کارگردان من نفرتانگیز 4:
مینیونها دستوپاچلفتی ولی شیرین و بامزهاند!
به گزارش فیلم نتنیوز، «من نفرتانگیز ۴» (Despicable Me 4) یا «من شرور۴ » یک انیمیشن کمدی آمریکایی محصول سال ۲۰۲۴ است که توسط یونیورسال پیکچرز و ایلومینیشن تولید و توسط یونیورسال توزیع شده است. این فیلم، چهارمین قسمت اصلی و ششمین قسمت کلی از مجموعه «من نفرتانگیز» است.
در این فیلم، ابرشرور اصلاحشده و مامور مخفی گرو (با صدای استیو کارل) به دلیل تهدید شدن توسط رقیب قدیمیاش ماکسیم لو مال (با صدای ویل فرل) خانوادهاش را به خانهای امن منتقل میکند. داستانهای فرعی، روایت سازگاری خانواده گرو با محیط جدید است و همچنان خط اصلی داستان یعنی تعقیب و گریز ماکسیم و گرو حفظ میشود و ماجراهایی دیدنی اتفاق میافتد.
مجله انیمیشن اسکوپ با کریس رنو کارگردان این انیمیشن گفتوگویی انجام داده است که نسخه ترجمه شده آن را با هم میخوانیم.
من نفرتانگیز ۴ را در فیلم نت تماشا کنید
*«من نفرتانگیز» بهعنوان یک فرنچایز برای بسیاری از مردم اهمیت زیادی دارد. قسمت اول این مجموعه که منتشر شد، من دبیرستانی بودم و وقتی فیلم را دیدم، حسابی مجذوبش شدم. به مرور قسمتهای بعدی ساخته شد و موفقیتش را تکرار کرد و بسیار هیجان انگیز بود. حدود ۱۴ سال از اولین قسمت میگذرد. چه احساسی دارید که بخشی از مجموعهای هستید که از بسیاری جهات موفق بوده است؟
-خوب، خیلی خوشحالکننده است. منظورم این است که مخاطب، این شخصیتها و داستانها را کاملاً پذیرفته و کلی میم اینترنتی ساخته شده است. مینیونها به صورت اسباببازی در همه جای دنیا به فروش میرسند مثلاً یکنفر برای من یک مینیون دستساز فرستاد که در کشور کوچک بلیز در آمریکای مرکزی ساخته شده بود. نماد اصلی فیلم، یک کاراکتر متنوع قابلحمل است و مردم در سراسر دنیا میتوانند یکیاش را داشته باشند. منظورم این است که تقریباً در همه دنیا با مینیونها ارتباط برقرار شده است. «من نفرتانگیز» مخاطب جهانی بسیار خوبی داشته و مردم با کاراکترهایش احساس راحتی میکنند. در کودکی کتابهای کمیک و جنگ ستارگان را دوست داشتم و میخریدم و برای خودم نگه میداشتم بود و به همین دلیل سهم داشتن در خلق اثری که مردم دنیا عروسکهایش را برای کودکان خود بخرند، برایم بسیار هیجانانگیز است.
*راستش من احساس میکنم مینیونها در یک سطح بالاتری جهانی شدهاند. در مقیاس جهانی، همه احتمالاً مینیونها را میشناسند و دوست دارند. شاید چون مینیونها به یک زبان واقعی صحبت نمیکنند!
-منظورم دقیقاً همین است! مینیونها به معنای واقعی کلمه جهانی شدهاند. مینیونها اولین بار با R2D2 معرفی شدند که مدل جنگ ستارگانی بود. او به یک زبانی حرف میزد که حداقل به نوعی میشد فهمید چه میگوید ولی معلوم نبود که مینیونها زبانی پیچیدهتر دارند یا حداقل زبان آنها بیش از یکی دو کلمه دارد. آدم میفهمد دارند یک چیزی میگویند، از حرکاتشان هم معلوم میشود منظورشان چیست، اما دقیقاً معلوم نیست چه میگویند! یعنی کلمههای مشخصی ندارند که جمله بسازند. ویژگی دیگر، طراحی ساده آنهاست. هر طراح تازهکاری میتواند یک مینیون را ترسیم کند. این دسترسی هم از نظر زبانی و هم از لحاظ بصری وجود دارد و البته رفتار آنها هم به نوعی شبیه شخصیتهای لونی تونز است: باگزبانی و کایوت و رودرانر و توییتی و خیلیهای دیگر. مینیونها دستوپاچلفتی، اما شیرین و بامزه هستند و نمیشود دوستشان نداشت!
*فکر میکنم دنیای مینیونها و «من نفرتانگیز» را بشود با کلمه «خاص» توصیف کرد. یادم است حتی قبل از دیدن اولین قسمت، احساس میکردم که قرار است کار بزرگی باشد.
-بله، یادم است وقتی یک مینیون در اولین تیزر «من نفرتانگیز» روی تلویزیونها نقش بست، مردم میگفتند «این دیگه چیه؟» چون اولین موردی بود که واقعاً مینیونها به نمایش گذاشته شدند و ظاهر عجیب و غریب و خارج از قاعده انیمیشنسازی آن دوران، خیلی باعث جلب توجه شد.
*خلق کاراکتر عجیب و غریب و در عین حال بهیادماندنی، همیشه اتفاق نمیافتد. چه کاراکتر دیگری به نظرت چنین ویژگیهایی دارد؟
-اسکرات! همان سنجاب کارتون عصر یخبندان؛ آن هم در اولین قسمتش. اسکرات محصول حساسیت بسیار زیاد کمپانی برادران وارنر در طراحی کاراکتر بود. در سکانس اول، از طرح و ماجرای فیلم هیچچیز نمیدانیم فقط اسکرات را روی دشتی پوشیده از برف میبینیم. گرافیک ساده، اما خندهدار: کمدی ناب. من در عصر یخبندان ۲ و ۳ هم کار کردم و سروکار داشتن با کاراکترهای عصر یخبندان، قطعاً در فکر کردن به شخصیت مینیونها تاثیرگذار بود.
صداگذاری مینیونها، برگرفته از صفحه صداپیشه در فضای مجازی
*۱۴ سال از ساخت اولین قسمت «من نفرتانگیز» گذشته و فنآوری ساخت انیمیشن و بهطور کلی گرافیک، پیشرفت زیادی کرده است. به نظر شما این پیشرفتها به نحوی بوده که به شما به عنوان کارگردان انیمیشن، آزادی عمل بیشتری بدهد؟
-راستش الان بحث اصلی، تصمیمهای خلاقانه است. سر کار اولین «من نفرتانگیز»، ما مثل یک استارتآپ نوپا بودیم. تازه داشتیم دور هم جمع میشدیم. میدانستیم که باید با کمپانیهای بزرگ رقابت کنیم بنابراین دغدغه اصلی ما این بود که «چگونه این استودیوی کوچک در پاریس را ارتقا دهیم و سطح را بالا ببریم تا بتوانیم شانه به شانه استودیوهای بزرگ کار کنیم» همچنین مجبور بودیم بودجه خودمان را کنترل کنیم، صرفهجویی کنیم و مشکلات فنی را با حداقل هزینه حل کنیم و تازه با تجهیزات آن دوره کار کنیم. الان اما واقعاً دیگر به محدودیتها فکر نمیکنیم. تکنولوژی نورپردازی و رندرینگ یک سروگردن بالاتر از همین چند سال پیش است. اصلاً متحول شده است. حال و هوای فیلمسازی عوض شده است. میتوانم بگویم الان بهجای اینکه نگران خطاها و مشکلات فنی باشیم، دغدغه اصلیمان تصمیمگیری خلاقانه است.
*یعنی وضعیت فیلمسازی بهتر و راحتتر شده است؟
-قطعا راحتتر شده است. ما در اولین فیلم درگیر نحوه متحرکسازی شالگردن گرو بودیم و یکی از راههای پیشنهادی این بود که این قسمتش را به صورت دستی و سنتی متحرک کنیم. آخرش به یک راه حل خلاقانه رسیدیم، اما اولش واقعاً نمیدانستیم چگونه حرکت شالگردنش را طراحی کنیم. خیلی وقتگیر بود. حتی به این هم فکر کردیم که کلاً شالگردنش را حذف کنیم. الان اما گرو بدون شالگردن اصلاً قابل تصور نیست. کلاً به شکلی نمادین جزوی از شخصیتش شده است. با فنآوری فعلی دیگر چنین دغدغههایی اساساً وجود ندارد.
*بحث نمادها شد. با این تفاسیر فکر میکنید «من نفرت انگیز» میتواند میراثی شبیه برخی انیمیشنهای دنبالهدار مثل داستان اسباببازی یا شرک به جای بگذارد؟
-من فکر میکنم همین الان هم «من نفرتانگیز» همینطور است. صادقانه بگویم، معتقدم این مجموعه به داستان اسباببازی و شرک و عصر یخبندان و این دست انیمیشنها پهلو میزند و به همان طبقه تعلق دارد؛ تا جایی که بخشی از میراث انیمیشن شده است. مجموعه مینیونها از داستان اسباببازی و شرک جوانتر است. اندرو استانتون (کارگردان و نویسنده ۴ قسمت داستان اسباببازی و در جستوجوی نمو) میگفت اولین قسمت داستان اسباببازی از نظر ساختاری یکی از بهترین فیلمهایی است که تاکنون ساخته شده است و باید اعتراف کنم که شدیداً با او موافقم. در قسمتهای بعدی البته شخصیتها را به فضاهایی سرگرمکننده منتقل کردند تا داستان جدید خودشان را روایت کنند، اما اولین قسمت واقعاً یک فیلم خاص است. قسمت اول داستان اسباببازی، یک فیلم بلند گرافیکی کامپیوتری (CG feature) بود و مثل قسمت اول من نفرتانگیز هیچکس انتظاری از آن نداشت. اندرو استانتون هم وقتی شروع کرد، نمیدانست داستان اسباببازی تا کجا پیش میرود. ما هم چنین وضعیتی را در من نفرتانگیز داشتیم.
*من نفرتانگیز در بازه زمانی کوتاهتری به این نقطه رسیده است. وقتی داستان اسباببازی یک در سال ۱۹۹۵ شروع شد، من خردسال بودم، اما یک ویدیوی خانگی از کریسمس آن سال داریم که صدای مادربزرگم در آن ضبط شده که به کسی میگوید: «داستان اسباببازی را دیدی؟ بهترین فیلمی بود که در عمرم دیدم!» ولی تریلر قسمت اول من نفرتانگیز را کاملاً بهخاطر دارم.
-من فکر میکنم «من نفرتانگیز» از ابتدا پتانسیل رسیدن به نقطه فعلی را داشته است، اما هنگام ساخت قسمت اول، آدم واقعاً نمیداند کاراکترهای خلقشده به کدام سو خواهند رفت. همین حالا هم واقعاً معلوم نیست. آیا ۱۵ سال دیگر، گرو و مینیونها باز هم روی پرده سینما خواهند آمد؟ گفتنش سخت است. وقتی وارد قلمرو فیلمهای دنبالهای میشویم، باید بسیار هوشمندانه عمل کنیم. ساخت یک فیلم اشتباه و ناموفق، میتواند میراث بجامانده از مجموعه فیلمهای دنبالهدار را ویران کند بنابراین هر چه قسمتهای بعدی ساخته شود، ادامه کار سختتر خواهد شد. هم از جهت موضوع و هم از نظر انتظاری که مخاطب از دنباله جدید دارد. بنابراین حتی تصمیم به موقع و درست بر پایان یک مجموعه دنبالهدار هم میتواند بسیار هوشمندانه باشد.
*کاملاً منطقی است. والت دیزنی هم هرگز دنبالهای برای فیلمهای کلاسیک نساخته است.
-درست است. البته فیلمهای کلاسیک اولیه، عمدتا افسانههای قدیمیتر بود که یک داستان کامل داشت. سفیدبرفی و هفت کوتوله، سیندرلا و … از این دست بودند، اما الان باید یک چیزی را هم در نظر داشت. شرکتها و استودیوهایی فیلمسازی، صدها نفر را استخدام میکنند. یک جنبه ساخت دنبالهها، درآمدزایی است. یعنی عنصر تجاری هم بسیار مهم است. بخش دیگر هم این است که وقتی شخصیتهایی خلق کنید که مخاطب با آنها ارتباط برقرار کرده باشد، مشتاق دیدن دوباره آنهاست بنابراین باید با رویکردی کاملاً خلاقانه بین این دو یعنی درآمدزایی از یکسو و حفظ موفقیت یک دنباله و رضایت مخاطب از سوی دیگر، تعادل برقرار کرد.
*ساختن فیلمی که مخاطبش فقط کودکان نباشند و بزرگسالان هم با آن ارتباط برقرار کنند، کار سختی است. هنگام نوشتن فیلمنامه به گستردگی مخاطب فکر میکنید؟
-قطعاً. چون در نهایت، پدرومادر باید فرزند خود را به سالن سینما بیاورد و من دوست ندارم مخاطب بزرگسال، یکی دو ساعت در سالن حوصلهاش سر برود بنابراین عناصر خاصی هم در فیلم جای داده میشود که مخاطب بزرگسال هم با آن ارتباط برقرار کند. مثلا کودکی در این فیلم است که پدرش را دوست ندارد و پدر هر کاری میکند به چشم کودک نمیآید. یا ایده نقل مکان به یک محله جدید و همسایههایی که در شروع ماجرا، کمی بداخلاق و بیتفاوت به نظر میرسند، موضوعی است که بیشتر بزرگسالان با آن مواجه هستند.
*شما یکی از افراد پشت صحنه در برخی از مهمترین آثار تولیدی شرکت ایلومینیشن هستید. با توجه به این موضوع، آیا من نفرتانگیز در مقایسه با دیگر آثار تولیدی این کمپانی برایتان خاص است؟
-این فیلم برای من خیلی نوستالژیک است. ۱۶ سال است که با ایلومینیشن کار میکنم. کار با این شخصیتها و دور هم جمع شدن دوباره اعضای گروه، برایم خیلی جذاب بود. الان ۵۷ ساله هستم و کار با مینیونها بخش بزرگی از زندگی من بوده است. تماشای عکسهای پشت صحنه و درک گذر عمر، برایم به اندازه مرور بزرگ شدن بچههایم لذتبخش است. وقتی «من نفرتانگیز» یک را ساختم، دخترم ۵ ساله بود و الان تقریبا ۲۰ ساله است. این فیلمها، خانوادگی هستند. نوجوانان همیشه پیشم میآیند و از خاطراتشان هنگام تماشای اولین قسمت «من نفرتانگیز» و قسمتهای بعدی میگویند و این خاطرههایشان، حس نوستالژی را در من تقویت میکند.
جهانگیر شاهولد