ سینمای هالیوود به شمار میرود و سومین قسمت از سه گانهای است که نخستین قسمت آن، با نام «۲۸ روز بعد» با همین نویسنده و کارگردان در سال ۲۰۰۲ منتشر شد؛ پس از پنج سال، این مجموعه با ساخت «۲۸ هفته بعد» نوشته روآن جافه، خوان کارلوس فرسنادیو، ای. ال لوین و الکس گارلند و به کارگردانی خوان کارلوس فرسنادیو ادامه یافت و هر دو اثر، توانست استقبال مخاطبان و نظرات اغلب مثبت منتقدان را در پی داشته باشد تا سومین نسخه از اثر تولید شود. «۲۸ سال بعد» با حضور بازیگرانی همچون جودی کومر، آرون تیلور جانسون، اَلفی ویلیامز و ریف فاینز، به فروشی ۱۵۰ میلیون دلاری در گیشه جهانی دست یافت و هماکنون در پلتفرم فیلمنت در حال پخش است.
در خلاصه داستان اثر چنین آمده است: «داستان گروهی از بازماندگان ویروس خشم است که در جزیرهای کوچک زندگی میکنند، که تنها از طریق یک گذرگاه محافظتشده به سرزمین اصلی متصل است. با ورود یکی از اعضا به اعماق تاریک سرزمین اصلی، او با رازهای وحشتناکی روبرو میشود که نه تنها مبتلایان، بلکه بازماندگان را نیز دگرگون کرده است.»
سومین قسمت از سهگانه «۲۸» که پیشدرآمدی بر بخش دوم قسمت سوم اثر با نام «۲۸ سال بعد؛ معبد استخوان» است، با اینکه نویسنده و کارگردان قسمت نخست مجموعه را دوباره با هم همراه کرده، انگار عاری از هر رنگ، بو و نشانی است که باعث محبوبیت این آثار در نزد هواداران شده و نویسنده و کارگردان اثر همچون مبتلایان به ویروس خشم، روح خود را از دست دادهاند و این فقط جسمی تُهی شده از مغز در حال پرسه زنی در سرزمین اصلی است.
کیلین مورفی در نقش جیم در «۲۸ روز بعد»، رفتهرفته با بلایی که در هنگامِ کُما رفتنِ او بر سر جهان آمده است، آشنا میشود و مخاطبان هم قدم با وی، در کوچه پس کوچههای لندن گام برمیدارند و به مرور، به بینشی از این جهان پساآخرالزمانی دست مییابند. امری که بینندگان میتوانستند با فیلمبرداری بدیع با استفاده از ترکیببندی فیبوناچی و سکوتهای کشدار و طولانی در سکانسهای افتتاحیه و در ادامه، موسیقی در هم تنیده شده با روایت، خودشان را در فضای اثر احساس کنند و تلاشهای چهار کاراکتر برای بقا، رنگ و بوی تلاشهای خودشان برای بقا در زندگی واقعی را بگیرد؛ در دنیایی که آب نیست، باران نمیبارد، قطعیِ برق منجر به استفاده از چراغ پیه سوز شده است و امکان ارتباط آدمها با یکدیگر از طریق وسایل ارتباط جمعی وجود ندارد زیرا نخست، تعداد بازماندگان مشخص نیست و دوم اینکه با وجود میلیونها مبتلا، این مسیرهای ارتباطی کارکرد خودشان را از دست دادهاند.
نکته دیگر که از قسمت نخست نباید از یاد برد اینکه وقتی مبتلایان به ویروس مبتلا میشوند، تنها راهِ متوقف کردن آنها از صدمه زدن به دیگران، کُشتن آنهاست بنابراین آیا سر زدن این عمل کُشتن از بازماندگان، قاتل میسازد؟ خیر چون هنگامی که کسی به قصد کُشت، به سوی دیگری حمله میکند و اگر طرفِ مقابل به مقابله به مثل بپردازد و در نهایت، او را بکشد، دفاع از خود کرده است.
قسمت سوم با رفتن جیمی و اسپایک به شکار شروع میشود و این هم همانند فصل شکار آهو در فیلمهای آمریکایی است که پدر و پسر برای خوشگذرانی آخر هفته، بار سفر میبندند و به دل کوه میزنند تا با هم وقت بگذرانند و از گوشتِ شکار، پای آتش کباب درست کنند.
نخست، نویسنده و سپس، کارگردان سکانسهای شکار را طوری ترسیم میکنند که انگار این مبتلایان جهشیافته هیچ خطری ندارند و جیمی با کشتنِ آنها دارد دست به عمل شنیعی میزند و وقتی جیمی اسلحه را به سمت یک بچه کُندرو میگیرد، اسپایک او را با بابا صدا کردن متوقف میکند بنابراین اینگونه است که انگار هيچگاه، «۲۸ روز بعد» ساخته نشده که در آن، جیم در یک رستورانِ متروکه مورد حمله یک کودک مبتلا قرار گرفت و مجبور شد آن را بکشد. یا در همین قسمت، خود اسپایک در خواب مورد حمله یک بچه کُندرو قرار میگیرد که مادرش، آن را میکشد. در ادامه، در هنگام ملاقات اسپایک و مادرش با دکتر کِلسون، کلسون با بازی ریف فاینز از این سخن میگوید مبتلایان و غیرمبتلایانی که کُشته شدهاند، هر دو انسان هستند پس من آنها را در «معبد استخوان» کنار هم دفن میکنم تا یادبودی برای آنها باشد. در حالی که در همین قسمت، مخاطبان درمییابند که ویروس خشم، یک ویروس ساده نیست چون بعد از سالها، خود به خود از بین نرفته بلکه جهش ژنتیکی در بدنِ میزبان پدید آورده و این جهش ژنتیکی، مبتلایان را بیشتر از ریخت و قیافه انداخته و از انسان بودگی به دور کرده است از اینرو هنگامی که دکتر کلسون به مبتلایان کُشته شده، عنوان «انسان» را اطلاق میکند مثل انسان دانستن شامپانزهها به علت شباهت در ساختار ژنتیکی است.
از سوی دیگر، در «۲۸ هفته بعد» نویسندگان در کنار کارگردان، مادر و پسری که امید نجات بشر بودند را از لبه تیغ گذراندند تا این جهانِ سیاه و از شکل افتاده همچنان پابرجا بماند. در نتیجه، این نوع از احساسات گرایی متعلق به این نوع اثر آخرالزمانی نیست و همچنین، هیچ قرابتی با قانونهای روایی و بصری ندارد که سازندگان در دو قسمت گذشته با بینندگان گذاشتهاند.
خطِ اصلی روایت، جستجوی اسپایک برای یافتن دکتر و درمانِ مادر ناعلاجش است، در جهانی که به اندازه انگشتان یک دست میتوان آدم مبتلانشده پیدا کرد چه برسد به اینکه دکتر باشد و نوع رفتارهای اسپایک پس از فهمیدن خیانت پدرش، حاکی از عدم پرداختِ مناسب کاراکترهاست که به خط داستانی اصلی هم ضربه زده زیرا رفتارهای اسپایک بعد از آن خیانت، برای پسری که از رحمِ یک مادرِ بازمانده از زمان نخستین شیوع ویروس در یک سرزمین قرنطینه شده به نام انگلیس به دنیا آمده و هم اکنون در یک جزیره کوچک، با مناسکی فرقه گون روزگار میگذراند و هر روز، در مدرسه، تمرینِ تیراندازی برای هدفگیریِ مبتلایان میکند، دور از تصور است چون کاراکترها با زیستِ نرمالی سروکار ندارند که با فهمیدن موضوعی همچون خیانت، به شکلِ نُرمال واکنش نشان بدهند و هر کدام از مولفههای گفتهشده راجع به شیوه رشد و نموِ اسپایک در آن جزیره، قرار است از او یک شکارچی بسازد که جانشین پدرش شود و نه اینکه وی را نازک نارنجی بار بیاورد.
نکته دیگر اینکه در این جوامع فرقه گون نیاز به حفظِ بقا از نانِ شب واجبتر است بنابراین تولیدِ مثل به وفور اتفاق میافتد و به کودکان، به چشم سربازانِ آماده به خدمت نگریسته میشود و آنها از لحظه تولد، مشغول یادگیری آیینهای فرقه هستند از اینرو مثلا نخستین مواجهه فرزندان این جوامع با مبتلایان در سنین نوجوانی رخ نمیدهد بلکه در ایام کودکی و به شکل بازی همچون پرتابِ دارت به سوی عکسهای قاب گرفته شده از آنها روی دیوار به وقوع میپیوندد تا مفهومِ دشمن، به مرور در ذهن آنها ریشه بدواند. خلاصه اینکه سازندگان اثر هرچقدر که نسبت به شرایط آدمهای یک جامعه در «۲۸ روز بعد» و «۲۸ هفته بعد» آگاهی داشتند، در «۲۸ سال بعد» جز معرفی گونههای جهشیافته مبتلایان، چیز دندانگیری نمیتوانند عرضه کنند و اصلا شناختی از جوامع گرفتار بحرانهای بزرگ و تاثیر غریزه بقا بر رفتارهای آدمیان ندارند که بتوانند تصویری شایسته درین باره بسازند و شخصیتپردازی کاراکترها به کاریکاتور پهلو میزند.
در نیم ساعت اولیه اثر، تصاویری از اعزام سربازان به جنگ در اعصار گذشته در هم تنیده با دکلمه شعری درباره جنگاوری در ترکیب با یک موسیقی حماسیِ دلپذیر گهگاهی در میان سکانسهای عزیمت پدر و پسر برای شکارِ مبتلایان پخش میشود که یکی از جذابترین تجربههای سمعی و بصری هنگام تماشای اثر به شمار میرود که محصول هنرنمایی بیچون و چرای آنتونی داد منتل مدیر فیلمبرداری، جان هریس تدوینگر و یانگ فادرز آهنگساز است و برای دقایقی، شکوهِ سمعی و بصری «۲۸ روز بعد» را به اذهان متبادر میسازد.
تنها کاراکتری که از گزند شخصیتپردازی نامناسب کاراکترها از سوی نویسنده جان سالم به در برده، جیمی پدر اسپایک است و تنها به این دلیل خوش شانس بوده که نویسنده میخواسته او درندگی آدمیان را نمایندگی کند و نه اینکه انگیزه وی از کُشت و کُشتارها، نشانی از زیست در جهانی فاجعهبار باشد که هر لحظه امکان ابتلا و مرگ آدمیان وجود دارد. آرون تیلور جانسون در نقش جیم با درکِ درست از موقعیت میدرخشد و جودی کومر بازیگر نقش «آیسلا» دیگر ستاره درخشان «۲۸ سال بعد» به حساب میآید.
تئودور آدورنو و مارکس هورکهایمر در کتاب «دیالکتیک روشنگری» و به ویژه در فصل «صنعت فرهنگ؛ روشنگری به مثابه فریب تودهها» در مذمت تکرار مکانیکی در آثار هنری چنین مینویسند: «آنچه در صنعت فرهنگ تولید میشود، همسانسازی است. تفاوتها میان برنامههای رادیویی، فیلمها یا مجلات صرفا ظاهری هستند… همهچیز در نهایت به همان فرمولهای از پیشتعیینشده برمیگردد. تکرار، ذات این سیستم است. در حالی که هنر واقعی، منحصر بهفرد بودن را میطلبد، صنعت فرهنگ با تولید مکانیکی تفاوتهای ظاهری، ذهن تودهها را به انفعال میکشاند.»
هنگامی که یک فیلم سینمایی با استقبال مخاطبان و منتقدان مواجه میشود و خبر از دنبالهدار شدن اثر به گوش میرسد، نخستین نگرانی هر سینمادوستی این است که آیا سازندگان اثر میتوانند درخشش نخستین را داشته باشند؟ درباره «۲۸» و قسمت سوم آن، «۲۸ سال بعد» جواب خیر است زیرا سازندگان طبق گفته آدورنو و هورکهایمر در چرخه بهرهگیری از فرمولهای از پیشتعیینشده گرفتار آمدند و متاسفانه، باید اذعان کرد که بسیاری از مجموعههای سینمایی نتوانستهاند از این دورِ باطل به سلامت بگذرند و در نهایت، فقط خاطره خوشی از درخشش اولیه نخستین قسمت آنها در ذهن سینمادوستان باقیمانده است.
فرزاد جمشیددانایی