ماهنامه «فیلمنگار» در شماره تیر ماه نگاهی به شیوه داستانگویی سریال «پوستشیر» انداخته و از جنبههای روایی آن را بررسی کرده است.
به گزارش فیلمنتنیوز، دویست و چهل و پنجمین شماره ماهنامه فیلمنامه نویسی فیلمنگار ویژه تیرماه ۱۴۰۲ در ۱۰۶ صفحه منتشر شد.در این شماره پرونده فیلمنامه سریال «پوست شیر» به قلم بهمن شیر محمدی، احسان آجرلو و حسین جوانی به رشته تحریر درآمده است.
«جذابیت فکری و گیرایی عاطفی قهرمان و داستان بستگی کامل به نیروهای مخالف دارد.»
«رابرت مککی»
هامارتیا کلیدواژهای است که ارسطو در پوئتیک برای نقطه ضعف قهرمان تراژدی در نظر میگیرد. این نقطه ضعف باعث تحرک و قدرت نیروی مخالف میگردد و این قدرت تا آن میزان پیشروی میکند که باعث بروز تراژدی میشود. نکته مستتر در این موضوع قدرتی است که نیروی مخالف به قهرمان وارد میکند و قهرمان را در تنگنایی قرار میدهد که در انتخاب مسیر و کنش خود مقهور نیروی مخالف شود. با توجه به این نکته میتوان اینگونه برداشت کرد که آنچه موجب خلق موقعیت تراژیک میشود، قدرت بالای نیروی مخالف قهرمان است؛ نیرویی که قهرمان را دچار یک سرگشتگی و درماندگی میکند. رابرت مککی در کتاب داستان، سبک و اصول فیلمنامهنویسی به این نکته تحت عنوان اصل تخاصم اشاره میکند. مککی معتقد است بشر ذاتاً محافظهکار است و هرگز بیشتر از آنچه باید، کاری انجام نمیدهد. بنابراین قهرمان داستان تنها دست به اعمالی میزند که از خود رفع تکلیف کند و این رفع تکلیف باعث تغییر در شخصیت او نمیشود. درنتیجه مخاطب شاهد یک شخصیت تکبعدی و یک داستان سطحی است. مککی همچنین بیان میکند مهمترین عنصر هر داستان و آنچه شخصیت و داستان را واقعی و عمیق میکند، نیروی مخالف است؛ نیروی مخالف نه به مثابه یک شخص، بلکه نیروی مخالف به مثابه تمام اتفاقات و نیروهایی که بر خلاف اراده و خواست قهرمان در داستان جاری است. نیروی مخالف حتی میتواند در درون قهرمان وجود داشته باشد. درگیری درونی که قهرمان با خود دارد نیز در دسته نیروهای مخالف قرار میگیرد. قدرتمند کردن نیروی مخالف این امکان را در اختیار قرار میدهد که قهرمان به ناتوانی برسد و در این ناتوانی دست به کنشی بزند که یک نقطه اوج درخشان را برای مخاطب به وجود بیاورد. مککی برای اصل تخاصم چند درجه تدارک میبیند؛ درجه نخست: مخالف بودن نیروی مخالف با آرمان و هدف قهرمان، دوم: تضاد نیروی مخالف با اهداف قهرمان و سوم: وجه منفی در منفی. این موقعیت نهایت میزان قدرتمندی نیروی مخالف در برابر آرمانهای قهرمان داستان است، که مخاطب را نگران قهرمان و آینده او میکند. بحث پیشِ رو سعی بر این دارد تا با اتکا به مقدمهای که ذکر شد، اصل تخاصم و روند تغییر درجه آن را در سریال پوست شیر، بالاخص فصل دوم و سوم، بررسی کند و به این پرسش پاسخ دهد که آیا رعایت این اصل باعث تغییر در شخصیت قهرمان و پرداخت به لایههای زیرین داستان میشود؟
سریال پوست شیر داستان خود را با یکی از سه تحرک نیروی مخالف که در طول داستان مشاهده میشود، آغاز میکند. نعیم در مسیر بازگشت از مسافرت و درحالیکه بعد از ۱۵ سال توانسته است ارتباط خود را با دخترش اندکی بهبود ببخشد، اسیر دامی میشود که منجر میشود به اینکه دخترش را از دست بدهد. به نوعی شروع داستان با حادثه محرک داستان یکی است. با توجه به همان درجهبندی مککی اولین گام در جهت نیروی مخالف، مخالفت با آرمانهای قهرمان داستان قرار دارد. هرچند که در اولین تصویر مخاطب با قهرمان آشنا نشده، اما اینکه قهرمان داستان خواستار یک زندگی معمولی است، نشان میدهد که راوی به دنبال کنکاش در زندگی قهرمان نیست، بلکه او را به سمت جلو رهنمون میکند. حال نیروی مخالف داستان توانسته است ضربه کاری به قهرمان داستان بزند. به نوعی او روند معمولی زندگی قهرمان داستان، یعنی نعیم را دچار یک شوک بزرگ کرده است. جنازه ساحل، دختر نعیم، پیدا میشود و قهرمان داستان در سوگ دختر خود دچار یک شوک بزرگ میشود. گام بعدی حضور پلیس در داستان است. پلیس به عنوان نیروی حمایتگر قهرمان داستان در جدالی با نیروی مخالفی که اثری از او دیده نمیشود، باید نقش راهنما را داشته باشد. هر چند ویژگی شخصیتی نعیم که در شخصیتپردازی او مشخص بود، برای مخاطب آشکار کرده است که نعیم خود به دنبال انتقام خواهد بود و در این بخش پیرنگ انتقام فعال خواهد شد.
در جلسه نعیم و مأموران آگاهی و محب مشکات، افسر پرونده، آنها تنها متوجه میشوند با یک نیروی مخالف مواجه هستند که هدف و انگیزه مشخصی ندارد! به عبارتی، قدرت نیروی مخالف تغییری در شخصیتها نسبت به پیشداستان به وجود نمیآورد. زیرا پیش از این، محب مشکات دختر خود را از دست داده است و نعیم نیز با توجه به سابقه زندانی بودن خود حساب شخصی خود را تسویه میکند. گام بعدی که یک کاشت مناسب در جهت کاشت شخصیتی در قهرمانان است، دیدار محب و نعیم است که محب از نعیم میخواهد کنش خاصی نداشته باشد تا قانون کار خود را انجام دهد و قاتل را بیابد. این نوع شخصیتهای قهرمانان را برای مخاطب روشن میکند؛ شخصیتهایی که قرار است آرام باشند و بر پایه احساسات تصمیم نگیرند. (همان نکتهای در آینده به آن اشاره خواهد شد که چگونه تغییر پیدا میکند.) گام بعدی به نوعی نقطه عطف داستان است. یکی از افراد بازداشتشده بدون اینکه اعترافی انجام دهد و پلیس مدرکی از او داشته باشد، آزاد میشود. این عمل نعیم را به سمت انتقام شخصی پیش میبرد و پلیس را با این مسئله مواجه میکند که قاتل نه یک فرد معمولی، که یک طراح بسیار دقیق است. در این مرحله نیروی مخالف از درجه اول که مخالفت با قهرمان بود، وارد درجه دوم، یعنی تضاد میشود. این ورود به تضاد با دیالوگی که مشکات به رسول، افسر دیگر، میگوید، نمایان میشود. «ما با یک باند طرفیم. یه نفر که همه رو جمع کرده و خودش پشت اینهاست.» مشخص میشود افرادی که در باند حضور دارند، همدیگر را نمیشناسند و هیچکدام هم ظاهراً نفر اول را نمیشناسند و همه با تلفن ناشناسی هماهنگ شدهاند! قهرمانان داستان با توجه به فشاری که از سوی نیروی مخالف وارد شده است، خود مورد هیچ ضربه یا تهدیدی واقع نمیشوند. اما روند و مسیر انتقامی نعیم با همراهش، رضا پروانه، این فشار را بر محب مشکات افزایش میدهد که باید زودتر از نعیم به افراد پرونده برسد، وگرنه نعیم بدون توجه به قانون آنان را خواهد کشت. این روند فصل اول را به فصل دوم میرساند؛ جایی که بهوضوح مشکات و افرادش در پیشبرد داستان هیچ دستاوردی ندارند، جز تصادفاتی که محب مشکات به آنان میرسد. این تصادفات تنها برای یک بار میتواند رنگوبوی دراماتیک داشته باشد، اما تکرار این تصادفات برای مشکات و نیروی پلیس یک امتیاز منفی محسوب میشود. درحالیکه نعیم و رضا پروانه مانند قهرمانان و در کهنالگویی دقیق یک به یک مراحل را پشت سر میگذارند و فرد به فرد، به نفر اول و نیروی مخالف اصلی نزدیک میشوند، اما هر چه پیش میروند، مخاطب به دنبال قهرمان و برای رسیدن به هدف او بیشتر به داستان جذب میشود. البته نقطهای در داستان وجود دارد که وجه سوم اصل تخاصم را برملا میکند و آن لحظهای است که پس از کشتن یکی از افرادی که در حادثه دست داشته است، به دست نعیم، مخاطب برای نعیم نگران میشود. در پایان فصل دوم مشخص میشود که ساحل زنده است. نیروی مخالف داستان یک فیلم برای نعیم ارسال میکند که در آن مشخص میشود ساحل زنده است. در این لحظه است که وجه منفی در منفی شکل میگیرد. مخاطب که تا قبل از این نقطه از داستان به دنبال شناسایی آنتاگونیست داستان و انتقام بود، اکنون نگران نعیم میشود، زیرا تمام تلاش او برای رسیدن به آنتاگونیست با زنده بودن دخترش تمام نخواهد شد. در صورتی که دختر نعیم پیدا شود و حتی آنتاگونیست نیز بازداشت شود، نعیم به خاطر قتل اعدام خواهد شد! شاید پیش از پیدا شدن آنتاگونیست اصلی این نعیم باشد که به دام پلیس بیفتد و اعدام شود. هر چند بلافاصله مشکات با کشتن صمد که نفر سوم است و رها کردن نعیم، داستان را دارای یک زیرمتن میکند، اما به هر ترتیب، مخاطب میداند پایان و عاقبت زندگی نعیم خوش نخواهد بود. نکته حیاتی درباره اصل تخاصم این است که نیروی مخالف داستان آنقدر قدرتمند میشود که قهرمانان داستان را به عجز میرساند. او در جایی نادیدنی طرحی را پیاده میکند که قهرمانان را عذاب دهد و مخاطب در این بین ناتوانی قهرمانان را به چشم میبیند. در این بین تنها یک عنصر تصادفی است که نیروی مخالف را در برابر قهرمان داستان به شکست میکشاند. این عنصر تصادفی در داستان که برای مشکات بسیار بیشتر از حد مجاز رخ میدهد، بار دیگر نیز رخ میدهد. یک شاگرد مغازه ساقی محله را به مشکات معرفی میکند. این ساقی یک بار به صورت تصادفی به محل مخفیگاه آنتاگونیست رفته است. همین بهانهای میشود تا قهرمانان داستان به ساحل برسند و او را نجات دهند. مخاطب خوشحال از اینکه قهرمان داستان بالاخره موفق شده آنتاگونیست را شکست دهد و نیروی مخالف داستان به هدف خود نرسیده است. اما نیروی مخالف داستان مشابه عملی که جوکر در شوالیه تاریکی انجام داد، به یکباره سر میرسد و ساحل را در ماشین صدرا و نعیم هدف قرار میدهد. حال قدرت نیروی مخالف به منتها درجه خود رسیده است. نعیم دخترش را از دست داده و مشکات یک شکستخورده تمامعیار است. مشکات تنها یک حلقه در مخفیگاه یافته که آن را هم خود آنتاگونیست جا گذاشته است. نیروی مخالف آنقدر قدرتمند است که با قهرمانان بازی موش و گربه راه انداخته است. هر چند درنهایت همین بازی و حلقه باعث میشود منصور که پشت تمام این ماجراست، دستگیر شود، اما او میتواند یک به یک رضایت تمام شاکیان را بگیرد و تنها برای جنبه عمومی جرم دزدی در زندان بماند. منصور هیچ مدرکی از خود جا نگذاشته که برای قتل و آدمربایی مجرم شناخته شود. جدال قهرمان و آنتاگونیست داستان را با فاصله وحشتناکی نیروی مخالف داستان به نفع خود تمام کرده است.
سریال پوست شیر در فیلمنامهنویسی در همین نقطه باید به اتمام برسد. نقطهای که نیروی مخالف داستان قهرمانان را شکست داده و اصل تخاصم تا اندازهای موفق بوده است که مخاطب و قهرمانان هیچ شانسی ندارند. همانگونه که در فیلم هفت این اتفاق رخ میدهد. درنهایت نیز انتقام نعیم در زندان از منصور میتواند پیرنگ انتقام را نیز توجیه کند؛ اینکه پیرنگ انتقام زمانی کارکرد دارد که قوانین و هنجارها نمیتوانند عدالت را برپا کنند و اشخاص خود به دنبال احقاق حق خود دست به انتقام میزنند. اما تصادفات بیپایان پلیسی مشکات پیرنگی فرعی و مضحک به داستان اضافه میکند؛ پیرنگی که با مشکل روانی منصور با گربهها پیوند دارد. مشکات گربههای زیر خاک را بیرون میکشد تا شاید از زیر ناخن گربهها نشانهای دال بر حضور منصور در مخفیگاه پیدا کند و از قضا که این کار را هم میکند! احتمال وقوع چنین امری در داستانی که سه فصل بر مدار منطق و دقت پیش رفته است، نزدیک به صفر است. اما تصادفات فیلمنامه برای مشکات که با فاصله یک پلیس بد است، تمامی ندارد؛ پلیسی که هیچ سرنخی ندارد و تنها به وسیله تصادفات پرونده را پیش میبرد. درحالیکه در لاین مقابل نعیم و رضا پروانه خیلی با منطق داستان را پیش میبرند و مرحله به مرحله به آنتاگونیست نزدیک میشوند.
فیلمنامه پوست شیر هرچند در اصل تخاصم تا قسمتهای پایانی عالی عمل میکند، اما در قسمتهای پایانی به خاطر خشنودی مخاطب و البته نیروی پلیس تمام آنچه را رشته بود، پنبه میکند. اینچنین باج دادن به مخاطب بیش از آنکه رضایت وی را در بر داشته باشد، یک حسرت بزرگ دارد که داستان را به هدر داده است؛ نظیر همان اتفاقی که برای سریال بازی و تاج و تخت رخ داد.
منبع : ماهنامه «فیلمنگار»
نویسنده : احسان آجرلو