نگاهی به «چیزهای کوچک اینچنینی»/ اقتباسی کوچک با تاثیری بزرگ
به گزارش فیلمنت نیوز، هر سال با فیلمهای کوچکی روبهرو میشویم که هر چند عموما مخاطبان پرشماری پیدا نمیکنند اما با تحسین منتقدان، برخی از جوایز و جشنوارهها، و گروهی از مخاطبان روبهرو میشوند و گاه ممکن است جایگاهی ویژه در میان آثار سینمایی آن سال به خود اختصاص دهند. این فیلمها معمولا آثار بیادعایی هستند و بهشکلی ساده روایت میشوند اما آنچه آنها را به محصولاتی موفق تبدیل میکند عمق احساسی و تواناییشان در بیرونکشیدن مفاهیمی بزرگ از دل جزئیاتی بهظاهر کوچک است. «چیزهای کوچک اینچنینی» نمونهای بارز از این نوع فیلمها است.
شما میتوانید فیلم چیزهای کوچک اینچنینی را با دوبله اختصاصی یا با زیرنویس فارسی در فیلمنت تماشا کنید
«چیزهای کوچک اینچنینی» بر اساس رمانی به همین نام نوشته کلیر کیگان ساخته شده است و به ماجرای جنجالی «رختشویخانههای مجدلیه» یا «پناهگاههای مجدلیه» میپردازد. این مؤسسات که از قرن ۱۸ تا اواخر قرن ۲۰ تحت قوانین کاتولیک فعالیت میکردند، محلی برای اسکان و فعالیت زنان طردشدهای بودند که جایی برای رفتن نداشتند. این زنان در ازای دریافت غذا و سرپناه وادار به کار اجباری و فعالیتهایی فیزیکی – معمولاً خشکشویی لباس – میشدند. کشف قبرهای بدون نشان ۱۵۵ زن در محوطه صومعه یکی از خشکشوییها در سال ۱۹۹۳ آغازگر یک افشاگری رسانهای در مورد عملکرد مخفی و قوانین متحجرانه این نهاد بود که به سوءاستفاده از زنان بیپناه منجر شده بود. این افشاگری به عذرخواهی رسمی دولت ایرلند در سال ۲۰۱۳ و پرداخت میلیونها یورو غرامت به بازماندگان انجامید. داستان «چیزهای کوچک اینچنینی» در سال ۱۹۸۵ و در شهر کوچکی در ایرلند رخ میدهد؛ جاییکه یک زغالفروش انساندوست و فداکار به اسم بیل فرلانگ (کیلین مورفی)، اسرار هولناکی را در مورد صومعه محلی نگهداری از این زنان کشف میکند و ناچار است میان آسایش شخصی و عدالت اجتماعی یکی را انتخاب کند. اولین نمایش فیلم در جشنواره فیلم برلین بود؛ جاییکه منتقدان استقبال مناسبی از «چیزهای کوچک اینچنینی» کردند و جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل هم به امیلی واتسون برای این فیلم رسید.
۱. رویکرد روایتی: کنترلشده اما موثر
شاید بتوان «اندازه نگهداشتن» را بزرگترین برگ برنده «چیزهای کوچک اینچنینی» دانست. هر چند فیلم به سوژهای ملتهب میپردازد اما تیم میلانز (کارگردان) و اندا والش (فیلمنامهنویس) سعی نمیکنند اهمیت مضمون فیلم را با هایوهوی و جنجالهای بیرونی برجسته کنند. این فرار از جنجال را میتوان با مروری بر استراتژی روایی فیلم دریافت. «چیزهای کوچک اینچنینی» دارد شکل هولناک و تکاندهندهای از تبهکاری را بازتاب میدهد (آلیسا ویلکینسون، منتقد «نیویورک تایمز»، داستان کلّی فیلم را تا حدی شبیه یک فیلم گنگستری دانسته بود با این تفاوت که اینجا شبکه قدرت توسط راهبهها اداره میشود) اما سازندگانش ترجیح میدهند چندان به سازوکار درونی این نهاد نپردازند و در عوض ماجرا را از دید یک عنصر بیرونی نشان دهند. بهعبارت دیگر «چیزهای کوچک اینچنینی» فقط پوستهای از آن رسوایی را نشان میدهد و آن رخداد را از جنبه اخلاق عمومی بررسی میکند، نه در مقام حادثهای سیاسی. «چیزهای کوچک اینچنینی» فیلم کوچکی با شخصیتهای کمتعداد است که بخش عمدهای از التهاب آن درونی است و نه ناشی از کنشهای بیرونی. محدود نگهداشتن اتفاقات و روابط ممکن است مانع از تبدیل «چیزهای کوچک اینچنینی» به یک فیلم بزرگ و ماندگار شده باشد اما، از سوی دیگر، به سازندگان فیلم کمک کرده است تا بتوانند جهانی کنترلشده بسازند و سیر وقایع را بهشکلی استاندارد بهسمت یک پایان تاملبرانگیز هدایت کنند.
۲. جزئیات بصری: از رنگها تا استعارهها
در فیلم باطمانینهای مثل «چیزهای کوچک اینچنینی» که عمدتا متکی بر کشمکشهای درونی شخصیت اصلی است، توجه به جزئیات هوشمندانه اهمیت بیشتری پیدا میکند و باید اذعان کرد که تیم میلانز و دیگر عوامل تولید «چیزهای کوچک اینچنینی» در مجموع در توجه به این جزئیات موفق عمل کردهاند. استفاده پرتعداد از نماهای نزدیک و بسیار نزدیک از چهره شخصیت اصلی برای یک فیلم شخصیتمحور و نسبتا کمدیالوگ تمهید متعارف و البته مناسبی است. همینطور میتوان به رنگآمیزی عمومی فیلم اشاره کرد که متکی بر رنگهای سرد و خنثی است و فضای خفه و بسته ایرلندِ اواسط دهه ۱۹۸۰ را به تماشاگر منتقل میکند. بخش عمدهای از فیلم در شب میگذرد و قسمتهایی هم که در روز میگذرند، با آن هوای ابری و محیط دلگیر، فرق چندانی با شب ندارند. علاوه بر اینها، فیلمساز برای شناساندن ویژگیهای شخصیت اصلی از کنشهای استعاری هم بهره برده است. بهعنوان مثال در طول فیلم چند بار بر این تاکید میشود که چگونه بیل فرلانگ، بهعنوان فروشنده زغال، هر روز بعد از بازگشت به خانه دستانش را با حوصله شسته و ناخنهایش را با استفاده از یک برس از آلودگی پاک میکند. اشاره چندباره و تمرکز فیلم بر این رفتار باعث میشود تا کنش روزمره بیل شکل نوعی مناسک را به خود بگیرد و استعارهای از نیاز درونی او به پاکسازی آلودگیهای پیرامون هم محسوب شود – امری که مستقیما به خط اصلی داستانی مرتبط میشود.
البته رعایت این جزئیات باعث جلب نظر مثبت تمام منتقدان به فیلم نشده است. بهعنوان مثال مایک لاسال، منتقد «سنفرانسیسکو کرونیکل»، ضمن ذکر برخی از نکات اجرایی فیلم، به این اشاره میکند که استعارهها و فضاسازی فیلم خیلی زود به تکرار میافتد. از دید او، داستان فیلم برای یک اثر بلند سینمایی کافی نیست و بنابراین شخصیتها هنگام صحبت با یکدیگر و پیش از هر پاسخ ده ثانیه مکث میکنند! انتقاد لاسال، هر چند کمی اغراقشده، بیراه نیست (فیلم ممکن است برای مخاطبانی که دنبال ریتم تند و حوادث بیرونی باشند بیشازحد کُند و خستهکننده باشد) اما این نکته را هم نمیتوان فراموش کرد که «چیزهای کوچک اینچنینی» فیلم تردیدها و، همانطور که اشاره شد، کشمکشهای درونی است. آن احساس تردید بدون این کُندی عامدانه و تاکید بر مکثها بهدرستی به تماشاگر منتقل نمیشد.
۳. بار سنگین روی دوش کیلین مورفی
در راه رسیدن به این هدف، «چیزهای کوچک اینچنینی» بهشدت وامدار حضور کیلین مورفی است. مورفی در سالهای اخیر بارها ثابت کرده که گزینه مناسبی برای بازی در نقش افراد کمحرف و درونگرایی است که گویی باری بزرگ را به دوش میکشند. چهره او میدان نبرد میان احساسات متعارض است. با این ویژگیها، مورفی بارها نقش شخصیتهایی را ایفا کرده که توانستهاند بهسرعت همدلی و حتی اعتماد تماشاگر را به خود جلب کنند اما در عین حال از نوعی تردید یا ابهام سنگین و درونی اخلاقی رنج میبرند (سال گذشته مورفی برای ایفای نقش شخصیتی با چنین ویژگیهایی در فیلم «اوپنهایمر» به کارگردانی کریستوفر نولان جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را بهدست آورد). بیل فرلانگِ «چیزهای کوچک اینچنینی» هم چنین شخصیتی است و مورفی، مطابق انتظار، توانسته تکتک نگاهها و مکثهای شخصیت را معنیدار از کار در بیاورد. با توجه به اینکه بیل محور اصلی کل فیلم محسوب میشود، اگر مورفی این نقش را با چنین قدرتی ایفا نمیکرد، شاید کل ساختمان فیلم دچار تزلزل و ریزش میشد. در کنار درخشش مورفی نباید از عملکرد قدرتمندانه امیلی واتسون عبور کرد؛ بازیگری که میتوان او را یکی از منعطفترین بازیگران دهههای اخیر سینمای جهان دانست و در اینجا هم حضوری نسبتا کوتاه اما کلیدی در نقش مدیر مرموز یک صومعه دارد.
۴. با یک گل هم بهار میشود
در مجموع، «چیزهای کوچک اینچنینی» را، بسته به نوع نگاهمان، میتوانیم محافظهکارانه یا واقعبینانه ارزیابی کنیم. با نگاهی بدبینانه، «چیزهای کوچک اینچنینی» محافظهکار بهنظر میرسد چون چندان به جزئیات جنجالهای مرتبط با خشکشوییهای مجدلیه نمیپردازد. با این وجود، از زاویهای دیگر میتوان سازندگان فیلم را تحسین کرد چون پایشان روی زمین است و مباحث مورد تاکید در داستان را آنقدر گسترده نمیکنند که از عهده جمعکردنشان بر نیایند. در چنین شرایطی، این که پس از تماشای «چیزهای کوچک اینچنینی» چه احساسی نسبت به آن داشته باشیم تا حدی به توقعی بستگی دارد که از تماشای چنین اثری داریم. اگر منتظر یک اثر بدیع، عظیم و چندلایه با روایتی پیچیده باشیم احتمالا سرخورده خواهیم شد اما اگر بدانیم که قرار است با یک اثر کوچک، استاندارد و از نظر عاطفی تاثیرگذار مواجه شویم، میتوانیم از تماشای فیلم لذت ببریم. «چیزهای کوچک اینچنینی» نقیضهای بر این ضربالمثل فارسی است که «با یک گل بهار نمیشود». خود فیلم هم دارد کاری مشابه شخصیت اصلیاش انجام میدهد و تلاشی قابلاحترام برای این است که ما را به فکر فرو ببرد و شاید بتواند جلوی انفعال بعضی از ما را در مواجهه با پلیدیهای پیرامون بگیرد.
آریا قریشی