«شب همیشه می آید»؛ یک شب، یک زن و باری به سنگینی شهر!
به گزارش فیلم نت نیوز، فیلم «شب همیشه می آید» محصول ۲۰۲۵ ساخته بنجامین کارون، کارگردانی که پیشتر با تلویزیون و سریالهای پر زرق و برق مثل آندور و تاج شناخته میشد، اثری متفاوت در کارنامه اوست. کارون تا امروز بیشتر بهعنوان استاد قاببندیهای شیک، نورپردازی کلاسیک و فضاسازی کنترلشده شناخته میشد اما اینبار به دل کوچههای تاریک پورتلند میرود و فیلمی میسازد که بر لبه اضطراب، فقر و بحران اقتصادی ایستاده است. همین چرخش از تلویزیون پرزرق و برق به درام شهری تلخ و شخصی، جسارتی است که باید به حساب کارگردان نوشت.
فیلم «شب همیشه می آید»، قصه زنی است که در یک شب پر اضطراب باید همهچیزش را در برابر شهری بیرحم رو کند تا بتواند باقیمانده مبلغ مورد نظر برای خرید خانه را تهیه کند. در مرکز این شب پراضطراب، ونسا کربی قرار دارد؛ زنی که حالا میتوان گفت یکی از بازیگران جدی نسل خودش است. از «تکههایی از یک زن» تا «ماموریت غیرممکن» او بارها نشان داده که میتواند شکنندگی و قدرت را همزمان در یک قاب جمع کند. در «شب همیشه می آید» این تضاد به نهایت خودش میرسد. نقش لینت، زنی که باید در طول یک شب پولی غیرممکن را جور کند تا خانه خانوادهاش را نجات دهد برای هر بازیگری میتوانست دام باشد: یا به دام ملودرام بیفتد یا به سکوتی بیحس، اما کربی با تسلط کامل، لایهلایه جلو میرود. نگاههای پراضطراب، قدمهای سریع و پرشتاب و لحظههایی که خستگی و فروپاشیاش را پشت اراده آهنین پنهان میکند، همه اینها او را به قلب فیلم بدل کردهاند. تماشای او مثل تماشای کسی است که زیر نورهای سرد خیابان دارد با خودش مسابقه میدهد.
شب همیشه می آید در فیلم نت
او هر حرکت، هر نگاه، هر لرزش دست را به بخشی از روایت بدل میکند. میشود گفت که فیلم اساسا روی شانههای او ساخته شده است. کربی از آن بازیگرانی است که میتواند در یک لحظه با چشمهایش بگوید «دیگر توان ندارم» و در لحظه بعد با همان نگاه ثابت کند هنوز آماده جنگ است. این نوسان میان ضعف و قدرت، همان چیزی است که «شب همیشه می آید» را باورپذیر میکند. کارون برای تقویت این تنش، دوربینش را مدام به چهره کربی نزدیک میکند. شهر در تاریکی و رنگهای سرد حل میشود و ما میمانیم و زنی که زیر نور نئونی مغازهها یا چراغ زرد خیابان، دارد جان میکند. تدوین سریع، ریتمی شبیه تیکتاک ساعت میسازد و تماشاگر را هم مثل شخصیت اصلی، زیر فشار زمان میگذارد. موسیقی هم که مینیمال و سنگین و شبیه ضربان قلبی است که هر لحظه بالاتر میرود.
اما وقتی از بازیها فاصله میگیریم و سراغ ساختار کلی فیلم میرویم، ضعفها کمکم نمایان میشوند. فیلمنامه گاهی بیش از حد روی فرمول «یک شب پرحادثه» تکیه میکند. زنجیرهای از اتفاقها که بعضیشان بیش از اندازه تصادفی یا اغراقشده به نظر میرسند. این باعث میشود بخشی از باورپذیری اثر آسیب ببیند. شخصیتهای فرعی هم مشکل دیگری هستند. اغلب آنها در حد تیپ باقی میمانند: آدمهایی که میآیند و میروند تا لینت را بیشتر تحت فشار بگذارند، اما خودشان عمق و هویت کافی ندارند. از نظر ریتم هم، هرچند تدوین سریع حس اضطراب میسازد اما در بخشهایی فیلم بیش از حد طولانی به نظر میرسد. بعضی صحنهها میتوانست کوتاهتر باشند تا همان فشار زمانی بیشتر حس شود. گاهی هم افراط در کلوزآپهای کربی باعث میشود چشم تماشاگر از تکرار خسته شود. پایانبندی فیلم هم ضعیف است. فیلم آنقدر روی تنش و فشار شب کار میکند که وقتی به پایان میرسد، ضربه لازم را نمیزند. پایان تلخ است، بله، اما بیش از حد شتابزده و کمجان است. حس میکنی قرار بود آخرین پتک محکمتر فرود بیاید اما کارگردان با عجله آن را تمام کرده است.
با همه اینها «شب همیشه می آید» هنوز فیلمی است که ارزش دیدن دارد. به لطف ونسا کربی و لحظههای سینمایی نفسگیر، تجربهای پراضطراب خلق میکند. اما اگر از لایههای درخشان بازی او بگذریم، خود فیلم در حد یک درام متوسط باقی میماند، اثری که میتوانست عمیقتر و ماندگارتر باشد اگر جسارت کارگردان در انتخاب موضوع، در روایت هم امتداد پیدا میکرد. این فیلم در کارنامه کارون شاید یک نقطهی تازه باشد، اما در کارنامه ونسا کربی یک گام جدی دیگر است به سمت تثبیت جایگاهش بهعنوان بازیگری که میتواند با یک نگاه، یک شهر و یک شب را به دوش بکشد.
میلاد فتاحی