پرویز پرستویی امروز دوم تیر ماه، ۶۸ ساله میشود. بازیگری که کار تصویر را از اوایل دهه شصت آغاز کرد و پس از حدود یک دهه جز شاخص ترین بازیگران نسل خود شد.
به گزارش فیلمنتنیوز، در سرمای بهمن ۱۳۶۲ و پس از تماشای «دیار عاشقان» کمتر کسی تصور می کرد بازیگر جوانی که نقش مرکزی داستان را ایفا می کند طی چند سال آینده به یکی از شاخصترین بازیگران نسل خود بدل شود،درست در همان جشنواره فجر و در اولین حضور جدی بر پرده نقرهای پرستویی جوان توانست رضایت داوران آن سال را برای نقش آفرینی کنترل شده اش در «دیار عاشقان» جلب کند و اولین سیمرغ بلورین جشنواره را به خانه ببرد، اتفاقی که چهار بار دیگر برای فیلمهای«بید مجنون» ساخته مجید مجیدی، «آژانس شیشه ای» ، «بادیگارد» و«به نام پدر» ساخته ابراهیم حاتمی کیا رخ داد و او حالا از رکورداران سیمرغ بلورین جشنواره فجر است. با کارنامه ای قابل تحلیل و تامل. او در این سالها با کارگردان های شاخصی همکاری کرده از فریدون جیرانی تا ابراهیم حاتمی کیا از از عبدالرضاکاهانی تا مازیار میری از کمال تبریزی تا محمدرضا هنرمند.
به بهانه ۶۸ سالگی پرویز پرستویی نگاهی دوباره می اندازیم به مصاحبه ای که او سالها قبل و در جریان اکران «آژانسشیشه ای» انجام داد. فیلمی که سرآغاز سلسله همکاری های زوج حاتمی کیا و پرستویی شد و نتیجه آن چهار فیلم بلند و یک سریال تلویزیونی شده است.
یک. یادم هست که در همان روزهای اول به آقای حاتمیکیا گفتم که می خواهم این حاج کاظم واقعی را ببینم. آقای حاتمیکیا هم برایم قرار گذاشت. آنجا فهمیدیم که او قبلا در بیت رهبری بوده ولی از آنجا در آمده است. می گفت اگر حفاظت آنجا را بر عهده میگرفتم، باید هر کسی که می آمد تفتیش می کردم و برایم فرقی نمی کرد او چه کسی بود و از خودمان بود یا نبود. من باید کار درست را انجام می دادم. برای همین در آنجا دوام نیاوردم…
دو. «آژانسشیشه ای» اولین فیلمی بود که در آن دیدم که همهی نقشها را روخوانی می کنند. البته در «لیلی با من است» هم کمی روخوانی داشتیم ولی فقط برای درک اصوات.اما در اینجا ما حدودا ۱۵ یا ۲۰ روز فقط تمرین روخوانی داشتیم. عینا مثل تئاتر. یک روشی که آقای حاتمیکیا در این فیلم داشت، این بود که به ما می گفت روخوانی کنیم و بعد میگفت سناریوها را کنار بگذاریم و بداهه برویم. حرف هایمان را ضبط می کرد. بعد فردایش می آمد و دو سه تا دیالوگ جدید می آورد.
سه. یادم هست موقع تمرین آنجایی که حاج کاظم می نشیند و شروع به تعریف قصهاش میکند، حاتمیکیا به تمام بچهها گفته بود نگذارید این حرف بزند.در نظر داشته باشید که او شماها را گروگان گرفته است. شب عید است. تو کارداری. تو از خارج آمدهای که خانواده ات را ببینی. تو دانشجو هستی و می خواهی به شهرستان بروی. سالگرد پدر توست و الی آخر… و حالا، این حاج کاظم، این کسی که شما رو گرو گرفته، می خواهد برایتان حرف بزند. شما به هیچ وجه نباید بگذارید که او این کار را بکند. سروصدا کنید، پارازیت بیندازید، حتی به او فحش بدهید، اما بعد، وقتی هی آنها حرف زدند، من هی اوج گرفتم و سرانجام همه یک به یک ساکت و بعضیهایشان هم به گریه افتادند، حاتمیکیا گذاشت تا آخر تمرین برویم و بعد به همه گفت خیلی خوب بود ولی شما چرا گریه میکنید؟ من آن همه گفتم نگذارید این حرف بزند و شما تحت تاثیر قرار گرفتهاید؟ بچهها هم گفتند آخر این یک جوری این حرفها را زد که ما می خواهیم کمکش کنیم! این دقیقا همان چیزی بود که خودم می خواستم. دوست نداشتم حاج کاظم را یک بعدی بسازم.