یادداشتی درباره سریال «شیرهای سیسیل»
درام تاریخی «شیرهای سیسیل»؛ روایت خانواده فلوریو
به گزارش فیلمنت نیوز، سریال «شیرهای سیسیل» محصول سال ۲۰۲۳ ایتالیا و آمریکا، در یک فصل هشت قسمتی، جذاب و پر کشش و به زبان ایتالیایی است. این سریال به کارگردانی پائولو ژنوزو به خانواده فلوریو می پردازد و جز به جز قصه آنها را روایت می کند؛ از وقوع یک زلزله، که مرد خانواده تصمیم می گیرد، همسر، فرزند و برادرش را راهی شهری دیگر کند تا توجه به شاخصه های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه جدیدی که آن در آن وارد می شوند.
داستان سریال از حدود دو قرن قبلتر شروع می شود. از ایتالیای قرن نوزدهم که به نظر می رسد هر استان آن، به شکلی، خودمختار اداره می شود. هر استان مقام ارشدی دارد که تصمیم گیرنده اصلی اوست و فساد به گونهای چشم گیر، ریشهدار و قابل مشاهده است. در این جامعه خرد، که به نظر می رسد، سیاست های آن، به دیگر مناطق کشور و یا شاید حتا کل اروپای آن قرن نیز، قابلیت تعمیم دارد، مردم دو دسته اند؛ آنهایی که اشراف زاده هستند و آنهایی که اشراف زاده نیستند.
اشراف زاده ها، مقام و منصب دارند. ارتباطاتشان فقط با سایر اشراف زاده هاست و یک زندگی درونی قدرتمند برای حفظ جایگاه و اعتبار خود دارند اعتباری که البته از نمای بیرونی، پوچ و توخالی به نظر می رسد. آنها تقریبا، افرادی بیکاره هستند که نان عنوان خود را می خورند یا اصلا کار نمی کنند و یا از دارایی های به ارث رسیده ارتزاق می کنند. بیشتر آویزان پادشاه هستند و مفتخوری می کنند و از خزانه دولت وام های مفصلی می گیرند که خودشان هم می دانند امکان برگرداندن آن را ندارند. ولی کماکان و با وجود تمام رذائلی که دارند، خود را در موقعیتی برتر، نسبت به دیگران قلمداد می کنند، فقط چون اشراف زاده هستند. این بخش های سریال در ذهن تماشاگر ایرانی شاید یادآور برای مثال دوره قاجار باشد. مردان عاطل و باطلی که به واسطه القاب و عناوینی که داشتند، از خزانه دولت عایدی سالانه و پول مفت میگرفتند.
برادران فلوریو، پائولو و ایگنازیو در چنین شرایطی شروع به کار می کنند. در دکانی متروک و کوچک و در جامعه ای که به سختی پذیرای ورود غریبه های دیگر است. حتی اگر از گوشه ای دیگر از همان کشور خودشان آمده باشند. جامعه ای بسته، عقب مانده که گویا هیچکس در آن، قدرت بلند پروازی و خلاقیت ندارد. نه تنها خود از خلاقیت گریزانند، بلکه اگر کسی خلاف آن مسیر حرکتی بکند، مقابل او دیوار می کشند اما فلوریوها جان سخت، انباشته از پشتکار و پر از انگیزه اند. آنها یک زوج تجاریاند که گویا ذاتا کارآفرین خلق شده اند. سقف آرزوهای آنها بلند و ناپیداست. سر نترس دارند و از رویارویی با مشکلات هراسی ندارند.
گرچه دیگر کسبه به آنها به چشم دشمن و رقیب نگاه می کنند، اما ثبات آنها در حفظ جایگاهی که ذره ذره و البته پر شتاب به دست آورده اند، قابل انکار نیست. فلوریوها به شدت و تمام وقت کار می کنند و تجارت و املاک خود را گسترش می دهند.
موقعیت زنان نیز در این مجموعه، قابل تامل است. مادر وینچنزو، که همسر پائولو است، از شوهرش متنفر است، چون او نقشی در انتخاب شوهر خود نداشته است. وقتی پدرش به او می گوید که قرار است عروس خانواده فلوریو شود، با خوشحالی فکر می کرده قرار است با ایگنازیو ازدواج کند، اما متوجه می شود، قرار است زن برادر بزرگتر، یعنی پائولو شود. ایگنازیو نیز به دختر جوان علاقه دارد. اما سکوت می کند و زن دچار تنفری عمیق می شود. حتا وقتی شوهرش می میرد، باز هم برادر همسرش حاضر به ازدواج با او نمی شود، که نشان دهنده نگاه بسته جامعه ای است که چنین چیزهایی را نامناسب و زشت تلقی می کرده است. مرد و زن هر دو تنهایند. اما اسیر بایدها و نبایدهای برساخته اجتماع و آدم هایش هستند.
ایگنازیو نیز می میرد و زن تنهاتر می شود. او وجودش را وقف تنها فرزندش وینچنزو می کند. وینچنزوی جاه طلب که می خواهد ترقی کند. منصب و موقعیت داشته باشد و جایگاه خود را تثبیت کند. او ثروتمندترین مرد شهر است. حتا به شاهزادگان و کنت و کنتس ها پول قرض می دهد. جدیدترین فناوری های روز از جمله ابتکار ساخت کنسرو ماهی تن، متعلق به او و کارخانه هایش است، اما هنوز او را به خانواده اشراف راه نیست. او در نهایت یک دکاندار متمول تعریف می شود و نه یک اشراف زاده. برای دیگر مردم شهر، این طبقه بندی منجر به تناقض و خشم نیست. چون آنها، جایگاه رعیت گونه خود و ارباب بودن اشراف را پذیرفته اند؛ اما پائولوی پدر تا دم مرگ و وینچنزوی پسر تا دم پیری برای کسب عنوان لعنتی اشراف زاده می جنگند. در خون آنها، اشراف زادگی جریان ندارد و تنها راه، وصلت با یک اشراف زاده دیگر است. همین قدر عقب مانده، همین قدر حقیر، داستان در چنین روزگاری پیش می رود. زنان کالایی برای تحکیم روابط تجاری خانواده ها و حفظ و چرخش عناوین هستند برای همین است که وقتی وینچنزو عاشق دختری کتابخوان، مسولیت پذیر، زیبا و خردمند می شود و با این که دختر از او باردار می شود، در ابتدا حاضر به ازدواج با او نمی شود. چون فکر می کند، مساله ازدواج، از عشق و عاشقی جداست. او خود را برای حفظ نام فلوریوها و ارتقای جایگاه خانواده و قلمروی که روز به روز گسترش بیشتری یافته، مسئول می داند و این میسر نمی شود، مگر وصلت با یک خانواده اشرافی که حتا اگر فقیر و از جمله مقروض داران به خودش باشند، اما یک عنوان لعنتی اشرافی دارند.
وینچنزو هرگز موفق نمی شود و همین، عاملی برای تلاش بیشتر او می شود. او ثروتمندترین مرد می شود و حتی طی انقلابی که شکل می گیرد، یک سال تمام هزینه انقلابیون را تامین می کند و چه بسا به این شکل از اشرافزادگان انتقام می گیرد.
هنگامی که او نومید از وصلت با خانواده ای اشرافی می شود، در نهایت وقتی که جولیا، فرزند دومش را در شکم دارد، حاضر به ازدواج رسمی می شود. رابطه پیش از ازدواج در پالرمو، سیسیل و چه بسا، کل اروپا، زشت، خجالت آور و گناهی بزرگ بوده است. کماکان اینکه، وقتی دخترهای وینچنزو و جولیا، به سن ازدواج می رسند، هیچکدام از خانواده های اشرافی، حاضر به عروسی با آنها نیستند. چون آن دو دختر را حرامزاده! می دانند، اما وینچنزو، کوتاه بیا نیست. او تنها پسرش که نام عمویش، یعنی ایگنازیو را بر او نهاده اند، موظف می کند، حتما و فقط با یک خانواده اشراف زاده وصلت کند. حتا اگر دارایی شان، یک هزارم ثروت آنها هم نباشد.
«شیرهای سیسیل» روایت داستانی سه نسل از خانواده ای است که در قرون گذشته، برای زندگی تلاش کرده اند. درباره وینچنزوی لجوجی است که تا دوره کهنسالی، سرسخت و بی وقفه، برای تثبیت نام فامیل خود و ورود به زندگی اشراف زادگان یک نفس جنگیده است.
زهرا مشتاق عضو انجمن منتقدان سینما