به مناسبت عرضه فیلم «خیلی دور خیلی نزدیک» (رضا میرکریمی) در پلتفرم فیلمنت، نگاهی انداختهایم به بخشهای برگزیده یکی از گفتوگوهای قدیمی میرکریمی در مورد این فیلم تحسینشده.
به گزارش فیلمنت نیوز، فیلم «خیلی دور خیلی نزدیک» به کارگردانی رضا میرکریمی محصول ۱۳۸۳ است و ماجرای یک جراح مغز و اعصاب را روایت میکند که به تازگی متوجه بیماری وخیم پسرش شده است. او که به خدا اعتقادی ندارد و رابطهاش با پسرش هم متلاطم است، با فهمیدن این موضوع در کویر به دنبال پسرش که ستارهشناس است، راه میافتد و خطراتی برایش به وجود میآید که دید او را نسبت به زندگی تغییر میدهد.
از جمله هنرمندانی که در «خیلی دور خیلی نزدیک» نقشآفرینی کردهاند میتوان به مسعود رایگان، الهام حمیدی، افشین هاشمی، سعید ابراهیمیفر، کیانوش گرامی و رضا توکلی اشاره کرد.
کسب شش سیمرغ بلورین از بیستوسومین دوره جشنواره فیلم فجر از جمله سیمرغ بلورین بهترین فیلم، دریافت هفت جایزه از نهمین جشن سینمای ایران از جمله جوایز بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش اول مرد و بهترین بازیگر نقش مکمل زن، و کسب چهار تندیس حافظ از جمله بهترین فیلم را میتوان از مهمترین موفقیتهای «خیلی دور خیلی نزدیک» دانست.
به مناسبت عرضه این فیلم مهم سینمای ایران در پلتفرم فیلمنت، نگاهی به بخشهای برگزیده یکی از گفتوگوهای قدیمی رضا میرکریمی انداختهایم. این گفتوگو را جهانبخش نورایی با میرکریمی انجام داده و ما بخشهایی از آن را به نقل از شماره ۳۳۶ ماهنامه فیلم (شهریور ۱۳۸۴) در فیلمنت نیوز منتشر کردهایم که شما را به مطالعه این بخشها دعوت میکنیم:
در مورد انتخاب مسعود رایگان و الهام حمیدی برای بازی در نقشهای اصلی: «فکر میکردم دکتر عالم باید چهرهاش پر از خط باشد؛ خطهایی که با کمترین حرکت فشرده بشوند، جمع بشوند، باز بشوند. که این برمیگردد به خود این آدم که به نظر میرسد خیلی سختی کشیده. اتفاقا بر خلاف اینکه نسرین را بعضیها اینطور تعبیر میکنند که ته دنیا دارد زندگی میکند، این دکتر عالم است که ته دنیا را رفته و برگشته. او در این فیلم یک سفر معکوس را شروع میکند. انگار همه سختیها، رنجها و این دنیادیدگی که پیدا کرده باید یک جوری آثارش توی صورتش باشد. نسرین، واقعا انگار پایش را از روستا بیرون نگذاشته. او ته دنیا نیست. اول دنیاست. قرار است در نگاه اول هم از دید دکتر در واقع یک جور خامی توی صورتش باشد، البته توام با ملاحت. نوعی خامی که فکر کند با آدمی سر و کار دارد که بهطور خیلی مفرط خوشبین است و امیدوار.»
در مورد پردازش شخصیت اصلی: «در فیلم تلاش من این بوده که از دکتر عالم چهره منفی نسازم، با اینکه موقعیتهایی که برایش در چهل دقیقه اول فراهم میشود، بهراحتی آمادگی این را دارد که او را بلغزاند و به یک شخصیت منفی تبدیل کند و این را حداقل در چهرهاش و سکناتش ببینیم. این اتفاق نیفتاده. به نظر میرسد این آدم مثل همه آدمهایی که در آن چهل دقیقه اول دارند زندگی میکنند دچار یک عادت و روزمرگی شده، و آن قدرت برتر میخواهد اینها را در واقع از عمق یک گناه دور نگه دارد… بزرگترین گناهی که این آدم دارد مرتکب میشود، یا اصلا بقیه آدمها مرتکب میشوند این است که از خودشان سوال نمیکنند از کجا آمدهاند و به کجا میروند. و در واقع خودشان را فراموش میکنند. اینکه در آن وضعیت اجتماعی مجالی برای فکر کردن وجود ندارد، در واقع تقصیر را از دوش این شخصیت اصلی برداشته. چون بهنظر میرسد بستری برای اینکه او درست محک بخورد وجود نداشته. حالا این قدرت برتر او را پرت میکند به مسیر دیگری و میرود توی کویر. جایی که انگار آرامآرام همه آن ظواهر و در واقع آن اضافات و چیزهایی را که سرعت میدهد ولی عمق را حذف میکند – ترافیک، شلوغی، چهارشنبهسوری، همه اینها – گرفته میشود و میرسیم به نقطهای که او آماده میشود تا قدری تفکر کند؛ حداقل برای موقعیتی که برای پسرش به وجود آمده.»
در مورد سختیهای پروراندن قصه: «چیزی برای خودم خیلی مهم و دشوار بود؛ یک خط قصه داریم که باید منطق خودش را بهطور کامل داشته باشد و یک خط معنایی هم پشت قصه داریم که این دو تا نباید خیلی با هم فاصله داشته باشند. یعنی بنا کردن یک توازن بین این دو تا یک اصل است. زیرا به محض اینکه فیلم قصهای را تعریف میکند و معانیاش خیلی در دوردستاند و فقط بعضیها میتوانند بهسختی این معناها را پیدا کنند، عملا به بیراهه رفتهایم و اگر همان قصه اصلی را تعریف کند بهتر است. با اینکه آن معانی آنقدر جلو میآیند و سرک میکشند که ما قصه اصلی را نمیتوانیم دنبال کنیم. با هر دوتای آنها مشکل داریم. ایجاد این تعادل تجربه سینمایی جدی لازم دارد. بهآسانی به دست نمیآید. قطعا جایی از دست فیلمساز درمیرود.»
در مورد تلفیق دو سبک زندگی در فیلم: «سرعت و میزان زیاد اطلاعات و چت کردن و تلفن و ترافیک، همه اینها احساس غربت بیشتری را ممکن است در شما ایجاد کند. چون همه اینها، وقتی فرصت تفکر و تامل را به تو ندهند، عملا کمک میکنند که از خودت دور بشوی. این اتفاق خیلی جاها افتاده است. همین تلفن همراه که جزو عناصر مهم زندگی مدرن است و خیلی جاها مشکلساز است، از وسط فیلم، کارکردش دیگر مزاحم نیست. ما را به آن دنیا وصل میکند. به نظر من ناگزیر از این هستیم که این دو تا را با هم تلفیق کنیم. اینکه مدرنیسم نحوستی دارد که ما را گرفتار کرده، چارهاش نفی هر چیز مدرن نیست. آن نحوستها را باید برطرف کنیم، ولی مدرنیسم را نمیتوانیم به عقب برگردانیم. اصلا فرمول ما این نیست که همه برگردند توی کویر زندگی کنند. بستر قصه فیلم کویر است ولی لاجرم باید بشود این سفر را در شهر هم انجام داد. منتها باید راهش را پیدا کنیم و کارکردها باید عوض شوند. با همان تلفن همراه باید بتوانیم از زبان سامان از عمق کهکشان چیزی بشنویم.»
در مورد نحوه استفاده از جزییات برای رساندن مضامین فیلم: «یکی از چیزهایی که خیلی در ارتباط با شخصیتها فکر میکردم، استفاده از دستها بود. البته این نوع استفاده را من ابداع نکردهام. دیگران هم خیلی در این زمینه کار کردهاند. نمونه بزرگش برسون است. فکر میکنم دستها قسمتی از بدن ما هستند که کارهای اجرایی ما را انجام میدهند، ولی خیلی نماد تصویری قشنگتری دارند. هم گناه و هم ثواب با این دستها انجام میشود. یک نگاه خرافی اول فیلم است که به دکتر میگوید دستش را گره نکند، شگون ندارد. و دکتر گره دست را باز میکند و حتی وسطهای فیلم یک جا دارد راجع به موضوعی صحبت میکند و بیاختیار گره دستهایش را باز میکند. تا میرسیم به آن دست آخر. آن خرافه اول فیلم لزوما برای شکستهشدن یک نگاه کاملا علمی است که دکتر دارد. یعنی میخواهیم بگوییم یک نیروهای فراعلمی هم وجود دارد که توی آنها در کلاس اول هستی. ممکن است در قلمرو خودت، عالم و خدای علم باشی، ولی بهمحض اینکه آدمی پیدا میشود که میگوید از همین ستارهها میشود سعد و نحس طالع آدم را تشخیص داد، یک تزلزلی میتواند بهتدریج در باورهای علمی آدم به وجود بیاید. این مسیری که دکتر طی میکند تا با پارادوکسهایش مطرح نشود، به نتیجه نمیرسد، تا معانی متناقض آن کنار هم قرار نگیرد، مثل خیلی دور و خیلی نزدیک، مفهوم پیدا نمیکند.»
در مورد تاثیر جزییات بر ناخودآگاه تماشاگر: «چیزی که در قصههایی که قرار است نوعی تداعی معانی داشته باشد مهم است این است که بهموقع پالسهایی توی قصه بدهید که تماشاگر حس کند چیزی که دارد میبیند میتواند معنای بیشتری داشته باشد. مثلا به چهل دقیقه اول نگاه کنید. ما تند از روی همه چیز گذشتیم. اما یک جاهایی تاکید کردیم. مثل گره دستی که باز میشود. یا وقتی که دکتر راجع به چاهی صحبت میکند که یک نفر در آن گرفتار شده، یک «تراکاین» داریم که خیلی نرم است و توی ناخودآگگاه تاثیر میگذارد. یا وقتی که سامان زنگ میزند که دکتر برای اولینبار توی مطب با سامان صحبت میکند و میگوید تلسکوپ را امشب به او میرساند. این شخصیت را هنوز نمیدانیم که شخصیت محوری قصه است. تماشاچی نمیداند اما من دیگر آنقدر بهعنوان یک کارگردان بیاختیار نیستم که بگذارم فقط سیر طبیعیاش را طی کند. میتوانم یک تاکید کوچک بکنم. تاکیدی که خیلی خودش را نشان ندهد، اما تاثیرش را بگذارد. دوربین خیلی نرم به دکتر که دارد صحبت میکند نزدیک میشود. آنقدر نرم که به چشم نمیآید، اما مطمئن هستم که در ناخودآگاه اثر میگذارد و تماشاگر حس میکند این ادمی که پشت خط است، مهم است.»