کوئنتین تارانتینو:
متولد شدم تا «بیل را بکش» را بسازم/ من و فینچر از بهترینهاییم
به گزارش فیلمنت نیوز، کوئنتین تارانتینو نویسنده و کارگردان مطرح سینمای جهان به تازگی در کافه «کافیِ پم» (کافهای در هالیوود که متعلق به خود اوست) با پادکست هواداری «معبد تارانتینو» (The Church of Tarantino) مصاحبهای دو ساعته انجام داده و درباره دوران کاری خود به تفصیل سخن گفته است. این پادکست، همانطور که از نامش پیداست، هر هفته در مورد هر موضوعی که به تارانتینو و فیلمهایش مربوط باشد، تولید محتوا میکند و این بار به سراغ خود تارانتینو رفته است.
علاقهمندان تارانتینو باید این پادکست را بشنوند، چراکه این کارگردان درباره هنر و حرفه خود حرفهای زیادی زده است، مثلا فاش کرده است که «منتقد فیلم» (The Movie Critic)؛ پروژه طولانیمدتی را که قرار بود فیلم بعدی و نهایی او باشد، به دلیل شباهتهای بسیار با «روزی روزگاری در هالیوود» کنار گذاشته است و سراغ «ماجراهای کلیف بوث» رفته است. کاراکتر کلیف بوث در «روزی روزگاری در هالیوود» یک بدلکار بود که نقشش را برد پیت بازی میکرد. «ماجراهای کلیف بوث» یک فیلم کمدی-درام و دنبالهای بر «روزی روزگاری در هالیوود» است که هشت سال پس از زمان فیلم اصلی اتفاق میافتد. تارانتینو این فیلم را نوشته، دیوید فینچر کارگردانی کرده است و نقش اولش را هم برد پیت بازی میکند.
همه منتقدان و سینمادوستان در مورد اینکه کدام فیلم در کارنامه هر کارگردانی بهترین است بحث میکنند، اما اینکه یک کارگردان درباره کارنامه خود سخن بگوید و فیلمهایش را رتبهبندی کند، اتفاق رایجی نیست. تارانتینو سال ۲۰۲۲، در برنامهای در شبکه SiriusXM ، «روزی روزگاری در هالیوود» را بهترین و خاصترین فیلم خود نامید، اما اکنون کمی تغییر موضع داده است. در همان مصاحبه اعلام کرد که دهمین فیلمش، آخرین فیلمی خواهد بود که میسازد و حالا همه چشمها به فیلم آخر اوست.
ما در فیلمنت نیوز خلاصهای از این مصاحبه مفصل را ترجمه کردهایم که امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید.
* پروژه بعدی شما چیست؟
– فیلمی نوشتهام که فعلا اسمش «ماجراهای کلیف بوث» است. دو سه هفته دیگر فیلمبرداری آن را شروع میکنیم. دو هفته گذشته در حال تمرین و دورخوانی بودیم. همین امروز صبح با برد پیت، الیزابت دبیکی و دیوید فینچر در حال تمرین بودم. به خاطر قراری که با شما داشتم، گروه را ترک کردم و به اینجا آمدم.
* چه اتفاقی برای پروژه «منتقد فیلم» افتاد؟
– وقتی در نیویورک بودم، تازه نگارش قسمت آخر از سریال «منتقد فیلم» را تمام کرده بودم و آماده میشدم که به شبکههای مختلف تلویزیونی بروم و کار را به آنها نشان بدهم که اگر شد قراردادی ببندیم. «منتقد فیلم» در سال ۱۹۷۷ (۸ سال بعد از ۱۹۶۹ و زمان فیلم «روزی روزگاری در هالیوود») اتفاق میافتد و داستان منتقدی به نام جیم شلدون است که برای مجله هالیوود نقد فیلم مینویسد. همه قسمتها آماده بود. قرارداد با شکبهها و بودجهبندی و این کارها، یک فرآیند طولانی است. من «منتقد فیلم» را هم به عنوان یک فیلمنامه و هم به صورت یک سریال تلویزیونی هشت قسمتی نوشتهام.
هشت قسمت را نوشته بودم و از آن بسیار راضی بودم و با خودم میگفتم: «عجب سریال باحالی میشه». زمانی که کارم تمام شد و میدانستم که تکمیل شده و حالا باید بیفتم دنبال کارهای پیشتولید و انتخاب بازیگر و … یکهو فس شدم. دیگر شور و شوق اولیه را نداشتم. از خودم پرسیدم واقعا ظرفیت یک سریال هشت قسمتی را دارد؟ بهتر نیست خلاصهاش کنم در یک فیلم؟ همین سوال باعث شد دوباره کل نوشته را بررسی کنم. به شبکه و کمپانیای قول نداده بودم و قراردادی هم نداشتم. حس کردم نیازی نیست عجله کنم. هر وقت به جمعبندی رسیدم، میتوانم فیلم یا سریالش را بسازم. مهم فیلمنامهاش است که نوشتهام.
بازنویسی را شروع کردم و کل سریال هشت قسمتی را در یک فیلم دو ساعته خلاصه کردم. به نظرم آمد که اینطوری بهتر شده است. بعد هم پروژه را کلا متوقف کردم. دلیلش هم این چیزی نبود که شایعه شده است. من از ترس فلج نشدهام! اتفاقا «منتقد فیلم» را هم خیلی دوست دارم.
الان یک جوری شده هر پادکست سینمایی که گوش میدهی یک روانشناس زرد و آماتور دارد در مورد من حرف میزند و تحلیل میکند که فلانی حسابی ترسیده و کمالگراست و میخواهد فیلم بعدیاش کاملترین فیلم باشد و از ترسش فیلم را شروع نمیکند و از این اراجیف.

کل این چالش را هم خودم برای خودم ایجاد کردم وگرنه خیلیها فیلمنامه مینویسند و سالها توی کشو نگه میدارند و اصلا کسی خبردار نمیشود که موضوعش چیست. من خودم راجع به این موضوع مصاحبه کردم و سوالاتی را مطرح کردم که واقعا ذهنم را مشغول کرده بود. اینکه آیا میتوانم کسلکنندهترین حرفه دنیا را به یک فیلم جذاب تبدیل کنم؟ نظرات شما را هم شنیدم. توی یک پادکست یکی را آورده بودید که میگفت: اسمگذاری فیلمهای تارانتینو خیلی حرفهایست و خود اسم فیلم، مخاطب را جذب میکند و فلان و بهمان. بعد هم میگفت تابحال نام هیچکدام از فیلمهای تارانتینو اینقدر بیحال و حوصلهسربر انتخاب نشده است. منظورش همین «منتقد فیلم» بود. آخرش هم گفت چه کسی میخواهد یک برنامه تلویزیونی درباره یک منتقدِ لعنتیِ فیلم ببیند؟ چه کسی میخواهد یک فیلم به نام «منتقد فیلم» ببیند؟ اتفاقا برای من چالش اصلی همین است. اگر بتوانم واقعا یک فیلم یا یک سریال تلویزیونی جذاب درباره یک فیلمبین و منتقد سینما بسازم، خودش یک دستاورد بزرگ است!
* به همین دلیل در نهایت «ماجراهای کلیف بوث» از دل «منتقد فیلم» بیرون آمد؟
– چیزی که اتفاق افتاد و باعث شد من اشتیاقم به ساخت این فیلم را از دست بدهم، اصلا این حرفها نبود! هیچ ربطی به این تحلیلهای آبکی نداشت. «منتقد فیلم» به نوعی دنبالهای بر «روزی روزگاری در هالیوود» است. نه اینکه داستانش ادامه آن باشد، بلکه از این لحاظ که هر دو فیلم در یک اتمسفر شبیه به هم و در یک شهر مشترک اتفاق میافتند، اما هیچ شخصیت مشترکی وجود ندارد. کلیف بوث اصلا در «منتقد فیلم» نبود. این حرفها همه مزخرف است. شهرش همان شهر است، با این تفاوت که به جای ۱۹۶۹ در سال ۱۹۷۷ اتفاق میافتد.
رک و پوستکنده بگویم، در پیشتولید بود که متوجه شدم علاقهای به ساخت این فیلم ندارم. منی که زمان نوشتن فیلمنامه این قدر هیجانزده بودم، در مرحله پیشتولید دیگر اشتیاقی نداشتم. بخشی به این دلیل بود که باید از مجموعه مهارتهایی استفاده میکردم که از «روزی روزگاری در هالیوود» آموخته بودم. وقتی «روزی روزگاری…» را شروع کردیم، خیلی ذهنم درگیر این بود که چطوری بدون استفاده از جلوههای ویژه، لسآنجلس را به هالیوود ۱۹۶۹ تبدیل کنیم. چند تا خیابان بلد بودم که میشد این کار را انجام داد. چالش هزینه هم داشتیم، اما به هرحال کاری بود که باید به نتیجه میرساندیم و اولش اصلا معلوم نبود که بشود انجام داد.
در مورد هر فیلمی که ساختهام، همیشه با چنین چالشهایی مواجه بودهام. در ابتدای پیشتولید، جواب را نمیدانم. مثلا چطور میخواهیم آن سینما را در «حرامزادههای لعنتی» آتش بزنیم و آتش واقعی و افراد واقعی در آتش داشته باشیم و این کار را بدون نیاز به جلوههای ویژه ساختگی انجام دهیم؟ چکار کنیم که کسی آسیب نبیند؟ الان بلدم، اما آن موقع تا پایان فیلم و زمان فیلمبرداری، جواب را نمیدانستم. کل فیلم را صرف فهمیدن آن کردم. یا مثلا در «بیل را بکش» چگونه میخواهم اوما تورمن (Uma Thurman نقش اول فیلم) را از زیر زمین بیرون بیاورم؟ چگونه میخواهم صحنه آن ارتش دیوانههای ۸۸ را به تصویر بکشم؟

اما در «منتقد فیلم»، مشکل و چالشی وجود نداشت، چون کاملا میدانستم که چطور لسآنجلس را به زمان قدیمیتر تبدیل کنم و این همان کاری بود که در «روزی روزگاری در هالیوود» کرده بودم بنابراین فیلمم خیلی خیلی شبیه به فیلم قبلیام میشد. این شد که گذاشتمش کنار.
بعد «ماجراهای کلیف بوث» را نوشتم، چون با خودم گفتم: «خب، اگر قرار است به آن دنیا برگردم، بهتر است کلیف بوث را بنویسم که همه کاراکترش را دوست دارند». اینجا بود که اشتیاقم برگشت. فکر میکنم این فیلمی است که همه میخواهند ببینند. مخاطب هم چنین فیلمی را بیشتر دوست دارد. برد پیت هم همان اول خیلی استقبال کرد و گفت عاشق این نقش است و دلش میخواهد یکبار دیگر آن را بازی کند.
بعد از نوشتن «کلیف بوث» وارد پیشتولید شدم و دوباره همان حس لعنتی به سراغم آمد! با خودم میگفتم: «خب بله! من این فیلمنامه را دوست دارم، اما این هم که همان مسیر «روزی روزگاری…» است. هیچ چالشی وجود ندارد. همه کار را بلدم! قطعا فیلم ساخته میشود و دیگر استعداد جدیدی لازم ندارد. نه… این فیلم آخر باید یک جوری باشد که ندانم چه کار میکنم. باید یک چالش جدید باشد و در یک قلمرو ناشناخته پا بگذارم. باید یک ایده داشته باشم و گیج بزنم که چکارش کنم. دلم نمیخواهد تمام مسیر برایم مشخص باشد». همین باعث شد که با وجود پیشرفت کار، شور و اشتیاق من کم شود. تا اینکه در نهایت پروژه را متوقف کردم.
* ریک (با بازی دیکاپریو) شخصیت اصلی «روزی روزگاری در هالیوود» و کلیف بوث شخصیت اصلی رمان است. به استفاده از این رابطه به عنوان پایه فیلم جدید فکر کردید؟
– فیلم «کلیف بوث» در سال ۷۷ اتفاق میافتد بنابراین، یک مقطع متفاوت از زندگی او است. وقتی پروژه را متوقف کردم، برد میگفت: «اگر میخواهی یک سریال تلویزیونی کلیف بوث بسازی، من پایهام. اصلا یک سریال ۹ قسمتی بسازیم، ولی فعلا بیا همین پروژه را تمام کنیم».

کاراکتر «کلیف بوث» برای من کاراکتر سریال نیست. یک کاراکتری است که میشود فیلمهای داستانی زیادی در موردش ساخت که مستقل باشند. میتوانم فیلمهای زیادی برایش بنویسم. بهترینهای دنیا را کنارم دارم. برد پیت را دارم. کارگردان مورد علاقهام، دیوید فینچر، فیلم را کارگردانی میکند. نگاه دیوید فینچر را دوست دارم. یک کارگردان بزرگ و عالی دارد نوشتهام را اقتباس میکند. این شد که ادامه دادیم.
* وقتی از کارگردانی کنارهگیری کنید، آیا امکان دارد برای کارگردانان دیگر بنویسید؟
– فعلا جوابم مثبت است و میگویم قطعا! اما اگر در یک روز بد و عصبی این سوال را از من بپرسید، جوابم منفی خواهد بود. ممکن است بگویم: «عمرا! هرگز این کار احمقانه را دوباره انجام نمیدهم!». بستگی به حالم دارد (میخندد).
من فکر میکنم دیوید فینچر بهترین کارگردان است. من و دیوید دو تا از بهترین کارگردانان هستیم، خب؟ بنابراین وقتی دیوید فینچر دارد کار من را اقتباس میکند، نشان میدهد که چقدر نسبت به نوشتههایم جدی است. این موضوع را نباید فراموش کرد. بنابراین جوابم به کارگردان هم بستگی دارد. برایم مهم است که چه کارگردانی فیلمنامهام را بسازد.

* در این ایده که «ماجراهای کلیف بوث» را دیوید فینچر بسازد، برد پیت هم نقشی داشت؟
– برد چسبی بود که ما را به هم چسباند.
* نقش شما جز نویسندگی در تولید «ماجراهای کلیف بوث» چیست؟
یکی از تهیهکنندگان فیلم هم هستم. البته به دلایلی دائم در سفر هستم، بنابراین هر روز سر صحنه نخواهم بود. اگر سر صحنه به من نیاز داشته باشند خودم را میرسانم. شرایط ما اینطوری است که من یک رمان غولپیکر به صورت فیلمنامه به دیوید دادهام و کار او این است که لتوپارش کند و از داخلش فیلم را بیرون بکشد. (میخندد) من مثل این فیلمنامهنویسان هالیوود نیستم که میگویند: «بیا! این هم ۱۲۰ صفحه فیلمنامه. روزی هفت صفحه کار کن! امیدوارم خوب پیش برود و خداحافظ!» یک چیز نامنظمی به او دادهام که هر روز باید به من زنگ بزند! اصلا فیلمنامهام شستهرفته نیست. کار دیوید این است که جمعوجورش کند.
* دیوید فینچر قرارداد انحصاری با نتفلیکس دارد و این کمپانی برخی از محصولات خود را به صورت محدود در سینماها اکران میکند. الان در این پروژه، نام شما و برد پیت و دیوید فینچر با هم است. نتفلیکس از این فیلم هم یک اکران محدود در سینماها خواهد داشت؟
– احتمالش هست. البته این شیوه، مدل کسب و کار معمول آنها نیست. من به نتفلیکس خرده نمیگیرم اگر فیلم را اکران نکنند. تعجب هم نمیکنم اگر یک اکران دو هفتهای از فیلم داشته باشند. فکر میکنم حداقل در مورد شهرهای بزرگ، احتمالا نمایشهایی خواهند داشت، البته چون میخواهند در اسکار حضور داشته باشند، مجبورند فیلم را ولو به صورت محدود در سراسر کشور نمایش دهند.

تمایل دارم به بحث اکران، مثبت نگاه کنم. هر ۹ فیلمی که در ۳۰ سال گذشته ساختهام، باید در گیشه خوب فروش میکردند؛ وگرنه شکست محسوب میشد. موضوع اکران فیلم، همیشه در طول ساخت فیلم، تعیین تاریخ اکران، گذراندن پیشتولید و آماده شدن و انجام تمام کارهای مطبوعاتی، مثل شمشیر داموکلس بالای سر کارگردان و تهیهکننده آویزان است. همه چیز به هفته اول اکران برمیگردد. اگر یک هفته اول بد داشته باشید، فروش فیلم در آخر هفته دوم بهتر نخواهد شد. اگر «روزی روزگاری در هالیوود» در گیشه خوب عمل نمیکرد، اصلا ما الان اینجای کار نبودیم.
این فیلمی که من با نتفلیکس میسازم، یک فیلم ۲۰۰ میلیون دلاری و از نظر بودجه بزرگترین فیلمی است که تا به حال ساختهام. گیشه هم اصلا مهم نیست. یعنی آنها اهمیت نمیدهند. فروش اصلیشان در نمایش خانگی است. آن شمشیر داموکلس که من در تمام طول دوران فعالیتم در سایه آن کار کردهام، دیگر وجود ندارد. یا یک فیلم خوب میسازیم، یا نمیسازیم، اما آن استرس و فشار مرحله اول، کاملا از بین رفته و همه چیز خیلی آرام و ریلکس است. از طرفی آن هیجان هفته اول اکران را دیگر نداریم. آن لحظهای که فیلمت در هفته اول پرفروشترین فیلم هفته میشود و فریاد میزنی لعنتی! برنده شدیم، احساس بینظیری دارد، اما وای به روزی که هفته اول از فیلمت استقبال نشود. لعنتی! خیلی بد است. (میخندد)
* چه چیزی نوع خشونتی را تعیین میکند که قرار است در یک صحنه به تصویر بکشید؟
– نوع خشونت را معمولا داستان فیلم تعیین میکند، مثلا در فیلمی که الان داریم میسازیم، چند صحنه سرگرمکننده وجود دارد که کلیف کار خود را انجام میدهد و به کسی کاری ندارد. سرگرمکنندگی این صحنهها شبیه «بیلی جک» است. کلیف بوث یک جورهایی شبیه شخصیت «بیلی جک» است، اما بعد، صحنهای وجود دارد که شخصیتهای بد، خیلی خشن و وحشتناک رفتار میکنند و قرار نیست صرفا سرگرمکننده باشد. قرار است تماشای آن سخت باشد. مخاطب دلشوره میگیرد که وای! کلیف نمیداند که این لعنتیها چقدر در کارشان خوب هستند و باید با آنها دعوا کند! اما من و دیوید میدانیم. (میخندد)
* فیلم مورد علاقه «کوئنتین تارانتینو» کدام فیلم اوست؟
– «روزی روزگاری در هالیوود» فیلم مورد علاقه من است که ساختهام. فکر میکنم «حرامزادههای لعنتی» بهترین است. «بیل را بکش» تمام و کمال فیلم خود من است. هیچکس دیگری نمیتوانست آن را بسازد زیرا تمام جنبههای فیلم، از گوشت و پوست و استخوان تخیل و نهاد و عشق و شور و شیفتگی من گرفته شده است. «بیل را بکش» فیلمی بود که من برای ساختن آن متولد شدم.
ترجمه و تنظیم: جهانگیر شاهولد
بیشتر بخوانید
همه آنچه در انتظار دنباله «روزی روزگاری در هالیوود» است