فیلمنت نیوز – سید آریا قریشی: مثل بسیاری از فیلمهای پس از انقلاب کیمیایی، «ردپای گرگ» فیلم پرحاشیهای بود. چه در دوره پیشتولید، چه زمانی که در یازدهمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد و مثل همیشه شاهد دعوای منتقدان بر سر فیلمی از مسعود کیمیایی بودیم و چه هنگامی که یک نسخه کوتاهشده از این فیلم پروانه نمایش دریافت کرد و اکران شد.
با این وجود گذر زمان باعث شده تا «ردپای گرگ» به یک سنگ محک در مورد سینمای سالهای اخیر کیمیایی و دعواهای همیشگی در مورد فیلمهای او تبدیل شود: فیلمی که حالا جایگاه ویژهای میان طرفداران سینمای کیمیایی دارد و بسیاری از مخالفان فیلم هم سعی میکنند خیلی بیپروا به فیلم نتازند. سکانس حضور رضا با اسب در میان میدان فردوسی که در زمان اکران فیلم مورد بحثهای فراوانی قرار گرفت، حالا یکی از ماندگارترین سکانسهای همه فیلمهای کیمیایی تلقی میشود. این در حالی است که اگر قرار باشد با استفاده از متر و معیارهای کتابی و تکبعدی منتقدانه به این فیلم نگاه کنیم، بسیاری از ایرادهای «ردپای گرگ» آشکار هستند – چه آنهایی که مسلماً به واسطه سانسور به وجود آمدهاند و چه آنهایی که احتمالاً ربطی به جرح و تعدیل فیلم ندارند. زمان به خوبی این را مشخص کرده که محبوبترین فیلمهای کیمیایی آنهایی هستند که جزییات روند پیشرفت داستان در آنها در درجه دوم اهمیت قرار دارد: فیلمهایی شامل یک قهرمان مرکزی و روابط پر و پیمانی که با آدمهای اطرافش برقرار میکند – یک شخصیت اصلی که تا ته خط پای اصولش میایستد و آدمهای دیگری که دوست دارند مثل او باشند. هر گاه کیمیایی در خلق روابط غنی و پیچیده میان شخصیتها موفقتر عمل کرد (و خیلی وقتها حتی یکدست بودن داستانش را فدای خلق شخصیتهای پر و پیمانتر کرد) بیشتر موفق شد نظر مثبت طرفدارانش را جلب کند. به همین خاطر است که حالا، نزدیک به سه دهه بعد از اکران «ردپای گرگ»، این فیلم، یکی از آثار محبوب کیمیایی در میان بخش قابل توجهی از علاقهمندان به سینمای او به شمار میرود.
اما اهمیت «ردپای گرگ» در سینمای کیمیایی بیش از این است. «ردپای گرگ» یک پل و حد فاصل دو دوره مهم سینمای کیمیایی به شمار میرود و در عین حال، از برخی جنبهها تبلور خالص بسیاری از مضامینی است که در فیلمهای مختلف کیمیایی با آنها روبهروییم. افکار و اصول سینمای کیمیایی در طول سالها ثابت مانده بودند. اما برخی از فیلمهای بعد از انقلاب او (مثل «سرب» و «گروهبان») حالتی نوستالژیک پیدا کرده بودند. شخصیتهای سینمایی کیمیایی کماکان روی عقاید خود باقی میماندند و تا ته خط پیش میرفتند. اما دنیای کیمیایی کمکم بریده از شرایط روز به نظر میرسید. با این وجود شخصیتهای اصلی سینمای کیمیایی مثل همیشه با ایمان بودند. یکی از نکات مهم «ردپای گرگ» این بود که همین ایمان و اعتقاد به رفاقت زیر سؤال میرفت. آنچه مشخصاً رضای «ردپای گرگ» را بیش از هر چیز آزار میدهد غم دوری از خانه و تحمل زندان نیست. مشکل این است که افرادی که به قول خود رضا «یه جورایی مِهرشون زندگیم بود» حالا در چشم او به مشتی خائن تبدیل شدهاند. با آن همه عقرب که به قول رضا در طول این سالها در پاتیل کلهاش بودهاند، او نمیتوانست زندگی آرامی داشته باشد. هر چند رضا هنوز آنقدر رفیقباز و وفادار است که با نامه تضرعآمیز صادق خان به دوری خودخواستهاش پایان دهد و به تهران برگردد و هر چند در این بازگشت، طلعت را دوباره به دست میآورد اما زمانی که میفهمد که حتی آن نامه هم بخشی از نقشه صادق خان بوده، انگار تیر خلاص بر پیکره او شلیک میشود. در بدو ورود به تهران، رضا شاهد لحظات تلخی است که انگار نمود بیرونی همه دردها و تردیدهای رضا هستند. اول از همه دعوایی که در آن چند نفر به جان یک نفر افتادهاند و فرد مضروب التماس میکند که: «آخه چند نفر به یه نفر؟» و پس از آن راننده بینوایی که با یک موتور تصادف کرده و باعث مرگ چهار – پنج نفر شده است. این، جهانی است که رضا در اطراف خود میبیند: دنیایی که در آن خبری از رفاقت و مشدیگری نیست. اینگونه است که لحظاتی بعد، رضا پای تلفن به صادق خان تأکید میکند: «نه من دیگه اون رضام، نه زمونه دیگه اونوقتاست.»
اما هیچ چیز نمیتواند ذات یک انسان را تغییر دهد. این نکته را اولین بار وقتی میفهمیم که رضا باز هم از روی مرام و رفاقت میپذیرد که کار صادق خان را پیگیری کند. حتی طلعت هم تغییر ناپذیر بودن رضا را زودتر از خود او میفهمد – وقتی رضا به او میگوید: «تغییر نکردی» و طلعت پاسخ رضا را به شیوهای کنایهآمیز میدهد: «اینجوری که ازت خون میره، مثل این که تو هم تغییر نکردی». اما رضا هنوز مردد و بدبین است و نمود این بدبینی را در فضایی که کیمیایی در «ردپای گرگ» از تهران ترسیم کرده، مشاهده میکنیم. تهران را در سینمای کیمیایی کمتر تا این اندازه تیره و دلگیر به یاد میآوریم: پر از غبار و ابر و سرما. انگار در تمام طول فیلم، پردهای از مه جلوی دید درست تماشاگر را گرفته است. دیگر به این سادگیها نمیشود به هیچ چیز اعتماد کرد.
اما یکی از مهمترین برگهای برنده کیمیایی در «ردپای گرگ» (مثل همه فیلمهای خوب و مهمش) این است که نه تنها آنقدر شجاعت دارد تا قهرمانش را تا ته خط پیش ببرد، بلکه (شاید به شکلی افراطیتر از همیشه) به تمامی طرف قهرمانش را میگیرد. تا جایی که در یکی از نمونهایترین، گویاترین و کلیدیترین سکانسهای تمام دوران کاریاش، رضا را با اسب به میان خیابانها میفرستد تا با قدرت و وضوحی بیش از همیشه بر یکی از مهمترین مضامین سینمایش تأکید کند: حکایت مردی تغییر نیافته در جهانی تغییر یافته. وقتی رضا سوار اسب میشود، تأکید کیمیایی بر سفیدی کفش او است که حالا با سرخی خون رضا آغشته شده: تاوانی که رضا برای اعتماد و رفیقبازیاش پرداخته است. اما زمانی که لحظاتی بعد رضا را سوار بر اسب در میان ماشینهای رنگارنگ میبینیم متوجه میشویم که او همان رضای فردگرا و یکدنده قدیم است. رضا به قدری مستقل و فردگرا است که از دامادش ایراد میگیرد که: «مسافرکشی هم شد کار»؟ رضا نمیتواند درک کند چطور ممکن است کسی کار کند تا فرد دیگری را به مقصد برساند!
[هشدار: خطر لو رفتن پایانبندی فیلم]با چنین خصوصیاتی است که رضا در انتهای فیلم عملاً در نقش یک الگو برای دیگران ظاهر میشود. وقتی رضا سرانجام کلک صادق خان را میکند و در دل خیابانهای شب به راه میافتد، این بار نه تنها طلعت، که نگین و داریوش هم به عنوان نمایندگانی از نسل جدید به او میپیوندند. این سکانس برای کیمیایی سرآغاز دورانی بود که در آن او سعی کرد به جوانان هم نزدیک شود و تعادلی میان دغدغههای شخصیاش و وقایع روز ایجاد کند.
[پایان خطر لو رفتن پایانبندی فیلم]اما جدا از همه اینها، آنچه «ردپای گرگ» را حتی در کارنامه سینمایی مسعود کیمیایی هم به اثری کمیاب تبدیل میکند، این است که کیمیایی علاوه بر شخصیت اصلی فیلمش، موفق به خلق دو کاراکتر دیگر میشود که از لحاظ پیچیدگی و جذابیت دراماتیک میتوانند با رضا برابری کنند: طلعت و صادق خان. طلعت یکی از معدود کاراکترهای زن دنیای کیمیایی است که در برخی از دقایق فیلم به اندازه شخصیت اصلی مرد در کانون توجهات قرار میگیرد. در روابط دونفرهای که بعد از بازگشت رضا به تهران به وجود میآیند، رضا همیشه دست بالا را دارد؛ به جز زمانی که در مقابل طلعت قرار میگیرد. از همان زمانی که رضا بعد از سالها دوباره طلعت را میبیند و در یکی از نماهای به یاد ماندنی فیلم، تصویر تار طلعت را از دید رضا میبینیم که به آرامی واضح میشود – خاطرهای از گذشته که دوباره دارد پیش چشمان رضا جان میگیرد – میفهمیم که چیزی در زندگی رضا تغییر خواهد کرد. رضا در همه سالهایی که دور از خانه گذراند، به طلعت مشکوک بود و تازه زمانی که به تهران بازگشت فهمید که اشتباه کرده بود. با این وجود طلعت هنوز اینقدر به رضا علاقهمند است که هر بار میخواهد بحث گذشته را پیش بکشد، خودش منصرف میشود. زنی که در طول این سالها به طرز کنایهآمیزی «لباس عروس» میدوخته و آنقدر به رضا وفادار بوده که وقتی عشق قدیمیاش با سر و وضعی آشفته و خونین به خانه بازمیگردد، حتی یک دست لباس مردانه در خانه ندارد که بر تن رضا کند. در میانههای فیلم، حتی به نظر میرسد که طلعت و رضا در حال یکی شدن هستند: جایی که طلعت، گیج و مبهوت از بازگشت غافلگیر کننده رضا از جا برمیخیزد، یکی از تمهای اصلی فیلم را که پیش از این فقط در سکانسهای حضور رضا شنیده بودیم، برای اولین بار روی چهره طلعت میشنویم، او به سمت اتاقی میآید که رضا در آن قرار دارد، به رضا نگاه میکند و ناگهان وارد کابوسها و خاطرات دوران زندان رضا میشویم که میدانیم در ذهن رضا قرار دارند. با این تدوین پیچیده و دکوپاژ دقیق، به نظر میرسد دیگر تفاوتی میان زاویه دید طلعت و رضا وجود ندارد.
[هشدار: خطر لو رفتن پایانبندی فیلم]اما پیچیدهتر از این، رابطه رضا و صادق خان است. این تنها فیلم سینمای کیمیایی است که در آن خائن اصلی کسی است که قهرمان ماجرا بیشترین اعتماد را نسبت به او دارد. رضا که بیش از دو دهه قبل، چاقو را پیش پای طلعت بسته و در سفره گذاشته بود تا دیگر از آن استفاده نکند، دوباره چاقو به دست میگیرد که نه انتقام خیانت صادق، که انتقام تردید و بدبینی که کار صادق در دلش ایجاد کرده بود را از رفیق قدیمیاش بگیرد. اما در سکانس عروسی ورق برمیگردد. در این سکانس به جای نمایش صادق خان به عنوان یک خائن بالفطره، با تصویر یک مرد درمانده روبهرو هستیم که هر چند خودش میداند چه خیانتی در حق رفقش کرده، اما در عین حال آنقدر به مردانگی رضا اعتماد دارد که منتظر است تا «او» کارش را تمام کند و نه هیچکس دیگر. پس آغوشش را به روی چاقوی رضا باز میکند و در آخرین لحظات عمرش حواسش به این هست که سر و وضع رضا خونی نشود تا او بتواند بدون مشکل از تالار خارج شود. اعتراف نصفه و نیمه صادق خان درباره ناصر (که البته رضا و تماشاگر در طول فیلم به آن پی برده بودند) رنگ دیگری به رفاقت دیرین و کمرنگ شده این دو نفر میزند.
اینجاست که شخصیت اصلی فیلم، از دل تردید به یقین میرسد. روندی که کمتر در سینمای کیمیایی به یاد میآوریم. در چنین شرایطی است که در نمای پایانی فیلم، رضا جایگاه یک رهبر و بزرگتر را پیدا میکند. وقتی خانوادهاش میتوانند به او تکیه کنند و همراه او باشند. تا دو دهه بعد و زمان ساخت «جرم»، کیمیایی دیگر نتوانست چنین تصویری از تردید و یقین در آثارش خلق کند.
فیلم «ردپای گرگ» را میتوانید از طریق این لینک در پلتفرم «فیلمنت» تماشا کنید.
منبع: کافهسینما