همه سیبهایشان را گاز زدهاند!
سریال «نیلوفر سفید» سفری به بهشت با طعم تلخ حقیقت
به گزارش فیلمنت نیوز، در میان انبوه سریالهای امروزی که گاه با فرمولهای تکراری مخاطب را به دام میاندازند، «نیلوفر سفید» (The White Lotus) مانند نسیمی خنک در جزیرهای گرمسیری، تماشاگر را به جهانی دعوت میکند که هم خیرهکننده است و هم آزاردهنده. حال و هوای هر فصل از سریال «نیلوفر سفید» مانند یک آرامش قبل از طوفان است و قسمت پایانی هر فصل، طوفانی است که مخاطب را از جای خود کنده و در تلاطم فیلمنامه پرتاب میکند. این مجموعه آنتولوژی جنایی-درام، ساخته مایک وایت برای شبکهی HBO، از زمان پخش فصل اولش در ژوئیهی ۲۰۲۱، نهتنها به یکی از تحسینشدهترین آثار تلویزیونی دهه بدل شده، بلکه با سه فصل درخشان و وعده فصل چهارم، معیاری تازه برای روایتهای چندلایه و شخصیتمحور در ژانر جنایی تعریف کرده است. اگر به دنبال سریالی هستید که شما را بخنداند، به فکر وادارد و در عین حال با زیبایی بصری و موسیقی مسحورکنندهاش به سفری خیالی ببرد و حال و هوای جنایی داشته باشد، «نیلوفر سفید» مقصدی است که نمیتوانید از آن بگذرید.
آرامش قبل از طوفان
«نیلوفر سفید» هر فصل ما را به یکی از استراحتگاههای لوکس زنجیره خیالی «وایت لوتوس» میبرد؛ بهشتهایی در هاوایی (فصل اول)، سیسیل (فصل دوم)، و تایلند (فصل سوم). این سریال داستان یک هفته از زندگی مهمانان ثروتمند و کارمندان بهظاهر شاد این هتلها را روایت میکند، اما زیر پوست این تعطیلات رویایی، پیچیدگیهای تاریک و بحرانهای انسانی در جریان است. هر فصل با یک معما (یا بهتر بگویم، یک جنایت) آغاز میشود – معمولاً با تصویری از یک جنازه یا فاجعهای قریبالوقوع – و سپس با فلشبک به زمان گذشته، ما را درگیر زندگی شخصیتهایی میکند که هرکدام بهنوعی با امیال، ترسها و اسرار خود دستوپنجه نرم میکنند. باید بدانید هیچ شخصیتی در سریال، یک آدم «طبیعی» نیست؛ البته کیست که طبیعی باشد؟
فصل اول، که در ابتدا بهعنوان یک مینیسریال ۶ قسمتی طراحی شده بود، در جزیره مائوییِ هاوایی، داستان خانوادههای مرفهی چون موسباکرها، زوج جوانی در ماه عسل، و تانیا مککویید (جنیفر کولیج)، زنی آشوبزده و پولدار در جستوجوی آرامش را دنبال میکند. فصل دوم با جاهطلبی بیشتر و روایتی تیزتر به سیسیل ایتالیا میرود و روابط پیچیدهتری را با تمرکز بر خیانت، قدرت و امیال جنسی کاوش میکند. فصل سوم که پخش آن بهتازگی به پایان رسیده، در تایلند جریان دارد و با نگاهی عمیقتر به معنویت، مرگ، و خودشناسی، مضامین سریال را به مرزی تازه میبرد. هر فصل، با وجود استقلال روایی، بهواسطه تمهای مشترک (نابرابری طبقاتی، نقابهای اجتماعی، و شکنندگی روابط انسانی) و البته برخی کاراکترهای یکسان و روایتهای گرهخورده، به هم پیوند خورده است.
آنچه «نیلوفر سفید» را متمایز میکند، خودآگاهی آن در استفاده از کلیشهها است. مایک وایت خالق سریال با هوشمندی از فرمولهای ژانر (مثل شروع با یک مرگ مرموز) نهتنها برای ایجاد تعلیق بلکه برای خدمت به مضامین عمیقتر استفاده میکند. این سریال هرگز به دام سادهسازی نمیافتد و دستهای کلیشه را بسته و در یک اتاق حبس میکند؛ نه مهمانان هتل صرفا تبهکارند، نه کارمندان قربانیان معصوم. این پیچیدگی، همراه با طنزی تلخ و گزنده، تماشاگر را وامیدارد که هم به شخصیتها بخندد و هم با آنها همدلی کند؛ حتی اگر آنها را یک مشت روانی بداند!
ساختار آنتولوژی: آزادی در کاوش بیمرز
یکی از درخشانترین ویژگیهای «نیلوفر سفید»، ساختار آنتولوژیک آن است که هر فصل را به داستانی مستقل با شخصیتها، لوکیشن و مضامین تازه بدل میکند. این فرمت به مایک وایت اجازه میدهد مثل نقاشی که هر بار بوم جدیدی پیش رویش قرار دارد، جهانی نو خلق کند، بدون آنکه در بند تداوم روایی یا شخصیتهای ثابت بماند. این آزادی، سریال را به آزمایشگاهی برای ایدههای جسورانه تبدیل کرده؛ جایی که بعضی ایدهها میگیرند و بعضی شکست میخورند. در فصل اول، هاوایی بستری است برای نقد نابرابری طبقاتی و استعمار فرهنگی؛ فصل دوم، در سیسیل، روابط زناشویی و بازیهای قدرت را میکاود و فصل سوم، در تایلند، معنویت و مرگ را به چالش میکشد. این تنوع مضمونی بدون ساختار آنتولوژیک ممکن نبود، چون هر فصل به وایت اجازه میدهد لنزی تازه بر جامعه و مخاطب بیندازد، بدون آنکه به تکرار یا پیشداوری محدود شود. نتیجه، سریالی است که هر بار تازگی خودش را حفظ میکند و تماشاگر را به کشف ناشناختههای جدید دعوت میکند. این ساختار همچنین به سریال امکان میدهد با هر فصل مخاطبان تازهای جذب کند، در حالی که طرفداران قدیمی را با حفظ روح اصلی اثر راضی نگه دارد.
تکنیک «شروع از پایان»
تکنیک «شروع از پایان» – که اغلب با نمایش جنازه یا فاجعهای مرموز در ابتدای هر فصل همراه است – یکی از هوشمندانهترین انتخابهای روایی «نیلوفر سفید» است. این فلشبکها داستان را از نقطه اوج به عقب بازمیگردانند و نهتنها تعلیق را از همان لحظه اول به اوج میرسانند، بلکه تماشاگر را به یک بازی فکری جانانه دعوت میکنند: چه کسی قرار است بمیرد؟ این پرسشی است که با شروع هر فصل، رسانههای بزرگ هم به آن میپردازند و حدس اینکه چه کسی و چرا قرار است بمیرد، جذابترین حس هیجان در حین دیدن این سریال است. برای مثال، در فصل اول، وقتی جنازهای در فرودگاه نشان داده میشود، هر مکالمه پیشپاافتاده در هتل به پازلی تبدیل میشود که تماشاگر را به تحلیل و گمانهزنی وامیدارد. این تکنیک همچنین به وایت اجازه میدهد با ظرافت، تمهای سریال مثل شکنندگی روابط یا پیامدهای امیال سرکوبشده کاراکترها را از زاویهای غیرخطی کاوش کند و در عین حال، حس اجتنابناپذیری تراژدی را تقویت کند. فلشبکها در «نیلوفر سفید» نهتنها ابزار تعلیقاند، بلکه راهی برای بازتاب این حقیقتاند که پایانها اغلب در آغازهای به ظاهر بیاهمیت نهفتهاند.
تضادهای طبقاتی زیر پوست داستان
یکی دیگر از نقاط قوت سریال، نحوه به تصویر کشیدن تضادهای طبقاتی است. مهمانان ثروتمند، با وجود ظاهر بینقصشان، از درون شکننده و گمگشتهاند؛ در حالی که کارمندان هتل، با لبخندهای اجباری، خشم و آرزوهای سرکوبشده خود را پنهان میکنند. این تقابل، بهویژه در شخصیت آرموند (ماری بارتلت) در فصل اول، به اوج میرسد؛ مدیری که اعتیاد و فشار کار، او را به سوی فروپاشی میبرد. سریال هرگز به شعارزدگی نمیافتد و با طنزی ظریف، نشان میدهد که چگونه همه ما – چه فقیر، چه غنی و چه حتی خلافکار – اسیر امیال و نقابهای خود هستیم.
گروهی که قلب سریال را میسازند
یکی از بزرگترین جذابیتهای «نیلوفر سفید»، گروه بازیگران درخشان آن است که هر فصل، ترکیبی از ستارگان باسابقه و چهرههای تازه را گرد هم میآورد. جنیفر کولیج، که در فصلهای اول و دوم نقش تانیا مککویید را ایفا میکند، نهتنها قلب احساسی سریال است، بلکه با بازی پرشور و شکنندهاش، جایزه امی را برای بهترین بازیگر مکمل زن به دست آورد. تانیا، با آشفتگیهای عاطفی و جستوجوی بیپایانش برای معنا، یکی از بهیادماندنیترین شخصیتهای سریال است که حالا حالاها در یاد تماشاگران باقی میماند. ماری بارتلت در نقش آرموند نیز در فصل اول چنان اجرایی ارائه میدهد که فروپاشی تدریجیاش هم خندهدار است و هم تراژیک.
فصل دوم با حضور بازیگرانی چون اوبری پلازا (در نقش هارپر، زنی بدبین و تیزبین)، تئو جیمز (کامرون، مردی خودشیفته و کاریزماتیک) و مایکل ایمپریولی (دومنیک، مردی گرفتار امیال بیمارگونه)، استانداردهای بازیگری را بالا میبرد. فصل سوم نیز با چهرههایی چون کری کون، والتون گوگینز و لزلی بیب، به همان اندازه تاثیرگذار است. انتخاب بازیگران به گونهای است که هر شخصیت از مهمانان متکبر تا کارمندان زیر فشار، زنده و باورپذیر به نظر میرسد. این تنوع در اجرا، همراه با دیالوگهای تیز و طنازانه مایک وایت، باعث میشود که هر اپیزود مانند نمایشی تئاتری، پر از لحظات بهیادماندنی باشد.
پالتها و سمفونیهای قصهگو
هر فصل از «نیلوفر سفید» با پالت رنگی متمایز خود، نهتنها هویت بصری منحصربهفردی خلق میکند، بلکه تمهای داستانی خودش را تقویت میکند. در فصل اول در هاوایی، رنگهای آبی اقیانوسی و طلایی غالب هستند که حس آرامش ظاهری و در عین حال تنش نهفته را منتقل میکنند؛ آبی، نماد رهایی موهوم و طلایی، نشانهی ثروت و طمع. در فصل دوم، سیسیل با رنگهای گرمتری مثل نارنجی سوخته و سرخ و البته قهوهای خاکی، فضایی پرشور و گاه خفقانآور میسازد که با مضامین خیانت و امیال جنسی همخوانی دارد. فصل سوم که در تایلند میگذرد نیز از سبزهای زمردین جنگل و کاشیکاری طلایی معابد بهره میبرد که حس معنویت و رازآلودگی را القا میکنند.
موسیقی متن سریال، ساخته کریستوبال تاپیا د ویر (و در فصل دوم با همکاری کیم نئوندورف)، یکی دیگر از نقاط قوت آن است. موسیقی هر لوکیشن با الهام از ملودیهای بومی هر منطقه، فضایی خلق میکند که هم اصیل است و هم جهانی. این انتخاب هوشمندانه، حس مکان را تقویت میکند و به سریال هویتی فرهنگی میبخشد که آن را از آثار مشابه متمایز میکند.
در نهایت؛ چرا باید «نیلوفر سفید» را تماشا کرد؟
«نیلوفر سفید» برای هر نوع مخاطبی چیزی در چنته دارد. اگر عاشق درامهای پرپیچوخم هستید خطوط داستانی متعدد و غافلگیریهای هر فصل شما را راضی خواهد کرد. اگر به کمدیهای تلخ و طنزی که از دل واقعیتهای اجتماعی برمیخیزد علاقه دارید، دیالوگهای تیز و شخصیتهای عجیبوغریب سریال شما را به خنده خواهد انداخت. اگر هم از سریالهایی لذت میبرید که شما را به تأمل وامیدارند، نقدهای عمیق «نیلوفر سفید» دربارهی قدرت، ثروت و روابط انسانی، ذهن شما را مشغول خواهد کرد و در نهایت، اگر سریالهای جنایی دوست دارید، «نیلوفر سفید» روایت یک جنایت را به نمایش درمیآورد.
این سریال با کسب ۱۰ جایزه امی برای فصل اول و تحسین گسترده منتقدان (امتیاز ۸۲ از ۱۰۰ در متاکریتیک و ۸۹٪ در راتن تومیتوز برای فصل اول)، از نظر کیفی نیز تضمینشده است، اما فراتر از جوایز، آنچه «نیلوفر سفید» را خاص میکند، توانایی آن در خلق جهانی است که همزمان آشنا و بیگانه به نظر میرسد. این سریال، مانند یک تعطیلات لوکس، در ابتدا شما را با زیبایی و آرامش فریب میدهد، اما هرچه پیش میروید، نقابها کنار میروند و حقیقتهای تلخ آشکار میشوند.
آرش پارساپور