بازخوانی یک گفتگوی قدیمی از داود رشیدی به مناسبت تولد استاد

بازی سینما را از وثوقی آموختم

- 9 دقیقه مطالعه

امروز سالروز تولد داود رشیدی است، بازیگر و کارگردانی که کارش را از تئاتر آغاز کرد و خیلی زود خودش را به عنوان یکی شاخص ترین بازیگران آن روزگار بر همگان معرفی کرد، به مناسبت تولد مرحوم داود رشیدی نگاهی اجمالی به کارنامه هنری او داریم و همچنین یکی از مصاحبه‌های کمتر دیده شده او را مورد بازخوانی قرار می دهیم.

به گزارش فیلم‌نت‌نیوز، داود رشیدی را بی تردید باید یکی از نوابغ دوران خود دانست، بازیگری که در اوج ابتدال سینما و تئاتر این سرزمین توانست با دانش، تلاش و قدرت بازیگری اش طرحی نو دراندازد، از ترجمه و اجرای نمایشنامه‌هایی ‌ تا آن روزگار کسی به سراغ آنها نرفته بود تا تشکیل گروه‌های تئاتری در اواسط دهه چهل خورشیدی و سپس همکاری با کارگردانان شاخص سینما و تئاتر ایران به عنوان بازیگر. داود رشیدی اگر امروز در بین ما بود باید تولد نود سالگی اش را جشن می‌گرفتیم، بازیگری که آنگونه که شایسته و لایقش بود قدر ندید، وسعت و غنای هنر داود رشیدی به ساعت‌ها فیلم مستند و یا صفحه‌هات طویل قد می‌دهد. یکی از نقاط پنهان و کمتر دیده شده مرحوم داود رشیدی مدیریت او بر گروه نمایش تلویزیون حد فاصل سالهای ۵۲ تا ۵۷ است که در این فاصله تعدادی از نخبگان فیلمسازی این سرزمین مثل ناصرتقوایی و مرحوم علی حاتمی برای ساخت سریال به تلوزیون ملی ایران دعوت می‌شوند. امروز ۲۵ تیر ماه زادرور استاد داود رشیدی است که اگر چه امروز دیگر در بین ما نیستند اما انبوهی از خاطرات خوش و آثاذ ماندگار را از خود به یادگار گذاشتند. کارنامه‌ای رشک برانگیز که انقدر آثار متوسط و ضعیف آن محدود است که می توان آنها را نشمرد.

آقای رشیدی می دانم شما در خانواده ای نیمه سیاسی رشد پیدا کردید، چگونه شد که به  تئاتر و سینما علاقه پیدا کردید؟

همان طور که گفتید پدرم کاردار وزارت امور خارجه بود و چند جا هم سفیر شد، در این سفرها من و خواهرم نیز با او می رفتیم. پدرم با اینکه یک شغل سیاسی داشت اما همواره به هنر علاقه نشان می داد. به یاد دارم در مهمانی‌های ما همیشه بزرگان موسیقی ایران حضور داشتند و خود پدرم هم دستی بر ساز داشت. من بعدها متوجه شدم زمانی که اولین مدرسه سینما در ایران تاسیس شد نام پدر من هم به عنوان یکی از هنر آموزانش ثبت شده بود. همیشه پدرم ما را در ایام تعطیل و یا پنجشنبه ها به تئاتر و سینما می برد. پدرم به دلیل شغلی که داشت به طور کامل یک جا مستقر نمی شد و مدام در سفر بود اولین سفری که با او رفتم در سن هشت و یا نه سالگی بود که ازمیر ترکیه مقصد ما بود، شهر ازمیر به نسبت امروز خیلی کوچک بود اما یکی از تفریحات ما در آن شهر کوچک رفتن به سینمای هالیوود و تماشای فیلمهای خارجی بود.

ظاهراً شما پس از بازگشت از ترکیه در مقطعی به مدرسه فرانسوی‌ها در تهران می روید

بله ، مدرسه ای با نام سن لویی که بعد از گذشت چند ماه به اصرار پدرم از آن مدرسه بیرون آمدم و در یک دبستان ایرانی که اطراف خانه مان بود مقطع ششم دبستان را به پایان رساندم و مدرک تحصیلیم را از آن دبستان گرفتم.

در همین مقطع تحصیلی است که پدر شما سفیر ایران در فرانسه می شوند؟

بله، بعد از گرفتن این مدرک پدرم از جانب وزارت امور خارجه ایران سفیر می شود در کشور فرانسه. ما به همراه خانواده به کشور فرانسه سفر کردیم و در آنجا من را برای ادامه تحصیل در یک مدرسه بزرگ فرانسوی گذاشتند.

این مدرسه شبانه روزی بود؟

بله . فقط شنبه و یکشنبه ها اجازه مرخصی داشتیم تا به دیدار پدر و مادرهایمان برویم.

در این مدرسه چه مقطع تحصیلی را سپری کردید؟

به شیوه دوران ما می شد کلاس هشتم که در واقع دبیرستان قلمداد می شد.

برنامه تفریحی شما و پدرتان در فرانسه نیز ادامه پیدا کرد؟

بله ، در ایام مرخصی من از مدرسه شبانه روزی پدرم ما را به سیرک، تئاتر و سینما می برد.

تا چه مقطعی در فرانسه تحصیل کردید؟

تا کلاس یازدهم، در واقع دیپلمم را از مدرسه فرانسوی گرفتم و درست در همین ایام بود که ماموریت پدرم در فرانسه به پایان رسید و ما دوباره به تهران بازگشتیم.

از همان ابتدا قرار بود در دانشگاه درس کارگردانی تئاتر را بخوانید؟

خیر ابتدا قرار بود پزشکی بخوانم اما در همان دوران دبیرستان به تئاتر علاقه پیدا کرده بودم ، حتی در زمان کودکی یک تئاتر بازی کردم و نقش یکی از بچه های کلاس ابتدایی را در پرده اول بر عهده داشتم.

جداً؟ کارگردان این نمایشنامه چه کسی بود؟

عبد الحسین نوشین، من توسط خانم حائری( اولین مجری زن رادیوی ایران) که از اقوام نزدیک ما بود به آقای نویشن معرفی شدم و در واقع اولین مواجهه من با عالم تئاتر در آنجا رقم خورد. این آیین تئاتر روی من خیلی اثر گذاشت که چگونه بازیگران می آیند، گریم می شوند، لباسهای خود را عوض می کنند و به ترتیب وارد صحنه می شوند و در نهایت پرده بزرگ قرمز رنگ به کنار می روند و نمایش اجرا می شد و با مشاهده این آیین علاقه به بازی در تئاتر پیدا کردم.

برگردیم به سوال قبل ، مواجهه خانواده شما با ادامه تحصیل در رشته تئاتر چگونه بود؟

وقتی دیپلمم را گرفتم به پدر گفتم من دوست دارم در رشته تئاتر ادامه تحصیل بدهم، ایشان کمی مکث کرد و رو به من گفت از نظر من مانع ای ندارد اما دوست داری تا آخر عمر در اروپا زندگی کنی؟ که من گفتم خیر، اتفاقاً دوست دارم پس از پایان تحصیلاتم به ایران بازگردم، پدرم در پاسخ گفتند پس باید یک مدرک دانشگاهی هم داشته باشی تا نگویند فلانی چون نتوانسته درس بخواند رفته مطرب شده! وقتی در مورد رشته پزشکی تحقیق کردم متوجه شدم تحصیل این رشته حدوداً شش سال طول می کشد و پایان آن خیلی زمان بر است در نتیجه دفترچه رشته های دانشگاهی را باز کردم و دیدم رشته علوم سیاسی که هم به لحاظ خانوادگی به من نزدیک است و هم واحدهایش به دردم می‌خورد در نتیجه این رشته را در دانشگاه ادامه دادم و در کنارش به آکادمی موسیقی ژنو می رفتم و با خانمی به نام لاشانار کلاس های خصوصی برداشتم و مباحث تئاتری را از ایشان آموختم و باید بگویم ایشان به دلیل همکاری با کارگردانان برجسته تئاتر در اروپا خیلی به مباحث تئاتری آگاهی داشت و من در آن دوران خیلی چیزها از ایشان آموختم تا اینکه بعدها با دوستان هم دوره ام دو نمایشنامه نیمه حرفه ای در آنجا کار کردم.

از بازیگران هم نسل شما در آن دوران کسی با شما همکلاس بود؟

خیر، اما افراد دیگری بودند که حتماً با نام آنها آشنا هستید مثل دکتر ستاری، پروفسور سمیعی و داریوش شایگان

که بعدها به سمت رشته های دیگری مثل فلسفه و پزشکی روی آوردند؟

بله ، اما در آن دوران پرفسور سمیعی و دکتر ستاری خیلی به تئاتر علاقه داشتند حتی در دو نمایش نیمه حرفه ای من به عنوان بازیگر حضور داشتند!

این دو نمایشنامه آثار چه نمایشنامه نویسانی بودند؟

ژان زاک سی (از نمایشنامه نویسان کلاسیک فرانسه) و برناند شا

از برناند شا «مرید شیطان» را روی صحنه بردید؟

بله

این نمایشهای نیمه حرفه ای را با گروه های فرانسوی روی صحنه می بردید؟

اصلاً نمایش ها را به زبان فرانسه اجرا می کردیم . آقای دکتر ستاری و پروفسور سمیعی هم به خاطر علاقه به تئاتر حاضر شدند نقش سیاه لشگر را در نمایشهای من بازی کنند(می خندد) حتی جالب است به شما بگویم شب اولی که ما نمایشنامه «مرید شیطان» را برای منتقدین تئاتر اجرا کردیم فردای آن روز عکسی در صفحه اول روزنامه معتبر لا سویس چاپ شد که دکتر ستاری نیزه به دست در نمایش من بازی می کند!

چگونه وارد تئاتر حرفه ای شدید؟

در ژنو سالن تئاتری بود به نام کاروژ که توسط آقای سیمون اداره می شد ایشان یکی از کارگردانان برجسته فرانسوی بودند که وقتی نمایش اجرا می کرد منتقدین و مخاطبین جدی تئاتر از پاریس برای دیدن آثار ایشان می آمدند، من یک قرار ملاقات از ایشان گرفتم و شبی به سالن کاروژ رفتم و داستان «موش و گربه» عبید زاکانی را که به فرانسه ترجمه شده بود برای ایشان تعریف کردم که به یاد دارم مرحوم سیمون در حالی که سیگار در دست داشت با شنیدن این داستان مبهوت خیره من شده بود و تکان نمی خورد! خلاصه اینگونه شد که من وارد جریان حرفه ای تئاتر شدم.

شما در ژنو و تهران نمایشنامه های معروفی مثل «ایوانف»، «مگسها» ، «آنتیگون»، «الکترا»، «پیروزی در شیکاگو» و… را اجرا کردید ، چیزی که در این بین عجیب است اجرای متون دیگران است آیا هرگز به فکر این مسئله نیفتاده‌اید که نمایشنامه‌ای از خودتان را روی صحنه ببرید؟

راستش وقتی  سال ۱۳۴۱ به ایران بازگشتم زبان فارسیم چندان خوب نبود و به ادبیات فارسی چندان مسلط نبود (چون تقریباً از دوران ابتدایی تا پایان دانشگاه در خارج از ایران تحصیل کرده بودم) حتی به درستی نمی توانستم فارسی صحبت کنم. از این صحبت ها می خواهم اینگونه استباط کنم که من بیشتر درگیر ادبیات فرانسه و اروپا بودم تا ایران در نتیجه علاقه به اجرای آثار خارجی داشتم.

نمایش نویسی بود که شما به آثارش علاقه داشته باید و مایل باشید نمایشهای او را مرتب روی صحنه ببرید؟

از ایرانی ها چند نمایش از غلام حسین ساعدی و پرویز صیاد روی صحنه بردم و از خارجی‌ها هم متون مختلفی را انتخاب می کردم

پس از پایان تحصیلاتتان در رشته علوم سیاسی پدرتان پیشنهاد حضور در دستگاه وزارت امور خارجه را به شما ندادند؟

خیر، راستش خودم هم زیاد به این کارها علاقه نداشتم. سال ۱۳۴۱ به ایران بازگشتم همراه پدرم نزد وزیر فرهنگ و هنر رفتیم و پدرم خیلی با آب و تاب سوابق هنری من را در ژنو برای وزیر فرهنگ تعریف کرد که وزیر در جواب پدرم گفت اجازه می دهید تنها با داود صحبت کنم؟ وقتی پدرم اتاق را ترک کرد وزیر نگاهی به من کرد و گفت اینهای که پدرت می گفت راست بود؟! که من در جواب تمام روزنامه ها و مدارک تحصیلی ام را نشان دادم . وزیر بعد از رویت مدارک، من را به اداره هنرهای دراماتیک فرستاد تا به عنوان کارگردان استخدام شوم.

می دانم اولین نمایشی که شما قصد داشتید در ایران روی صحنه ببرید «ایوانف» آنتوان چخوف چه شد که این نمایش در آن مقطع روی صحنه نرفت؟

من به دلیل اینکه تازه وارد بودم اغلب بازیگران تئاتر ایران من را نمی شناختند در نتیجه در آن مقطع نتوانستم «ایوانف» را روی صحنه ببرم و به جای آن یک متن کم شخصیت تر را جایگزینش کردم و به عنوان اولین تجربه تئاتری در ایران نمایشنامه «می خواهید با من بازی کنید» مارسال آرشال را به همراه دکتر طباطبایی ترجمه کردیم و به همراه ژاله صبا، پرویز کاردان، منوچهر فرید و جعفر والی این نمایشنامه را در تالار اداره هنرهای دراماتیک روی صحنه بردیم.

این همان نمایشنامه ای نیست که اشعار لابه لای نمایش را فروغ فرخ زاد ترجمه کرده بود؟

دقیقاً

این نمایش برای شما چه دستاوری داشت؟

با اینکه سالن خوبی در اختیار ما قرار ندادند اما این نمایش با استقبال مخاطبین رو به رو شد و بزرگترین دستاوردی که برای من داشت این بود که توانستم خودم را به عنوان یک کارگردان تئاتر در بین مخاطبین ایرانی جا بیندازم.

آقای رشیدی تئاتر های شما چگونه به لاله زار( مرکز اجرای تئاتر در دهه چهل) راه پیدا کرد؟

ما نمایش «کاپیتان قر گز» را همان تالار اداره هنرهای دراماتیک روی صحنه بردیم که یک شب دکتر والا مهمان اجرای ما بودند، ایشان وقتی نمایش ما را دید در حالی که اشک در چشم داشت گفت شما باید این نمایش را بین توده مردم بیاورید و اجرای هم در لاله زار داشته باشید که ما هم از خدا خواسته این درخواست را پذیرفتیم!

مگر مخاطبین شما در سالن اداره هنرهای دراماتیک توده مردم نبودند؟

چرا ولی آنچنان که باید منعکس نمی شد چون مرکز تئاتر مردمی آن زمان لاله زار بود.

آقای رشیدی شما چگونه وارد تلویزیون ملی ایران شدید؟

فریدون رهنما از اقوام نزدیک ما بود که  آن زمان مدیر واحد نمایش تلویزیون بود پس از فوت ایشان دکتر قطبی رئیس تلویزیون آن موقع به من گفت تو بیا و جایگزین رهنما شو و من اینگونه وارد تلویزیون شدم و تا سال ۱۳۵۷ من در تلویزیون بودم.

کمی هم به سینما بپردازیم، چگونه وارد سینما شدید؟ و چگونه در «فرار از تله» جلال مقدم بازی کردید؟

با مرحوم جلال مقدم دوست بودم، ایشان هم مثل من در فرانسه تحصیل کرده بود و زبان فرانسه را به خوبی می دانست، یک انسان روشنفکر بود و دوستان مشترک بسیاری داشتیم. ایشان یک روز به منزل من آمد و گفت داود من یک فیلمنامه ای در دست دارم که خیلی دوست دارم تو آن را بازی کنی. من هم مثل هر ادم دیگری سینما را دوست داشتم و همیشه وسوسه بازی در سینما را داشتم مخصوصاً اگر کارگردانش آدمی مثل جلال مقدم بود.

اولین مواجهه شما با دوربین چگونه رقم خورد؟

اولین پلانی که من در «فرار از تله» جلوی دوربین رفتم سکانس بانک بود که من در حال شمارش پول هستم جلال مقدم از پشت دوربین به من می گفت داود برو سمت باجه، حالا پول را بگیر، حالا بشمار و… تا اینکه شب آمدیم هتل و من به جلال مقدم گفتم آقا من دوست ندارم در سینما بازی کنم این چه کاری است که خالی از هرگونه حسی است ؟ خلاصه آن شب جلال مقدم و بهروز وثوقی تا نزدیکی های صبح به من آموختند سینما، دوربین و تدوین چیست! و من را ترغیب به ادامه کار کردند

آقای رشیدی ، به عنوان سوال آخر دوست داشتم نظر شما را درباره نسل جدید بازیگری ایران بدانم. از نظر آقای داود رشیدی نسل جوان بازیگری ایران چگونه است؟

فکر می کنم در راه خوب داریم قدم بر می داریم. امکانات و معلومات نسل جدید بسیار خوب است امکاناتی که در دوره ما اصلاً وجود نداشت. اغلب بازیگران جوان سینما و تئاتر ایران افرادی هستند که دانشگاه رفتند و یا به صورت آکادمیک این دوره ها را گذراندن. خوشبختانه با نسل با پشتکاری روبه رو هستیم که خیلی جدی پیگیر کار خود هستند و باید اینجا یاد کنم از کارگردانان جوان ایرانی در عرصه تئاتر و سینما که کارهای خوبی از آنها مشاهده می کنیم.

نویسنده و مصاحبه: پویا نبی

برچسب‌ها: انتخاب سردبیر،پویا نبی،تیتر یک،داود رشیدی
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

پربازدیدها