این شاید یکی از دقیقترین القاب تاریخ باشد؛ جایی که علی حاتمی را «سعدی سینما» میخوانند. انگار همان فصاحت شیخ اجل در حکمرانی بر سخن، با حاتمی روی پرده سینما جان گرفت. استاد بینظیر دیالوگنویسی، بارها با آثار ماندگارش نسلهای مختلف ایرانیان را به وجد آورده است. جمله به جمله آنچه شادروان رقیه چهرهآزاد در «مادر» به زبان میآورد، فراموشنشدنی است؛ واژگانی شیرین که با حزن فراقی قریبالوقوع در هم آمیختهاند و حسی بینظیر ساختهاند: «چشم دروغگو رسواست، اما بچه میگه و مادر باور میکنه. برید پسرا پی برادرتون. خدا پشت و پناهتون. کجاست بره گمشده این گوسفند پیر صحرا؟ وقت ذبح نزدیکه و قربانی مشتاق و منتظر…» از طوقی و سوتهدلان و سلطان صاحبقران تا حاجی واشنگتن و کمالالملک و هزاردستان، همه جا این جادوی حاتمی بود که رنگ به رنگ، مخاطب را مسحور میکرد. سخن از مردی است که حتی خشونت آثارش هم خالی از ملاحت و ظرافت نبود، مردی که برای تصویر کردن طهران قدیم، به قول خودش «عملگی» کرد و شهرک سینمایی غزالی را به عنوان میراثی گرانبها به جا گذاشت. افسوس ابدی سینمای ایران، کوچ زودهنگام علی حاتمی در اثر آن بیماری نفرینی است. چه قابهای درخشانی که خلق نشدند و چه دیالوگهای ماندگاری که فرصت تولد نیافتند. امروز زادروز شاعر سینمای ایران است؛ روحت شاد و نامت بلند باد ای روشنایی شب بیچراغ….