گفتگو با کارگردان سهگانه «ماریا»، «جکی» و «اسپنسر»
زنانی که با وجود فشارها به دنبال حقیقت خود میگردند
به گزارش فیلمنتنیوز، پابلو لارین ماته، متولد ۱۹۷۶ در سانتیاگو، شیلی، از سنین جوانی شیفته هنر بوده و از دانشگاه هنر، علوم و ارتباطات سانتیاگو در کشوز خود فارغالتحصیل شده است. او پس از ساخت سه فیلم، درام سیاسی «نه» (No) را ساخت. این فیلم داستانی به همهپرسیای میپردازد که در نهایت به برکناری آگوستو پینوشه از قدرت در شیلی منجر شد. «نُه» در هشتاد و پنجمین دوره جوایز اسکار، نامزد بهترین فیلم خارجیزبان شد و اولین نامزدی شیلی در این رده را به ارمغان آورد. از آن زمان، فیلمهای او پنج نامزدی اسکار، از جمله دو نامزدی بهترین بازیگر زن را برای ناتالی پورتمن در «جکی» (در نقش ژاکلین کندی) و کریستن استوارت در «اسپنسر» (در نقش پرنسس دایانا ولز) و یکی نیز برای آنجلینا جولی در فیلم «ماریا» به دست آوردهاند.

آخرین فیلم پابلو لارین، «ماریا» است که روایتی جدید از روزهای پایانی زندگی ماریا کالاس، خواننده سوپرانوی شهیر یونانی-آمریکایی را به نمایش میگذارد. این فیلم، روایتگر یک هفته پایانی زندگی ماریا کالاس است که پس از زندگی پرزرق و برق و در کانون توجه، به پاریس پناه میبرد. لارین در دو فیلم قبلی نیز به بررسی زندگی زنان مشهور در شرایط خاص پرداخته بود و در این اثر، ماریا کالاس را در روزهایی نشان میدهد که این اسطوره موسیقی کلاسیک با بحران هویت و زندگی خود دستوپنجه نرم میکند. ورایتی مصاحبه مفصلی با او کرده است که ترجمه بخشهایی از آن را با هم میخوانیم.
* بیا از ورودت به دنیای هنر شروع کنیم. جایی خواندم که گفتهای از کودکی با مادرت به تماشای اپرا میرفتی.
– پدر و مادرم اهل موسیقی و هنر بودند. مادرم همیشه اشتراک یکساله سالن شهرمان را میگرفت به همین دلیل بلیت تمام نمایشها، بالهها، کنسرتها و اپراها را داشتیم. ۶ خواهر و برادر بودیم و وقتی مادرم میگفت: «کی میخواد بیاد؟»، فقط من دستم را بلند میکردم و همراهش میرفتم. چون پدرم خیلی مشغول بود و بقیه خواهروبرادرهایم اهل موسیقی و هنر نبودند. نتیجه این که با مادرم به اپراها و بالهها و کنسرتهای زیادی رفتم. بدون آنکه آنوقتها متوجه شوم دروازه ورود من به دنیای هنر، به شکلی باورنکردنی در دسترس بود. میان همه این هنرها، اپرا برایم چیز دیگری است. اپرا ترکیب بازیگری و موسیقی است و من میتوانستم تمام طول سال یک نمایش را پشتسر هم ببینم و هربار لذت ببرم بههمین دلیل سعی کردم نوازنده شوم، ولی در تلاش برای نواختن گیتار شکست خوردم و پیانو را هم هیچوقت درست یاد نگرفتم. بعد یک دوربین قدیمی پیدا کردم که نورسنجش کار نمیکرد و اینگونه بود که فیلمبرداری را شروع کردم و الان اینجا هستم.
* جکی کندی و پرنسس دایانا را تقریبا همه دنیا میشناختند، اما ماریا کالاس با وجود موفقیت جهانی چهره رازآلودی است و حتی در خود آمریکا نیز چندان شناختهشده نبود. این تفاوت ویژگیها، در شیوه نزدیک شدن شما به ماریا کالاس تاثیر داشت؟
– میدانم که اینجا هستید تا سوال کنید، اما چقدر از آنجی (آنجلینا جولی) شناخت دارید؟
* قطعا چیز زیادی نمیدانم و مشتاقم تا با شما دربارهاش صحبت کنم. بهعنوان یک فرد عادی و یک روزنامهنگار، صرفا تکههایی از آنچه را روزنامهنگاران، رسانهها و فیلمها درباره هر فرد مشهوری میگویند، میدانیم، بنابراین نمیتوانم پاسخ روشنی بدهم.
– در مورد ماریا کالاس هم همینطور است. در مورد ژاکلین کندی و پرنسس دایانا هم وضعیت مشابهی است. هیچ فرد مشهوری را نمیتوان کامل شناخت. با اینحال شخصیت و زندگی ماریا کالاس خیلی پیچیدهتر است. من ۹ زندگینامه درباره او خواندم، مستندهای زیادی دیدم، تمام مصاحبههایش در آرشیو روزنامهها و مجلات آن دوران را خواندم و در نهایت یک فیلم دربارهاش ساختم، ولی واقعا نمیتوانم بگویم به شناخت کاملی از او رسیدم. آنجی شخصیت مشهوری است و کمابیش درباره او از طریق کارش، آنچه رسانهها میگویند و حتی چیزهایی که درباره خودش میگوید، شناخت اندکی داریم، اما فکر نمیکنم واقعا چیز زیادی درباره او بدانید. اینجاست که ماریا و آنجلینا به هم میرسند و من میتوانم کاراکتری خلق کنم که آنجلینا نیست. ماریا هم نیست؛ ماریای ماست. تصویری است که ما از او بر پرده سینما میتابانیم و این ماریا از طریق یک شخصیت بسیار پررمزوراز و یک بازیگر بسیار خبره ساخته شده و من شیفته او هستم.

من فیلمسازی هستم که واقعا به مخاطب اهمیت میدهم، به هوش و حساسیت بیننده احترام میگذارم و میخواهم مخاطب آنچه را که ما در فیلم نشان نمیدهیم کامل کند. سینما اینطوری کار میکند. باید حسابی مطالعه کرد، چیزهای جدید نشان داد و کاری کرد که مخاطب خودش فیلم را کامل کند.
* کمی در مورد آماده کردن آنجلینا برای آواز اپرا روی صفحه نمایش صحبت کنید. زیرا ترکیبی فوقالعاده از صدای او و صدای کالاس در فیلم شنیده میشود.
– در اپرا نمیتوان تقلب کرد. به همین سادگی. اپرا شبیه پاپ یا راک نیست. در اپرا، باید واقعا گام و ساختار ملودی را در هر قطعه بهخوبی اجرا کرد. بسیار ظریف است. بهخاطر همین آنجلینا یک فرآیند تمرین بسیار طولانی را پشت سر گذاشت که وضعیت بدنی و نحوه تنفس و آوازخوانی اپرا را کامل فرا گرفت. سپس برای یادگیری زبان و لهجه ایتالیایی ساعتها کلاس رفت و دوره گذراند. روی هر ملودی که قرار بود با گروهی از مربیان و معلمان و خوانندگان اجرا کند، تمرینهای بسیار دقیق انجام داد تا واقعا آن را درست انجام دهد. برایش آوازخوانی در مقابل جمع، کار بسیار سختی بود، اما تمام آوازها را بدون آنکه حتی یک نت را خارج بخواند، اجرا کرد و این کار را چنان خوب انجام داد که توانستیم آن را با صدای اصلی ترکیب کنیم. از جنبه فنی هم که بگذریم، بهترین راه برای بازی کردن نقش ماریا کالاس، خود موسیقی بود. هنگامی که آنجی به شکلی دقیق وارد فرآیند آوازخوانی شد و توانست همزمان از بازی و صدای خود استفاده کند، به نقطهای رسید که او را بهخوبی برای این نقش آماده کرد و هدف من هم همین بود. آنجی برای رسیدن به چیزی که مدنظرم بود، خیلی سختی کشید و تلاش کرد.
فیلم «ماریا» را در فیلمنت ببینید
* این توضیحات باعث میشود برگردم به فیلم «جکی». شما اهل کشور شیلی هستید. به عنوان یک فیلمساز شیلیایی، چطور توانستید اینقدر دقیق و نزدیک به واقعیت، یک شخصیت نمادین آمریکایی یعنی ژاکلین کندی را به تصویر بکشید؟
– چالش بزرگی بود. بهعنوان یک خارجی، با یک فاصله مشخص به این موضوع نگاه میکردم. این فاصله به من اجازه میداد تا بجای اینکه درگیر جزییات تاریخی و حواشی بشوم، بیشتر روی بُعد انسانی و عاطفی شخصیت جکی تمرکز کنم. برای من مهم بود که نشان بدهم چطور یک زن با وجود فشارهای عظیم و تراژیک، سعی میکند وقار خودش را حفظ کند و میراث همسرش را نجات دهد. این رفتارها فراتر از ملیت است و برای درکش نیازی نیست هموطن یک نفر باشید.
* بازی ناتالی پورتمن در نقش جکی واقعا خیرهکننده بود. چقدر از این موفقیت به کارگردانی شما برمیگشت و چقدر به خود ناتالی؟
– ناتالی یک بازیگر خارقالعادهست. او به عمق شخصیت جکی نفوذ کرد و لایههای مختلف کاراکترش را با ظرافت به نمایش گذاشت. وظیفه من بیشتر این بود که فضایی برایش فراهم کنم تا بتواند آزادانه عمل کند و خودش را در این نقش رها کند. معتقدم بهترین راه هدایت بازیگر این است که به او اعتماد و مسیرش را برای شکوفایی خلاقیت هموار کنی. ناتالی واقعا نقش جکی را زندگی کرد.

* در فیلم «ماریا» یک هفته آخر زندگی کالاس را مرور میکنیم، اما فلاشبکهای متعددی به گذشته ماریا میزنید. در فیلم «جکی» هم ساختار فیلم به صورت غیرخطی طراحی شده و از فلاشبک و فلاشفوروارد استفاده میکنید.
– زندگی واقعی اینطور نیست که همهچیز پشت سر هم و خطی اتفاق بیفتد. ما در لحظه زندگی میکنیم و گذشته و آینده در ذهن ما به هم پیوند میخورند. من میخواستم این آشفتگی ذهنی و عاطفی جکی را نشان بدهم؛ اینکه چطور خاطرات گذشته و برنامههای آینده در یک لحظه به هم گره میخورند. این ساختار به ما اجازه میداد تا به عمق وضعیت روانی او برویم و احساسات درونیاش را بهتر درک کنیم؛ نه اینکه فقط دنبال یک روایت ساده باشیم. در مورد ماریا هم باید میدانستیم در جوانی و اوج توجه جهانی، چه دوران و لایفاستایلی داشته که در روزهای آخر عمر و زمانی که توجهات به او کم شده، اینطور بیمحابا به قرصهای آرامبخش پناه میبرد.
فیلم «جکی» را در فیلمنت ببینید
* این شهرت با حواشی بسیار در زندگی پرنس دایانا نیز وجود داشت. در فیلم «اسپنسر» میبینیم که دایانا چطور هویت خودش را پیدا میکند و فیلم تقریبا از دیدگاه خودش روایت میشود. با نویسنده، استیون نایت، چطور به شخصیت دایانا نزدیک شدید؟ با توجه به اینکه خانواده سلطنتی رازهای زیادی دارد، از کجا شروع کردید؟
– ببینید! دایانا یک شخصیت خیلی مهم در فرهنگ ما بود و من از ابتدا ایدهای داشتم که میخواستم سفر درونی او در پیدا کردن هویت اجتماعیاش را نشان بدهم. وقتی با استیون نایت کار را شروع کردیم، یک چیز دیگر هم برایمان روشن شد: ما داشتیم فیلمی درباره مادر بودن دایانا میساختیم. این نکته برایمان خیلی مهم شد. تصمیم گرفتیم روی سه روز خاص از زندگیاش تمرکز کنیم. چرا؟ چون میراث و زندگی او آنقدر گسترده است که اگر میخواستیم همه را پوشش بدیم، فیلم خیلی طولانی و پراکنده میشد. این سه روز به ما اجازه داد تا به ذهن او را بکاویم و او را نه به عنوان یک نماد، بلکه به عنوان یک انسان در لحظات پرفشار زندگی درک کنیم. این رویکرد به ما کمک کرد تا یک داستان صمیمی و شخصی را روایت کنیم.

* و برای نشان دادن لحظات پرفشار، از زاویه دید مادری به او پرداختید نه شرایط سیاسی او.
– برای من مهم بود که نشان بدهم دایانا مثل اکثر مادران با بچههایش رفتار میکرد. او قبل از هر چیزی یک مادر بود و دو پسر را بزرگ میکرد. از آنجایی که ما جزییات دقیقی از مکالمات خصوصی مادر و فرزند نداشتیم، تصمیم گرفتیم یک داستان تخیلی را توسعه دهیم. این تخیل بر پایه این بود که رابطهاش با بچههایش چطور میتوانسته باشد. میخواستیم نشان دهیم که یک مادر چطور در چارچوب یک خانواده سلطنتی که به خاطر تاریخ و سنتهاش زیر بار سنگینی از انواع فشارهاست، تلاش میکند رابطهای واقعی و عمیق با فرزندانش برقرار کند. این بُعد از شخصیت دایانا به ما کمک کرد تا لایههای انسانی و آسیبپذیر او که کمتر دیده شده را به تصویر بکشیم.
* کالاس در بخشی از فیلم «ماریا»، لباسهای فاخر و زیبایش را آتش زده و با اینحال گنجهای بزرگ از لباسهای جذاب و زیبایش در فیلم به نمایش گذاشته میشود که حتی قرصهایش را در جیب آنها پنهان میکند. دایانا هم صدها لباس داشت و بسیاری از آنها را در انظار عمومی میپوشید. رنگ لباسهایی که انتخاب میکرد، به نوعی یک بیانیه بود. چطور با طراح لباس همکاری کردید تا این حس «بیانیه بودن» یا تغییر هویت او را بازسازی کنید؟
– در هر سه فیلم، لباس یکی از بخشهای جذاب کار بود. با ژاکلین دوران، طراح لباسمان، همکاری خیلی نزدیکی داشتیم. صدها، شاید هزاران عکس از لباسهای دایانا را بررسی کردیم تا ببینیم دایانا هر لباس را چه زمانی میپوشید. نکته مهمتر این بود که وقتی کریستن (استوارت) لباسها رو میپوشید، چطور به نظر میرسید. لباسها باید به کریستن هم میآمد. با طراح تولید، گای هندریکس دایاس، کار کردیم تا ببینیم هر لباس چطور با پسزمینه و محیط اطرافش تعامل دارد. دایانا واقعا سلیقه جسورانهای داشت و خیلی از تصمیماتش در زمینه مد، هوشمندانه و جالب بود. او نماد مد و پاپ بود و من میخواستم این قدرت بیانی لباسهایش را در فیلم نشان دهم. نمیخواستم لباسهایش را کپی کنم. بیشتر دوست داشتم حس و حال او را به تصویر بکشم. همین موضوع در مورد کالاس هم صدق میکرد.
فیلم «اسپنسر» را در فیلمنت ببینید
* شما حالا یک سهگانه (تریلوژی) متشکل از «جکی»، «اسپنسر» و «ماریا» دارید که به زندگی زنان مشهور در یک برهه خاص میپردازد. چه شباهتها یا تفاوتهایی در رویکرد شما به این سه شخصیت، بهخصوص در مواجهه با فشار بیرونی و حفظ هویتشان وجود داشت؟ آیا این پروژه برای شما نوعی کاوش در زنانگی قدرتمند در انظار عمومی بود؟
– من از ابتدا قصد ساخت سهگانه نداشتم و همه چیز تصادفی اتفاق افتاد. وقتی به این سه فیلم نگاه میکنم، یک خط ارتباطی قوی بین آنها میبینم که شاید ناخودآگاه شکل گرفته است. این زنان به هم متصل هستند، بیشتر به این دلیل که به نسل بسیار مشابهی تعلق دارند و افرادی بودند که به قدرت، خانوادههای خاص، پول، رسانه و شهرت متصل بودند. هر سه فیلم در مورد زنانی است که با یک فشار بیرونی عظیم، مثل فشار رسانهها، نهادهای سلطنتی و انتظارهای عمومی مواجه هستند و تلاش میکنند هویت واقعی خود را حفظ کنند.

جکی (ژاکلین کندی) در اوج تراژدی و غم است: جایی که هم باید با فقدان همسرش کنار بیاید و هم نماد امید برای یک ملت باشد. او برای حفظ وقار و ساخت یک میراث، در حال یک مبارزه درونی است. زنی که درونش با یک هرجومرج عاطفی بزرگ درگیر است، اما در ظاهر باید آرام به نظر برسد. دایانا در «اسپنسر» در مرحله فروپاشی هویت قرار دارد. او حس میکند در قفسی گرفتار شده و هویتش را از دست داده است. فیلم کاوشی در آزادی شخصی اوست، برای رهایی از یک چارچوب و پیدا کردن خودش به عنوان یک مادر و یک انسان، خارج از انتظارات سلطنتی سخت میجنگد. او یک زن به شدت آسیبپذیر است که میخواهد کنترل زندگیاش را به دست بگیرد.
داستان ماریا اما کمی متفاوت است. چون او در دوران اوج شهرتش، یک هنرمند بود که با قدرت بر حرفهاش تسلط داشت، اما فیلم ما به نقطهای در زندگی او میپردازد که این کنترل را از دست داده، از صحنه دور شده و دارد با گذشته و تنهایی خودش دستوپنجه نرم میکند و در یک بحران وجودی به معنای واقعی کلمه، صدایش را از دست داده است. شباهت اصلی این سه نفر این است که هر سه در لحظات بسیار حساس و بحرانی زندگیشان قرار دارند. بله، به نوعی این سه پروژه، کاوشی در زنانگی قدرتمند و شکننده در انظار عمومی است: زنانی که با وجود فشارها، به دنبال حقیقت خود میگردند.
* چند هفته پیش که در لسآنجلس صحبت کردیم، گفتید که کارگردانی نیستید که بخواهید هر پنج سال یک فیلم بسازید. میخواهید هر سال چیزی بسازید تا زمانی که کارتان تمام شود. آیا همیشه پیش از اتمام یک پروژه، کار جدیدی برای شروع دارید؟
– بله. همیشه پروژههای مختلفی در مراحل مختلف وجود دارد. گاهی اوقات شروع برخی پروژهها زمان بیشتری میبرد. خوشبختانه توانستهام بیشتر سالها مشغول باشم. به طرز عجیبی، الان پروژهای در دست ندارم. دوست دارم خودم را مشغول نگه دارم. میخواهم یک فیلمساز فعال باشم، اما چیزی که میدانم این است که نمیخواهم این کار را برای مدت بسیار طولانی انجام دهم. فکر میکنم فیلمسازی برای جوانان یا افراد جوانتر است. البته، افرادی مانند کلینت ایستوود یا ریدلی اسکات را نگاه کنید. آنها هنوز در دهههای ۸۰ و ۹۰ زندگی خود مشغول فیلمسازی هستند و هنوز کار خوبی انجام میدهند که استثناست، اما من مطمئن نیستم که این کار را انجام دهم. در حال حاضر دوست دارم در نقطهای متوقف شوم و کار دیگری انجام دهم و در یک سوم پایانی عمرم، زندگی دیگری داشته باشم مثلا به باغم بروم و در ۵۰ سالگی، به باغداری و آشپزی مشغول شوم. دوست دارم چیزهای جدیدی را امتحان کنم. نقاشی را شروع کنم. فکر میکنم در تقریبا ۵۰ سالگی فیلمسازی را کنار بگذارم و کارهای تازهای یاد بگیرم.
ترجمه و تنظیم: جهانگیر شاهولد