فیلمی کوچک برای قلب‌های بزرگ

چرا «اسکچ» بهترین فیلم خانوادگی سال ۲۰۲۴ است؟

- 11 دقیقه مطالعه
«اسکچ» با تلفیق فانتزی و درام خانوادگی، داستان کودکی را روایت می‌کند که نقاشی‌هایش به هیولاهای واقعی بدل می‌شوند و این ماجرا پرده از غم پنهان یک خانواده داغدار برمی‌دارد.

به‌گزارش فیلم‌نت نیوز، تصور کنید که یک نقاشی ساده کودکانه، آنقدر قدرت می‌گیرد که دیوارهای سکوت خانوادگی را فرو بریزد و موجوداتی را به خیابان‌ها بکشاند که از دل غم‌های پنهان زاده شده‌اند. این تصویر نه از یک رمان فانتزی، بلکه از قلب «اسکچ» (Sketch) برمی‌خیزد. فیلمی که در سال ۲۰۲۴، با دستان جادویی «ست ورلی» (Seth Worley)، کارگردان نوظهوری که از دنیای فیلم‌های کوتاه پا به عرصه بزرگ گذاشته، شکل گرفته است. وقتی فیلم آغاز می‌شود تماشاگر در فضایی قرار می‌گیرد که در هم‌جواری سوگ و زبان خیال شکل گرفته؛ جایی که دفتر نقاشی دخترک خانواده، زندگی بخش‌هایی از کودکانه‌ترین رویاهاش را به واقعیت می‌آورد. این سرآغاز از همان نخستین نما، یادآور اتمسفر آثار دوران طلایی استودیو امبلین (سازنده آثاری چون «ای.‌تی. موجود فرازمینی»، «بازگشت به آینده») است، بدون آن‌که تقلیدی سطحی صورت گرفته باشد.

تماشای فیلم اسکچ در فیلم‌نت

ورلی اینجا داستانی را می‌بافد که در آن فردی به نام امبر، یک نوجوان با استعداد نقاشی، ناخواسته هیولاها و پروانه‌های غول‌آسایش را از صفحه کاغذ به زندگی واقعی می‌آورد؛ موجوداتی که نه تنها شهر کوچک‌شان را به هم می‌ریزند، بلکه لایه‌های پوشیده غم از دست دادن مادر را هم برملا می‌کنند. درواقع پدر مجرد، تیلور (تونی هیل)، که تحت سنگینی غم همسر از دست‌رفته، به درون خود پناه برده است. پسر نوجوان، جک (کیو لارنس)، با امید به آینده پناه می‌برد؛ اما دختر، امبر (بیانکا بل)، خشم و اندوهش را در موجوداتی وحشتناک و جان‌دار می‌ریزد که زنده می‌شوند و خانه و شهر را تهدید می‌کنند. این تقابل میان مواجهه جسمی با سوگ در تقابل با مواجهه خلاقانه‌اش، نقطه قوتی است که فیلم در آن به عمق درون‌مایه خود پیوند می‌زند این فیلم، با ترکیبی هوشمندانه از هیجان و احساسات عاطفی انسان در لحظات خاص زندگی، خانواده را به سفری می‌برد که کودکان را با ماجراجویی‌هایش مجذوب می‌کند و بزرگسالان را به فکر وامی‌دارد، بدون آنکه حتی لحظه‌ای به دام تعلیم‌های اخلاقی سطحی بیفتد و شبیه به یک شعار توخالی بشود.

از همان صحنه‌های ابتدایی، «اسکچ» با تصویرسازی‌های بصری خیره‌کننده‌اش مخاطب را مجذوب می‌کند. دوربین ورلی، که ریشه در تجربه‌هایش در ویدیوهای کوتاهی که پیش‌تر ساخته دارد، با حرکات روان و زوایای خلاقانه، جهان فیلم را زنده می‌سازد. تصور کنید صحنه‌ای که نقاشی‌های عجیب و غریب امبر از صفحه کاغذ بیرون می‌جهند و به موجوداتی سه‌بعدی تبدیل می‌شوند و وارد دنیای ما انسان‌ها می‌شوند: جلوه‌های ویژه اینجا نه تنها فنی هستند، بلکه رگه‌هایی از احساسات هم در آن نهفته است که بیان کردنش روی کاغذ واقعا کار سختی است و باید ببینید تا متوجه منظورم بشوید. استودیو انجل (Angel Studios) که برای تولیدات خانوادگی‌اش شناخته می‌شود، بودجه مناسبی برای این بخش اختصاص داده و با وجود مستقل بودن فیلم، ما شاهد ضعف خاصی در اجرای این طراحی‌های ویژه نیستیم و همین توجه باعث شده نتیجه کار هیولاهایی باشند که هم ترسناک‌اند و هم دوست‌داشتنی و هم باورپذیر! مانند ترکیبی از موجودات عجیب الخلقه «شکارچیان روح» و «درون بیرون»! یک میکس دور از ذهن که اینجا رنگ واقعیت به خود گرفته است. اما آنچه «اسکچ» را متمایز می‌کند، تعادل دقیق میان فانتزی و واقعیت (درام) است. فیلم به جای اینکه صرفاً به ماجراجویی‌های هیجانی یک کودک و ذهن خلاقش بسنده کند، لایه‌های عمیق‌تری از غم و بهبودی را کاوش می‌کند. بازیگر امبر با حساسیت مضاعفی در نقش خود بازی می‌کند و نمادی از کودکان آسیب‌دیده است که تخیل را به عنوان پناهگاهی برای دردهای‌شان می‌بینند. ورلی این تم را با ظرافت پیش می‌برد، بدون اینکه فیلم را به ملودرامی سنگین تبدیل کند.

بازیگری در «اسکچ» یکی از نقاط قوت برجسته است. تونی هیل (Tony Hale)، که بیشتر با نقش‌های کمدی‌اش در سریال‌هایی مانند ویپ شناخته می‌شود، اینجا در نقش پدر خانواده، جک، درخششی متفاوت دارد. او تعادل میان غم پدرانه و لحظات طنزآمیز را به خوبی حفظ می‌کند، به طوری که مخاطب احساس می‌کند این شخصیت واقعی است، نه یک کاراکتر سطحی کارتونی. اجرای تونی هیل در نقش پدری که ناتوان از تسکین بچه‌هاست، آرام و دقیق است؛ او ستون احساسی فیلم است دارسی کاردن (D’Arcy Carden) در نقش خواهر بزرگ‌تر، با انرژی پویا و دیالوگ‌های تندوتیزش، به فیلم جان می‌بخشد و صحنه‌های خانوادگی را گرم نگه می‌دارد. اما ستاره واقعی، «بیانکا بل» است که با چشمان پراحساس و حرکات ظریف، امبر را به شخصیتی تبدیل می‌کند که مخاطب با او همذات‌پنداری می‌کند. بازیگران کودک در فیلم‌های فانتزی اغلب ضعیف هستند، اما اینجا همه چیز طبیعی و باورپذیر جریان دارد، گویی ورلی از تجربیات واقعی خانواده‌ها الهام گرفته است.

از نظر فیلمنامه، «اسکچ» که توسط ورلی و جیسون براون (Jason Brown) نوشته شده، هوشمندانه ساختار یافته و اگر خرده داستان‌هایی درون خود دارد؛ به‌خاطر الزامشان در روایت قصه اصلی سراغشان رفته و نه پر کردن دقایق فیلم! داستان با ریتمی سریع پیش می‌رود، اما لحظاتی برای نفس کشیدن و تامل فراهم می‌کند. یکی از خلاقیت‌های فیلم، استفاده از نقاشی‌ها به عنوان استعاره‌ای برای احساسات سرکوب‌شده است؛ هر موجودی که زنده می‌شود، نمادی از یک لایه عاطفی خاص است. برای مثال، پروانه غول‌پیکر نماد آزادی از دست رفته مادر است، در حالی که هیولای تاریک، خشم فروخورده پدر را بازتاب می‌دهد. این رویکرد، فیلم را از سطح یک ماجراجویی ساده فراتر می‌برد و به آن عمقی روان‌شناختی می‌بخشد و این اثر را شبیه به یک جلسه تراپی می‌کند. با این حال، اگر بخواهیم نقدی به روند فیلم وارد کنیم، برخی صحنه‌های اکشن در نیمه دوم کمی پیش‌بینی‌پذیر می‌شوند و فیلمد نمی‌تواند همانطور که یک اثر روانشناختی-خانوادگی خوب است یک اثر تخیلی-اکشن خوب هم باشد. کارگردان یعنی ورلی تلاش می‌کند با پیچش‌های ناگهانی تعادل برقرار کند، اما فرمول خانوادگی – جایی که خانواده با اتحاد بر مشکلات غلبه می‌کند. گاهی بیش از حد آشنا به نظر می‌رسد و فیلم را درگیر کلیشه‌های قصه‌گویی برای بچه‌ها می‌کند. نباید فراموش کنم که بگویم موسیقی متن بنجامین والفیش (Benjamin Wallfisch)، که ترکیبی از ملودی‌های خیال‌انگیز و تنش‌آمیز است، عالی عمل می‌کند، اما در لحظات احساسی کمی بیش از حد غلیظ می‌شود و ممکن است برخی مخاطبان را به مرز اشک بکشاند بدون اینکه لازم باشد. دقایق پایانی فیلم با «طوفان محبت»ی تجمعی از انرژی مثبت، پیام فیلم را به‌طور بی‌واسطه‌ای به تصویر می‌کشد؛ اثری که فراتر از نماد است، زندگی‌ است! فیلم با بودجه‌ای محدود، جهان‌هایی متحرک و تاثیرگذار خلق کرده که بسیاری آثار درجه‌یک هالیوود از آن بازمی‌مانند.

در میان فیلم‌های تابستان که اغلب به نمایشی ترین آن‌ها خلاصه می‌شوند، «اسکچ» سرش را بالا نگه می‌دارد و به احترام مخاطب کودک و بزرگسال لبخند می‌زند. پیام فیلم «اسکچ» روشن است: قدرت تخیل، راهی برای مواجهه با سوگ است؛ نه در قالب تلطیف‌شده، بلکه در شکل درام و تنشی که بچه‌ها را در مرکز آن قرار می‌دهد. نحوه روایت، هم‌زمان بازیگوشانه و جدی‌ست؛ به‌گونه‌ای که خنده و اضطراب با هم درهم آمیخته‌اند.

«اسکچ» در نهایت فیلمی است درباره قدرت هنر در التیام زخم‌ها. ورلی با این اثر، نه تنها به سینمای خانوادگی جان تازه‌ای می‌بخشد، بلکه یادآوری می‌کند که تخیل می‌تواند پلی به سوی واقعیت باشد. این فیلم برای خانواده‌هایی که به دنبال چیزی بیش از سرگرمی هستند، ایده‌آل است؛ کودکان از هیجان و جذابیت هیولاها لذت می‌برند، در حالی که بزرگسالان در لایه‌های عاطفی‌اش غرق می‌شوند. با وجود برخی نقاط ضعف جزئی، «اسکچ» یکی از بهترین‌های سال ۲۰۲۴ است و نشان می‌دهد که سینمای مستقل هنوز می‌تواند با غول‌های هالیوودی رقابت کند. اگر دوستدار فیلم‌هایی مانند «جایی که وحشی‌ها هستند» و «هیولا صدا می‌زند» و «جومانجی» یا «درون و بیرون» و… هستید، این اثر را از دست ندهید؛ به‌نظرم آنقدر جذاب است که پس از تماشا، شاید خودتان هم قلم به دست بگیرید و شروع به کشیدن کنید.

آرش پارساپور

برچسب‌ها: ژانر کمدی،سینمای کودک
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

پربازدیدها