تمرکز روایت سریال «افعی تهران» محصول اختصاصی فیلم نت در پنج قسمت اول روی قاتل سریالی، افعی تهران نیست بلکه روی افعی چندسری است که دور گردن کارگردان و منتقد چهلواندی ساله نشسته و جان دادنش را بهنظاره نشسته است.
به گزارش فیلم نت نیوز، اسم سامان مقدم که کنار فیلم و سریالی بنیشیند، کارنامۀ قابلاعتنایش با فیلم های ماندگار «پارتی» و «کافهستاره» جلوی چشممان و توی سرمان تاب میخورد و در یادمان تکچرخ میزند. با این یادآوری که سامان مقدم در کافهستاره هم فیلمنامۀ پیمان معادی را جلوی دوربین برده و ثبت کرده، یکراست و بیشک مینشینیم پای روایت جدیدشان در «افعی تهران» سریال جدید فیلمنت.
نمیشود برای سریال تمامنشده نسخه پیچید و نمیشود سریال ندیده را تحلیل و تفسیر کرد، آن هم سریالی مانند «افعی تهران» که اطلاعات را اندکاندک و در خردهداستانها و روایتهای حال و گذشته برایمان تعریف میکند. اما با دیدن قسمت ششم، داستان سمتوسویی میگیرد که انگار تازه میشود ازش حرف زد و راجع بهش نوشت.
پنج قسمت اول بیشتر صرف این شد بفهمیم آرمان بیانی کیست و چه دغدغههایی دارد و چهها میخواهد و حالا کجای زندگیاش و کجای داستانش ایستاده است. تمرکز روایت در پنج قسمت اول روی قاتل سریالی، افعی تهران نیست بلکه روی افعی چندسری است که دور گردن کارگردان و منتقد چهلواندی ساله نشسته و جان دادنش را بهنظاره نشسته است. قرار نیست در روایتی دراماتیک از این جنس، روزمرگی شخصیت را ببینیم و داستان های تکراریاش را بشنویم. قرار است او را وسط شرایط استثنائی بیندازیم و تقلایش را ببینیم تا بیشتر باهاش اخت شویم و بهش نزدیک بمانیم.
یکی از نکات قابلتوجه این سریال هم همین است. برهم زدن تعادل شخصیت و دنبال کردن عکسالعملهایش. نکتۀ مهم دیگری که میشود در همین راستا بهش اشاره کرد، شناساندن شخصیت با استفاده از تمام صورت های ممکن انتقالِ معنی در مدیومی چون فیلم و سریال است. کاری که در روایت های این روزها کمتر بهش توجه میشود و البته کمتر به چشم میخورد. همان ابتدای داستان اطلاعات آرمان بیانی را شناسنامهوار و البته بهاندازه از زبان مژگان مشتاق، روانشناس و مشاور امور خانواده میشنویم. درست همان زمانی که مژگان مشتاق دارد اطلاعات آرمان بیانی را از روی پروندهاش میخواند، تابلوی سر در مطب مژگان مشتاق را میبینیم. معرفی دو شخصیت در یک قاب، با استفاده از دو صورت انتقال محتوا و معنا که در خور توجه است. نویسنده همان ابتدا همهچیز را تیتروار به ما منتقل میکند که بتوانیم راحتتر قصه را دنبال کنیم و بعد هرکدام از وقایع و اشارات را به تفصیل و در موقعیت برای ما شرح میدهد. پنج قسمت اول را آرمان بیانی در جلسۀ مشاوره توی یک جمله بیان میکند: «توی شغل ما اما و اگر زیاده.» در پنج قسمت اول تماماً درگیر و اسیر اما و اگرهای زندگی آرمان بیانی میشویم.
کارگردانی که میخواهد قبل از پنجاهسالگی فیلمش را کلید بزند اما وقت زیادی ندارد، پول ندارد، مجوز ندارد و تهیهکننده هم ندارد. کارگردانی که خودش در هزارتوی کودکی سیاهوسفیدش مانده و نمیتواند کودکداری کند، کارگردان و منتقدی که در زندگی شخصیاش مانند نقدش، تند است، کلهشق است و تکرو. او که در قلمروی خودش وجود کسی را تاب نمیآورد، کودکی تجسمیافتهاش را در فرزندش میبیند که بهاجبار بهش سنجاق شده است و سایهوار دنبالش میکند. در قلمروی آرمان بیانی سروکلۀ یک نفر دیگر هم پیدا شده و تعادلش را برهم زده است؛ افعی تهران، علت اصلی روایت و ظاهراً موضوع سریال. آرمان بیانی جوری این قاتل خطرناک را به خود نزدیک میبیند که به نقل از رمان «در کمال خونسردی» ترومن کاپوتی میگوید که قاتل را برادر دوقلوی خودش میبیند. یکی چون او از در جلویی بیرون میرود و نویسنده میشود و یکی از در پشتی بیرون میرود و میشود قاتل.
قرار نیست شخصیتی با چنین تفکری در چارچوب شخصیت های آشنایی که تابهحال به تصویر کشیده شدهاند گنجانده شود. این شخصیت استثنائیست و سریال هم پنج قسمتش را قمار همین آشنایی ما با زیروبمها و هزارتوی گذشته و حال آرمان بیانی میکند. پیشدرآمد طولانی و نوک زدن هرازگاهی به افعی تهران قماریست که امکان دارد تا الان سبب پس زدن مخاطب شده باشد. خردهداستانها برای پنج قسمت زیادی هستند، بهخصوص خردهروایتهایی که به سبب ترتیب آنها نمیتوانیم بهشان نزدیک شویم. اگر قسمتی مثل مرگ پدر جابهجا میشد و عقب میافتاد، شاید میتوانستیم تغییر شخصیت و علت ها و چرایی ها را راحتتر پیدا کنیم و قطعات پازل روایت را سر جایشان بگذاریم. وقتی پدر آرمان بیانی میمیرد، آنهم در ابتدای سریال، با اندک اطلاعاتی که از شخصیت داریم تکان نمیخوریم، ارتباطی نمیگیریم، برایمان مهم نیست و فقط میشود آنچه را که باید برای دنبال کردن سریال داشته باشیم توی ذهنمان بایگانی کنیم. با دیدن بخش طولانی مراسم ختم مادرِ شهریار، چیز زیادی که به درد داستان بخورد، دستمان را نمیگیرد. انگار که اضافیست و بخش عمدۀ آن تنها در جهت اهداف فرامتنی وسط روایت گنجانده شده است. شاید برای به چالش کشیدن طرحوارۀ فرهنگی دیگری که در جامعهمان شاهدش هستیم ولی ما را از خط اصلی داستان پرت میکند. برای همین کارکردی که نویسنده و فیلمساز مدنظر دارند در این قسمت که تماماً به مراسم ختم خلاصهشده، بهبار نمینشیند و آنطور که باید به پیرنگ اصلی داستان چفتوبست پیدا نمیکند.
اما قسمت ششم:
قسمت ششم جان تازهای به سریال میدمد. داستان دست از خردهروایتها و چالشهای فرهنگی برمیدارد و بیمعطلی میرود سروقت پیرنگ اصلی. سراغ قاتل سریالی، افعی تهران با بازی چشمگیر مریلا زارعی. اینجاست که تکان میخوریم. تعلیق اصلی به جانمان میافتد و ترس و دلهره از آنچه در پیش است گریبانمان را میگیرد. حالا اگر تا اینجای داستان از روند روایت ناامید نشده باشیم و پابند سریال و شخصیت هایش مانده باشیم، منتظر مینشینیم تا ببینیم قرار است چه بلایی سر آدمهای قصه بیاید؛ آدمهایی که در قسمتهای گذشته بهشان نزدیک شدهایم و بیشتر شناختیمشان. چشم میگردانیم تا ببینیم قرار است افعی تهران از کدام سوراخ این شهر پر هیاهو که از هر گوشهاش نوایی و از هر محلهاش هزاران صدا به گوش میرسد، بیرون بخزد و این بار چه دردسرهایی روی باقی اما و اگرهای زندگی آرمان بیانی و باقی شخصیت ها تلنبار کند.
باید تا پایان سریال را ببینیم تا سردر بیاوریم آن چیزهایی که تکههای نچسب روایت بهنظر میرسند، چطور در قاب نهایی مینشینند. جفتوجور میشوند یا همچنان تکههای اضافه میمانند که میشد آنها را کنار گذاشت یا از خیرشان گذشت؟
با تمام این اما و اگرها، سریال سامان مقدم، این کارگردانِ هوشمند را امیدوارانه دنبال میکنیم به دنبال یافتن پاسخ به پرسشها و ابهامهایی که در ذهنمان شکل گرفته و مانند افعی در فکرمان چنبره زده و به خاطرمان نیش میزند، هستیم.
پژند سلیمانی نویسنده و منتقد
سریال افعی تهران در فیلم نت را از اینجا ببینید.