خطر لو رفتن داستان!

مزد ترسِ داریوش!

- 5 دقیقه مطالعه
سریال «داریوش» از این جهت قابل بررسی است که چگونه می‌توان با ایجاد چالشی تحت عنوان خلع سلاح قهرمان و گرفتن قدرت و شهامت و هر آنچه شخصیت محوری در سفر قهرمان به آن نیاز دارد، شخصیتی ملموس و قابل‌درک ساخت.

به گزارش فیلم نت نیوز، از همان زمان پخش تیزرهای سریال «داریوش»، آن هم پس از موفقیت بی‌سابقه «پوست شیر»، بسیاری برای دیدنش لحظه‌شماری می‌کردند، اما آنچه خلاف ذهن مخاطب پیش می‌رود، تصویری است که انتظار دارید از هادی حجازی‌فر و سریالش در ادامه «پوست شیر» ببیند. «داریوش» با بازی حجازی‌فر دقیقاً یک سورپرایز کامل برای مخاطب است، چراکه هیچ نشانی از کاراکترهای آشنای قبلی که با حجازی‌فر جان گرفته بودند در آن نمی‌بینیم؛ نه شهامت نعیم «پوست شیر» را دارد و نه آن شور و جرات کمال «ماجرای نیمروز». او داریوشی است که می‌ترسد و این ترس تنها سلاح او برای بقا است. داریوش، قهرمان اصلی سریال، در بطن خود هیچ نشانه‌ای از قهرمان بودن ندارد. او از همه‌چیز می‌ترسد و جرات قد برافراشتن در مقابل دشمن را ندارد، اما هوشمندانه می‌داند که همین ترس و هوش اوست که تا اینجا جانش را نجات داده است.همین عشق به زندگی و ترس اوست که باعث شده مانند دیگران نباشد و همه تلاشش را بکند تا بیشتر زنده بماند.

هادی حجازی‌فر در ساخت «داریوش» با استفاده از تجربه تئاتری‌اش دست به یک ساختارشکنی خطرناک زده که ریسک بزرگی برای او در اولین سریالش در شبکه خانگی است. او که پیش از این در فیلم «موقعیت مهدی» خود را در جایگاه یک فیلمساز کاربلد معرفی کرده است، اینجا به سراغ داستانی رفته که نه آن تعلیق و کشش‌های همذات‌پندارانه مخاطب را در پی دارد و نه داستانش آن حجم از اتفاقاتی که انتظار می‌رود اما روایت سرراستش از زندگی شخصیت اصلی را به یاری یک ضدقهرمان متفاوت به نام بهرام، با بازی عالی محسن قصابیان، در مقابل مخاطب تبدیل به یک دوئل تمام‌عیار کرده است. در یک‌سو داریوش که میل به زندگی و وابستگی‌اش به دختر و نوه‌اش و جبران این‌همه سال دربه‌دری تنها دارایی اوست و حالا پس از سال‌ها دوری و پس از مرگ همسرش تنها به امید نجات خود و خانواده‌اش به خانه آمده است و در مقابل، محسن قصابیان در نقش بهرام نقش منفی خودآگاهی که مرگ دور سرش پرواز می‌کند و هراسی از مواجهه با طوفان ندارد. او که روزگاری دلباخته همسر داریوش بوده، حالا دیگر چیزی جز لیلا، تنها دارایی داریوش و یادگار منیژه، نمی‌خواهد. در این دوئل نابرابر، مابقی شخصیت‌ها چاره‌ای ندارند جز اینکه بخشی از این بازی باشند و حضورشان یا در تقابل است یا همراهی. اما همگی زیر سایه هر دو شخصیت رودرروی هم قرار دارند. از همین جهت است که بازی هادی حجازی‌فر و خصوصاً محسن قصابیان به سریال ریتم و رنگ داده است و مابقی اتفاقات و شخصیت‌ها به واسطه قدرت آن‌ها دیده می‌شوند. در واقع هر چه شخصیت بهرام بیشتر پرداخت می‌شود و جزئیات و لایه‌های زیرینش بسط پیدا می‌کند، کاراکتر داریوش و روایت شکل جذاب‌تر و منطقی‌تری پیدا می‌کند. بی‌هیچ تردیدی اگر قدرت بازی محسن قصابیان نبود، قطعاً داستان داریوش این‌چنین نمود پیدا نمی‌کرد.

«داریوش» بر اساس یک الگوی شاه‌پیرنگ کلاسیک قوام پیدا کرده است. در پیرنگ کلاسیک یا شاه‌پیرنگ، اگرچه شخصیت با خودش در کشمکش است، اما تأکید روی کشمکش شخصیت با دیگران و جهان است که علاوه بر کشمکش درونی، کشمکش بیرونی را هم به همراه دارد. به همین دلیل است که شخصیت قهرمان (داریوش) همان‌قدر که با خودآگاهی نسبت به خودش در تقابل است، یک کشمکش بیرونی اصلی با بهرام و در کنار آن کشمکشی با اعضای خانواده، ساقی و حتی کاظم دارد. داریوش با اینکه دچار ترس و تردید است، اما هدفش را به هر طریق دنبال می‌کند و در این مسیر، هوش اوست که به کمکش می‌آید تا در هر موقعیتی بتواند خود را از خطر دور نگاه دارد. تعلیق اصلی برای مخاطب از همان ابتدای آشنایی با شخصیت‌ها نوع برخورد یا درگیری داریوش نیست، بلکه او را دنبال می‌کند تا ببیند چگونه با دستان خالی و نداشتن قابلیت‌های قهرمانی آنگونه که انتظار داریم به هدفش می‌رسد.

سریال «داریوش» از این جهت قابل بررسی است که چگونه می‌توان با ایجاد چالشی تحت عنوان خلع سلاح قهرمان و گرفتن قدرت و شهامت و هر آنچه شخصیت محوری در سفر قهرمان به آن نیاز دارد، شخصیتی ملموس و قابل‌درک برای مخاطبی ساخت که به‌صورت غریزی در سینما و سریال به دنبال قهرمانی است که ضعف‌های او را نداشته باشد و بتواند در هر بحران خود را نجات دهد. همذات‌پنداری مخاطب با داریوش و سایر شخصیت‌ها به همین واسطه پیش می‌آید که ما نیز همچون داریوش این ترس و فقدان قدرت مقابله با ظلم را در خودمان احساس می‌کنیم. در دیگر آثار با دیدن موفقیت قهرمان و گرفتن حقش از ظالم لذت می‌بریم. اما اینجا قرار است از قهرمانی استقبال کنیم که خود معترف به ترس و ضعف است اما یک برگ برنده دارد و آن هوشیاری و هوشمندی اوست.

نکته جالب اینجاست که این همه تاکید بر ترس، که بارها توسط خود او و دیگران در موردش گفته می‌شود، در قسمت پایانی به شجاعتی برآمده از عقل می‌رسد. جایی که داریوش در مقابل تهدید بهرام مبنی بر قطع انگشت‌هایش، بی‌هیچ تردیدی دستش را روی میز می‌گذارد و بهرام کارد را بین انگشت‌های باز او بر میز می‌کوبد. آنچه بهرام را تحت تاثیر قرار می‌دهد، بی‌باکی و تردید نکردن داریوش است. اینجاست که بهرام می‌فهمد نمی‌تواند بر اساس ترس، داریوش را تحت سیطره خود قرار دهد، پس وحید را رها می‌کند. مجموعه «داریوش» در خلق لحظه و اصولاً «آنِ لحظه» موفق است؛ موفقیتی که مدیون شناخت خوب نویسنده و کارگردان و در نتیجه تقسیم‌بندی هوشمندانه اتفاقات است. سریال «داریوش» مجموعه‌ای از تعلیق‌ها و اتفاقات است که تا میانه ساده به نظر می‌آید و هر چه پیش می‌رود، اتفاقات غیرقابل‌پیش‌بینی‌تر می‌شود.

فیلمنامه «داریوش» با توجه به تعدد شخصیت‌هایش که هرکدام در پیشبرد داستان و داستانک‌های موازی تاثیر مستقیم دارند، چند شخصیت مهم دارد که دقیقا در جای خود داستان را تغییر می‌دهند. علاوه بر دو نقش بهرام و داریوش، نقش سیفی با بازی وحید حجازی‌فر، ضلع سوم مثلثی است که در ابتدا و حتی تا میانه ماجرا حضورش چندان مهم و اساسی به نظر نمی‌رسد. اما اوست که در آن سکوت و تباهی هربار با کنشی، واکنشی اساسی در داستان پدید می‌آورد. او شبیه اسیری است که به این اسارت خو کرده است، دچار سندروم استکهلم شده و در دامی که گرفتار شده است امیدی به رهایی ندارد، بلکه تمام توانش را برای کمک به بهرام به کار می‌برد تا جایی که حتی بهرام هم از این‌همه وفاداری او لب به تحسین می‌گشاید. حضورش در مدرسه برای دیدن پسرش، رویارویی بهرام و لیلا را پیش می‌برد. رفاقت قدیمی‌اش با علیرضا به مرگ او منجر می‌شود. دزدیدن وحید برای بهرام، نقشه نهایی داریوش را پیش می‌آورد و در نهایت حضورش در سکانس بیابان، دقیقاً طراحی همان مثلث سه‌نفره در فیلمنامه را پررنگ می‌کند. در مواجهه نهایی، سیفی به زور اسلحه، بهرام را از چنگ داریوش نجات می‌دهد و دقیقاً در جایی که مخاطب انتظارش را ندارد، بهرام را به گلوله می‌بندد و سرانجام خود را خلاص می‌کند.

در ادبیات دراماتیک و ساختار ادبیات و درام دو اصل مهم وجود دارد؛ یک آغاز نفس‌گیر تا مخاطب اشتیاق ادامه دادن را پیدا کند و یک پایان میخکوب‌کننده که تا مدت‌ها روح و روان مخاطب را اسیر خود کند. سریال «داریوش» دقیقاً از اصل دوم بهره برده است. اگر شروع سریال با معما و رویای دیدن بهرام که خون‌آلود با قمه به سمتش می‌آید آغاز می‌شود، در یک روایت کلاسیک معمایی به مدد تعلیق‌ها به آرامی شناسنامه شخصیت‌ها را به بیننده عرضه می‌کند و در پایان سنگ تمام می‌گذارد. داستان را آنگونه که باید به پایان می‌رساند و به‌جای افتادن به ورطه پایان‌بازهای گنگی که در بسیاری آثار مرسوم شده است، دقیقاً در یک شکل کلاسیک همان‌گونه که داستانش را آغاز کرده به پایان می‌برد تا مخاطب از زنده بودن قهرمان و سرنوشت روشن شخصیت‌ها لذت ببرد.

سریال «داریوش» در میان مجموعه‌های اخیر و در حال پخش، سریالی قابل‌توجه است؛ از این جهت که ادعایی جز روایت صحیح داستان بر بستر ساختاری که در نظر داشته است ندارد و قطعاً مخاطب از تماشای آن رضایت دارد.

نوید جعفری نویسنده و منتقد سینما و تئاتر
برگه داریوش
برچسب‌ها: داریوش
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

پربازدیدها