«کاغذ پارهها» فیلمی نادر است و تصاویرش بهواسطه دست تقدیر و خلاقیت سازندهاش بهگونهای آفریده شدهاند که فیلم را برای تماشاگران بیشتری قابل دیدن کرده است.
به گزارش فیلم نت نیوز، رضا حسینی نویسنده و منتقد سینما در یادداشتی به فیلم مستند انیمیشن «کاغذ پاره ها» که در بخش «سینمای دیگر» فیلم نت عرضه شده پرداخته است.
متن وی بدین شرح است: «فیلمهایی که سراغ سوژههای ملتهب اجتماعی میروند، هرچه بیشتر در سوژه خود دقیق شوند و بخواهند نگاهی موشکافانهتر داشته باشند، حجم بیشتری از سیاهی و درد و رنج را در بر میگیرند. پس طبیعی است که اغلب تماشاگران نمیتوانند به دیدن آنها بنشینند چون تحمل این میزان از اندوه و عذاب برای هیچ فردی ساده نیست. «کاغذپارهها» نیز روی کاغذ چنین فیلمی است و به زندگی زنان معتادی میپردازد که در مرکزی نگهداری میشوند و اتفاقاً سراغ گذشتههای دردناک آنها میرود و جرموجنایتهایی که روزگار حال آنها را شکل دادهاند؛ و از آنها آدمهایی طردشده از جامعه ساختهاند. زنان در مقابل دوربین، گذشتههای تلخی را مرور میکنند که حتی شنیدنشان هم راحت نیست؛ با وجود این، «کاغذپارهها» فیلمی نادر است چون فقط از صدای این زنها بهره برده و تصاویرش بهواسطه دست تقدیر و خلاقیت سازندهاش بهگونهای آفریده شدهاند که فیلم را برای تماشاگران بیشتری قابل دیدن کرده است.
بهزاد نعلبندی در گفتوگوهای خود توضیح داده است که فقط فرصت شنیدن زنان مرکز و ضبط صدای آنها برای او فراهم شد و میدانست که باید از این موقعیت استفاده کند. پس از آن، سه سال زمان برد تا نعلبندی به این جمعبندی رسید که تصاویر فیلمش را چهگونه خلق کند. او با تکیه بر شیوه انیمیشنسازی کاتآوت (شکلی از شیوه «توقف-حرکت»/ «استاپ-موشن»)، تلفیق آن با شیوه انیمیشنسازی سهبعدی و با استفاده از خردههای مقوا و کاغذ، جهان بصری «کاغذپارهها» را خلق کرد؛ جهانی که با وجود تمام بیرنگورویی و چرکیاش، زیباست و حتی شاعرانه.
همه چیز از عنوان فیلم آغاز میشود. «کاغذپارهها» نامی است که توأمان مفاهیم و معانی مختلفی از جهان فیلم را به شکل استعاری در خود جای داده است. کاغذپاره هم اضافی است و دورریختنی، هم نرم و لطیف است و نتیجه ابراز خشونت، و هم در اوج ازریختافتادگی، واقعاً زباله به حساب نمیآید و قابل بازیافت است. اصلاً دنیای زیبای «کاغذپارهها» از همین عناصر ظاهراً زائد به وجود آمده است. از سوی دیگر، کارتنها تمام دارایی و محافظ این زنان در روزهایی بودهاند که آنها در خیابان زندگی میکردند. پس اگر جامعه برای این کاغذپارهها وقتی نمیگذارد و خیلی ساده آنها را دور میاندازد، فیلمساز/هنرمند میتواند با نگاه لطیف خود آنها را به حیات برگرداند. عنوانبندی پایانی «کاغذپارهها»، تماشاگر را از واقعیت مرگ دو سوژه و تغییرنکردن زندگی بقیه باخبر میکند اما فیلمساز/هنرمند، پیش از آن، کار خودش را کرده و تکتک این زنها را به آرزویهایشان رسانده است؛ و در واقع آنها را بازیافت (بخوانید احیا) کرده، ولو در جهان خیالی سینما؛ و درست بر خلاف مسئولان و مدیرانی که حتی از این موقعیت (مرکزی برای نگهداری دورریختنیها) هم به فکر کسب سود و بهرهی هرچه بیشترند (در پایان فیلم میفهمیم که مرکز سه برابر ظرفیتش مددجو دارد).
«کاغذپارهها» از آن دست فیلمهاست که میشود ساعتها دربارهاش حرف زد و حتی به تحلیل نمابهنمای آن پرداخت، پس طبیعی است که در قالب چنین نوشتاری و پس از یک بار دیدنش نمیتوان چندان به جزییات تحسینبرانگیز آن پرداخت. در پایان همین بس که به آخرین نماهای فیلم اشارهای شود تا شاید میزان نبوغ سازندگان فیلم کمی بیشتر به چشم بیاید. «کاغذپارهها» در آخرین لحظههای خود پا به جهان واقعیت میگذارد و تصاویری مستند از شهری فرورفته در تاریکی را به تماشاگر نشان میدهد؛ جایی که فیلمساز همچنان با نگاه استعاری خود حقیقت تلخ حاکم بر این کلانشهر را بازگو میکند: برج میلاد به عنوان نمادی فالیک در سیاهی به چشم میخورد و سپس، تونل رسالت و آن رنگ بژ (نمادی از زنانگی)؛ انگار این چرخه هجوم و خشونت در واقعیت همچنان ادامه دارد.
*جملهای که یکی از زنان مصاحبهشونده در فیلم به زبان میآورد.»
منبع: منتقدان فارسیزبان
فیلم را می توانید در این لینک تماشا کنید.