نقد و بررسی فیلم Everythings Going to Be Great
فیلم «همهچیز عالی خواهد شد»؛ معنای واقعی زندگی
به گزارش فیلم نت نیوز، فیلم «همهچیز عالی خواهد شد» (Everythings Going to Be Great) ساخته جان اس. برد، در نگاه نخست یک کمدی-درام خوشساخت درباره خانوادهای فعال در تئاترهای محلی است، اما با پیشروی داستان روشن میشود که اثر چیزی فراتر از روایت یک خانواده بازیگر است. این فیلم ترکیبی از قصهای صمیمی، موقعیتهای طنزآلود و بحرانهای واقعی زندگی است که با مهارت، لایههای عاطفی و فلسفی آن آشکار میشود.
از همان سکانسهای ابتدایی، کارگردان ما را در فضایی میگذارد که هم آشناست و هم غریب؛ صحنههای تمرین در تئاتر محلی، بحثهای خانوادگی سر میز شام و گفتگوهای پرتنش اما آمیخته با عشق. خانواده اسمارت – بادی، میسی و دو پسرشان لستر و دریک – در میانه رویای ستاره شدن و واقعیت تلخ گذران زندگی قرار دارند. آنها مانند بسیاری از خانوادههای طبقه متوسط در سراسر جهان، در تلاشی دائمیاند تا بین «آنچه دوست دارند» و «آنچه باید انجام دهند» تعادلی پیدا کنند.
تماشای فیلم همه چیز عالی خواهد شد در فیلم نت
فیلم «همهچیز عالی خواهد شد» (Everythings Going to Be Great) نه وعده تحقق همه رویاها، بلکه پیشنهاد پذیرش زندگی در عین نقصها و محدودیتها را میدهد. فیلمساز با ترکیب ظریف کمدی و درام، جهانی خلق میکند که در آن امید و واقعیت در کنار هم وجود دارند. فیلم با آغاز سبکسر و پایانی تاملبرانگیز، این پیام را منتقل میکند که «عالی شدن» نه یک مقصد نهایی، بلکه نتیجه فرآیند پیوند دوباره با خود و دیگران است و شاید این همان معنای واقعی زندگی باشد: تمرین، اشتباه، یادگیری و ادامه دادن.
ساختار معنایی: از آغاز تا پایان
آغاز فیلم با ورود به دنیای ذهنی و عجیبوغریب لستر، جنبهای شاعرانه و خلاقانه به روایت میدهد و بهطور ظریف، پیوند میان نسلها را نشان میدهد. این جهان خیالپردازانه که سرشار از انتزاعات تئاتری است، در گفتگوی نخست او با پدر، بهعنوان میراثی نانوشته از بادی به لستر آشکار میشود. بادی، با تمام شور و وسواس هنریاش، به شکلی ناخودآگاه نگاه فرزندش به زندگی را شکل داده است؛ همان توانایی دیدن جهان نه صرفا بهعنوان یک واقعیت سخت و عینی، بلکه همچون صحنهای که در آن هر اتفاق میتواند رنگ و شکل دیگری به خود بگیرد. این انتقال، اگرچه از مسیر عشق به هنر صورت گرفته، اما همزمان لستر را در معرض همان تضادها و بحرانهایی قرار میدهد که پدرش سالها با آنها دستوپنجه نرم کرده است؛ یعنی فاصله میان دنیای آرمانی و واقعیت زمخت زندگی
فیلم با لحنی نسبتا شوخ و سبک آغاز میشود: صحنههایی که اعضای خانواده درگیر تمرین تئاتر یا بحثهای کوچک روزمرهاند. طنز کلامی و موقعیتهای کمیک باعث میشود مخاطب در ابتدا حس کند با یک فیلم صرفا سرگرمکننده روبهرو است. اما به تدریج، سایه ناکامیها، بحرانهای هویتی و ترسهای پنهان روی داستان میافتد. در نیمه دوم، روایت به سمت تاملیتر شدن پیش میرود؛ کاراکترها با لحظات تصمیمگیری حیاتی مواجه میشوند. دیالوگهایی مثل «از امیدوار شدن میترسم» یا «باید اینقدر رویاپردازی کنی تا واقعی بشه» نه تنها بیانگر حالت روحی شخصیتهاست، بلکه نوعی زبان مشترک انسانی درباره ترس، آرزو و محدودیت است. فیلم در پایان، نه با تحقق کامل رویاها، بلکه با پذیرش خود و پیوند دوباره اعضای خانواده بسته میشود. این همان وعده عنوان فیلم است: «همهچیز عالی خواهد شد» – اما نه به معنای معجزهای بیرونی، بلکه به واسطهی رشد درونی و بازسازی روابط انسانی.
مضامین کلیدی و تحلیل آنها
فیلم «همهچیز عالی خواهد شد» نشان میدهد که بحرانهای هویتی منحصر به دوران نوجوانی نیستند. بادی و میسی، والدین خانواده، هر یک با پرسشهای «من کی هستم؟» و «چه میخواهم؟» درگیرند. این نگاه، هنجار فرهنگی رایج را به چالش میکشد که بلوغ را فقط به دوره جوانی محدود میکند. دیالوگ «البته زندگی کی راحته که الان باشه» یادآور این است که هر مرحله از عمر، چالشهای تازهای دارد.
ناکامیها در فیلم نه بهعنوان شکست قطعی، بلکه بهعنوان «لحظات بازنگری» تصویر میشوند. وقتی مادر میگوید: «دیگه نمیخوام بشنوم ۵ سال دیگه وقت داری تا موفق بشی»، این در واقع نقدی است بر نگاه خطی و فشار اجتماعی برای موفقیت در زمانبندیهای از پیش تعیینشده است. شکستها به فرصتی برای بازتعریف مسیر تبدیل میشوند. هر یک از اعضای خانواده، چه در صحنه تئاتر و چه در زندگی، به دنبال بیان خود هستند. جملاتی مثل «باید اینقدر رویاپردازی کنی تا واقعی بشه» و «حقیقت برای هنرمندان مهمتره» این مضمون را آشکار میکنند. فیلم تاکید میکند که پیدا کردن صدای درونی فرآیندی طولانی و اغلب دردناک، اما ارزشمند است.
در فیلم، گفتگوهای والدین با فرزندان – بهویژه در سکانسهای پدر و پسر کوچک – با حساسیت و ظرافت پرداخت شدهاند. این لحظات، بازنمایی تضاد نسلی، اما در عین حال قدرت بازسازی پیوندهای عاطفی را نشان میدهند. خانواده اسمارت، با وجود اختلافات، هرگز پیوند احساسی خود را بهطور کامل از دست نمیدهد.
پیوند شغل خانواده با تئاتر و معنای نمادین آن
انتخاب «تئاتر محلی» بهعنوان بستر داستان، صرفا یک پسزمینه شغلی نیست. تئاتر در این فیلم استعارهای از زندگی است:
بازیگری و نقشآفرینی: همانطور که بازیگر روی صحنه نقشی را بر عهده میگیرد، در زندگی هم هر فرد گاهی نقشهایی خارج از خود واقعیاش بازی میکند – پدرِ قوی، مادرِ آرام، فرزندِ موفق.
تمرین و تکرار: تمرینهای تئاتری که بارها و بارها تکرار میشوند، یادآور این است که زندگی نیز مجموعهای از تلاشها و اصلاحهاست، نه یک اجرای کامل و بینقص از ابتدا.
تماشاچی و قضاوت: اعضای خانواده، چه در صحنه و چه در زندگی، زیر نگاه قضاوتگر دیگراناند. این فشار اجتماعی در روایت پررنگ است، مخصوصا وقتی شخصیتها از «انتظارات غیرواقعی» و «ترس از قضاوت» صحبت میکنند.
پایان اجرا: همانطور که یک نمایش روزی به پایان میرسد، برخی رویاها و نقشها نیز باید در زندگی کنار گذاشته شوند. پذیرش این پایانها، بخشی از بلوغ شخصیتی کاراکترهاست.
بافت اجتماعی و جهانی فیلم
از منظر جامعهشناسانه، فیلم دو نکته مهم را برجسته میکند: تجارب و بحرانها فراتر از مکان است و اقتصاد هنر و فرسایش آرزوهاگویی جهان را درنوریده است ؛ همانطور که در زندگی واقعی، ناکامی، بحران هویت و احساس تعلق موضوعاتی جهانیاند، در فیلم هم این تجربهها نه به جغرافیا محدودند و نه به طبقه اجتماعی خاص. انتخاب تئاتر محلی، نشاندهنده فشار اقتصادی بر هنرمندان است. خانواده اسمارت مانند بسیاری از هنرمندان واقعی، بین هنر و امرار معاش سرگردان است. این بُعد، فیلم را از یک کمدی خانوادگی ساده فراتر میبرد و به بازتابی اجتماعی بدل میکند.
محسن سلیمانی فاخر