چرا برخی فیلمهای خوب شکست میخورند؟
به گزارش فیلمنت نیوز، فیلمهای زیادی را میتوان در تاریخ سینما پیدا کرد که اگر خلاصه داستان آنها را روی کاغذ بخوانیم از شکست نسبی یا مطلقشان در زمان اکران (و گاه پس از آن) تعجب خواهیم کرد. ایراد همیشه ناشی از ناتوانی در گسترش یک ایده جذاب نیست. گاه، مشکل اصلی پس از این مرحله خودش را نشان میدهد. مجموعهای از اشتباهات فردی یا گروهی در کنار اتفاقاتی که ممکن است ربطی به سازندگان فیلم نداشته باشند، ممکن است هر داستان خوبی را زمین بزنند! با این وجود، سرنوشت فیلمهایی که در زمان اکران از آنها با عنوان «شکستخورده» یاد میشود یکسان نیست: برخی از آنها به مرور زمان ممکن است جایگاهی در حد یکی از شاهکارهای تاریخ سینما پیدا کنند و تعدادی دیگر هرگز از زیر بار شکست اولیه قد راست نخواهند کرد و چهبسا بهعنوان فیلمهایی بدنام شناخته شوند. در فهرست پیشِ رو و با هدف اشاره به مجموعهای از عواملی که میتوانند یک داستان خوب را تحتالشعاع قرار دهند، به نمونههایی از هر دو دسته اشاره خواهد شد.
۱. بازاریابی ضعیف
حتی اگر تمام اجزای فیلم بهدرستی سر جای خود قرار گرفته باشند، یک کمپین تبلیغاتی ناکارآمد میتواند اثر تمام آنها را از بین برده یا لااقل به تعویق بیندازد. طراحی ضعیف پوسترها یا تیزرها، تمرکز روی عناصری غلطانداز برای ایجاد کنجکاوی میان گروههای مختلف مردم، و ضعف در معرفی درست آنچه باید از آن انتظار داشت (از جمله ویژگیهای ژانری) همگی میتوانند ضربهای مهلک به فیلم وارد کنند. اشتباه بزرگی که میتوان آن را دادن آدرس غلط نامید، باعث میشود تا تماشاگر با انتظارات ویژهای وارد سالن سینما شود اما اگر با اثری کاملا متفاوت مواجه شود، حتی اگر فیلم از داستانی باکیفیت بهرهمند باشد، ممکن است واکنشی تند به آن نشان دهد. البته باید به این نکته توجه داشت که بازاریابی بهندرت نقشی در ماندگاری فیلم ایفا میکند و تاثیرش تقریبا در تمامی موارد کوتاهمدت است. اگر فیلم خوبی در زمان اکران بهخاطر کمپین تبلیغاتی ضعیف شکست بخورد، عوامل دیگری از جمله نظرات منتقدان و سینمادوستان جدی میتواند جایگاه شایسته را به فیلم بازگرداند.
شاید بد نباشد بهعنوان نمونه به یکی از فیلمهای مطرح سینمای ایران اشاره کنیم. فیلم «کاغذ بیخط» (ناصر تقوایی) با بازی ستارگانی چون خسرو شکیبایی، هدیه تهرانی و جمشید مشایخی، علیرغم استقبال منتقدان و کسب موفقیتهایی در جوایز داخلی و با وجود داستان کنجکاویبرانگیزی که هم در امتداد نگرش زنآزادخواهانه پس از آغاز دوره موسوم به اصلاحات قرار میگرفت و هم نگاهی کنایی به برخی از وقایع سیاسی روز داشت، در اکران عمومی شکست خورد. در آن دوره، گروهی از منتقدان از جمله امیر پوریا به نقش بازاریابی اشتباه در این ناکامی اشاره کردند. پوریا در مطالبی به این پرداخت که در تبلیغات «کاغذ بیخط» بیشتر روی حضور هدیه تهرانی (ستارهای که در آن سالها تقریبا تمام فیلمهایش با فروش خوبی مواجه میشدند) مانور داده شد درحالیکه «کاغذ بیخط» شباهتی به فیلمهای قبلی تهرانی نداشت. در عوض، بهعقیده پوریا، نیروهای تبلیغاتی مرتبط با «کاغذ بیخط» باید به این توجه میکردند که این فیلم، بازگشت تقوایی به عرصه ساخت فیلمهای بلند داستانی پس از ۱۲ سال غیبت محسوب میشد. با توجه به اینکه در سال ساخت «کاغذ بیخط» (۱۳۸۰)، فیلم «سگکشی» (اولین فیلم بلند بهرام بیضایی بعد از ۱۰ سال) با موفقیت بسیار خوبی در گیشه روبهرو شده بود و اتفاقا در تبلیغات آن روی همین بازگشت یک فیلمساز مهم و متفاوت سینمای ایران تاکید شده بود. بازاریابی اشتباه تاثیری بر جایگاه «کاغذ بیخط» در تاریخ سینمای ایران نگذاشت اما در کوتاهمدت به موفقیت فیلم (و شاید به آینده تقوایی که دیگر هیچگاه نتوانست هیچ پروژهای را در مقام کارگردان به پایان برساند) ضربه زد.

۲. بداقبالی/ زمانبندی اشتباه
شکست برخی از فیلمها ربطی به اشتباهات فردی یا گروهی عوامل تولید و پخش آن ندارد. در طول تاریخ سینما با مواردی روبهرو بودهایم که همزمانی اکران یک فیلم با برخی از حوادث سیاسی، اجتماعی یا حتی طبیعی میتواند نمایش عمومی آن اثر را تحتالشعاع قرار دهد. تغییر روحیه عمومی جامعه ممکن است رغبت آنها را برای تماشای گروههای خاصی از فیلمهای سینمایی کاهش داده و آنها را بهسمت تماشای فیلمهای دیگری هدایت کند و در این میان، گاه فیلمهایی با داستانهای جذاب و کنجکاویبرانگیز قربانی میشوند.
فیلم «باشگاه مشتزنی» (دیوید فینچر) ابتدا قرار بود ژوییه ۱۹۹۹ (تیر ۱۳۷۸) به نمایش عمومی درآید اما اکران آن ابتدا به اوت (مرداد) و سپس پاییز همان سال موکول شد. عدهای اعتقاد داشتند این تاخیر چندباره بهخاطر وقوع فاجعه کشتار دبیرستان کلمباین آمریکا در آوریل (فروردین) آن سال بود که منجر به کشتهشدن ۱۲ دانشآموز و یک معلم بهدست دو دانشآموز دبیرستانی شد. در نهایت، «باشگاه مشتزنی» اکران عمومی ناموفقی داشت و حتی از سوی منتقدان هم با واکنشهای متضادی روبهرو شد. با توجه به اینکه فیلم فینچر دعوت به نوعی شورش عمومی علیه ارزشهای مصرفگرایانهای بود که بهشکل سازمانیافته به زندگی مردم تحمیل شده بود، عجیب نیست که برخی از مردم و منتقدان محافظهکار در آن زمان ارتباطی میان فیلم و حوادثی مثل قتلعام کور کلمباین احساس میکردند. «باشگاه مشتزنی» بهتدریج به اثری بسیار محبوب تبدیل شد اما شاید اگر این همزمانی وجود نداشت این محبوبیت میتوانست خیلی زودتر رخ دهد.
در برخی از موارد هم همزمانی نمایش عمومی فیلمهای مهم با یکدیگر میتواند یکی از آنها را قربانی کند. فیلم ترسناک «موجود» (جان کارپنتر) امروز بهعنوان یکی از مهمترین فیلمهای ترسناک تاریخ شناخته میشود اما برخوردها با فیلم در زمان اکران (۱۹۸۲) چنین نبود و فیلم کارپنتر با شکستی سنگین مواجه شد. «موجود» تنها دو هفته پس از فیلم پرانرژی و دلنشین «ای.تی موجود فرازمینی» (استیون اسپیلبرگ) اکران شده بود. در شرایطی که اثر انساندوستانه اسپیلبرگ با فروشی فراتر از حد تصور روبهرو شده بود و داشت سالنهای سینما را یکی پس از دیگری فتح میکرد، فیلم عمیقا تلخاندیشانه کارپنتر بخت چندانی برای موفقیت نداشت.

۳. دخالت استودیو
حضور یک استودیوی قدرتمند با افرادی کاربلد در فرآیند تولید و عرضه یک فیلم میتواند نقشی کلیدی در موفقیت آن اثر ایفا کند اما مدیران استودیوها در مواردی ضربات مهلکی به سرنوشت برخی از فیلمها وارد کردهاند. نگرانی از واکنش مخاطبان معمولا عامل اصلی در تصمیمات عجولانهای است که در نهایت نه به فیلمساز کمک میکند و نه سودی به استودیو میرساند. نتیجه، در مواردی، نسخهای مثلهشده است که ربط چندانی به خواستههای اولیه فیلمساز ندارد. خوشبختانه در دهههای اخیر امکان عرضه نسخههای کارگردان در عرصه نمایش خانگی باعث شده تا برخی از فیلمهای شکستخورده امکان بازیابی جایگاه شایستهشان را بهدست بیاورند.
یکی از مشهورترین شکستهای تاریخ سینما متعلق به فیلم «دروازه بهشت» (مایکل چیمینو، ۱۹۸۰) است. چیمینو که کمی قبل با فیلم «شکارچی گوزن» در مورد تبعات مخرب جنگ ویتنام توانسته بود یکی از مهمترین و موفقترین فیلمهای سینمای دهه ۱۹۷۰ را عرضه کند و جایگاهی افسانهای در نظام تولید هالیوود بیابد، برای پروژه بعدیاش سراغ یک وسترن عظیم حماسی با موضوع اختلاف بین زمینداران و مهاجران اروپایی کمدرآمد در دهه ۱۸۹۰ رفت. در این مورد خاص، مشکل از خود چیمینو شروع شد.
بودجه فیلم بهشکلی باورنکردنی از تخمین اولیه استودیو فراتر رفته و نسخه اولیهای که برای مدیران استودیو آماده شد نزدیک پنج ساعت و نیم زمان داشت. اولین نسخه آمادهشده برای اکران ۲۱۹ دقیقه بود و در نهایت، با فشار استودیو، نسخهای با زمان دو ساعت و نیم برای اکران عمومی آماده شد. «دروازه بهشت» در نمایش عمومی شکست هولناکی خورد (تنها ۳.۵ میلیون دلار فروش برای فیلمی که ۴۴ میلیون دلار برایش خرج شده بود). این آمار منجر به ورشکستگی کمپانی یونایتد آرتیستز شد و چیمینو هیچگاه نتوانست جایگاه پیشین خود را در سینمای آمریکا بازیابی کند. با این وجود، عرضه نسخه ۲۱۹ دقیقهای فیلم باعث شد تا منتقدان و سینمادوستان «دروازه بهشت» را از نو کشف کنند.
دیگر فیلم بزرگی که با مشکل مشابهی مواجه شد «روزی روزگاری در آمریکا» (سرجیو لئونه، ۱۹۸۴) بود. این فیلم جنایی و تاریخی عظیم و چشمنواز با داستانی پیچیده در مورد رفاقت، عشق، خیانت و فروپاشی روابط، زمانی نزدیک به ۳ ساعت و ۵۰ دقیقه داشت. بعد از اولین پیشنمایشها در آمریکای شمالی و دریافت واکنشهایی متوسط، کمپانی که از زمان طولانی فیلم، خشونت تصویری آن و ناتوانی سالنهای سینما برای نمایش چندینباره فیلمی با این زمان در یک روز وحشت داشت، بدون مجوز لئونه اقدام به حذف چیزی نزدیک به ۹۰ دقیقه از فیلم و مرتبکردن وقایع داستانی بهترتیب زمان وقوع (نسخه اصلی فیلم روایتی غیرخطی دارد) و حذف بسیاری از سکانسهای کلیدی کرد. این در حالی است که در اروپا همان نسخه اصلی به نمایش درآمد. نتیجه، فیلمی با نتیجهای دوگانه بود: نسخه آمریکایی با شکست سنگین انتقادی و تجاری روبهرو شد درحالیکه نسخه اروپایی مورد توجه بسیاری از منتقدان قرار گرفت و بهتدریج راه خود را به درون فهرست بهترین فیلمهای ژانر گنگستری باز کرد. باید خوشحال باشیم که نسخه اروپایی «روزی روزگاری در آمریکا» همان نسخهای است که امروز در دسترس عموم قرار دارد.

۴. انتخاب بازیگران
در واکاوی عوامل قبلی با فیلمهایی روبهرو شدیم که، علیرغم ناکامیهای اولیه، توانستند جایگاه مطلوبی را کسب کنند. اوضاع در مورد انتخاب بازیگران متفاوت است. اگر بازیگران اشتباهی برای یک فیلم انتخاب شوند، بخت موفقیت طولانیمدت آن اثر هم بهشکل قابلتوجهی کاهش مییابد. مشکل ممکن است ناشی از ناتوانی بازیگر در رسیدن به لحن مورد نظر، تفاوت سنی با شخصیت یا نداشتن ویژگیهای شخصیتی لازم برای باورپذیر از کار درآوردن نقش باشد. فارغ از دلیل ناکامی، نتیجه کار مهمتر است. نبود تناسب میان بازیگر و نقشی که بازی میکند ممکن است حتی بهترین داستانها را هم به اثری خنثی تبدیل کند که بهسختی میتوان با آن ارتباط برقرار کرد. این دسته از فیلمها، علیرغم داستانهای جذاب، معمولا در گذر زمان فراموش میشوند.
فیلم «آتش غرور» (برایان دیپالما، ۱۹۹۰) در زمان تولید بهعنوان پروژهای کنجکاویبرانگیز مورد توجه قرار گرفته بود. اقتباس از یک رمان پرفروش و تحسینشده در مورد زندگی یک تاجر اوراق قرضه در والاستریت با نقدی بر سرمایهداری آمریکایی، حضور برایان دیپالما پشت دوربین که فیلمهای مهمی چون «صورتزخمی» را با مضامین کموبیش مشابه ساخته بود، و بازی تعدادی از ستارههای بزرگ هالیوود آن روزها مثل تام هنکس، بروس ویلیس و ملانی گریفیث در نقشهای اصلی، همه را به موفقیت فیلم امیدوار کرده بود. نتیجه کاملا متضاد انتظارات بود. «آتش غرور» به یک شکست سنگین تبدیل شد و نهتنها حتی نتوانست بهاندازه یکسوم هزینهاش بفروشد بلکه منتقدان هم بهتندی به آن حمله کردند. یکی از بزرگترین ایراداتی که در مورد این فیلم مطرح شد، انتخاب غلط بازیگران بود. بهعنوان مثال شخصیت اصلی داستان انسانی متکبر و منفور بود. دیپالما بعدها توضیح داد که انتخاب تام هنکس با آن چهره معصوم و پیشینهاش در ایفای نقش شخصیتهای کودکصفت و دوستداشتنی برای ایفای این نقش، تلاشی برای بخشیدن ابعادی انسانی به او بود اما نتیجه عملا شخصیت پادرهوایی است که حتی هنکس هم در باورپذیر کردن آن ناموفق بود. همچنین انتخاب بروس ویلیس در نقش یک روزنامهنگار الکلی آخرین چیزی بود که میشد در مورد ستاره فیلمهای اکشنی چون «جانسخت» به آن فکر کرد. شاید اگر تیم مناسبتری از بازیگران برای بازی در «آتش غرور» انتخاب شده بودند، این فیلم جایگاه بالاتری در سیاهه فیلمهای برایان دیپالما به خود اختصاص میداد.

۵. مطابق نبودن با انتظارات مخاطبان
در مواردی، پیشینه فیلمسازان یا بازیگران انتظاراتی را از هر حضور آنان پشت یا جلوی دوربین ایجاد میکند. این روزها کمتر کسی انتظار دارد که کریستوفر نولان برای پروژه بعدیاش سراغ فیلمی نئورئالیستی با بودجهای یک میلیون دلاری در مورد مصائب زندگی زاغهنشینان حاشیه یکی از شهرهای کوچک آمریکا برود. این پروژه ممکن است از سوی فیلمسازی مثل شان بیکر (سازنده «آنورا») پذیرفتنی تلقی شود اما اگر نولان چنین فیلمی بسازد، ممکن است برخی از طرفداران پروپاقرص او ناامید شوند. علاوه بر آن، مُدهای روز میتوانند بر سلیقه عمومی تماشاگران و منتقدان تاثیر بگذارند. بهعنوان مثال، بالا گرفتن تب حمایت از حقوق سیاهپوستان یا حقوق زنان باعث شده است تا هر فیلمی که خلاف این جریانها شنا کند در خطر بایکوتشدن قرار بگیرد.
بخشی از واکنشهای متناقض به فیلم «مادر!» (دارن آرونوفسکی، ۲۰۱۷) به غافلگیرکنندهبودن فیلم ربط داشت.
«مادر!» نهتنها در تبلیغات اولیه بیشتر شبیه یک تریلر روانشناختی میرسید بلکه این حس را ایجاد میکرد که قرار است یادآور موفقترین آثار آرونوفسکی (از جمله «مرثیهای برای یک رویا» و «قوی سیاه») باشد. با این وجود «مادر!» فیلمی با روایتی پیچیده و استعاری همراه با انبوهی از ارجاعات مذهبی و اسطورهای بود. حتی بازیگران اصلی فیلم (جنیفر لارنس و خاویر باردم) هم تصویری کاملا متفاوت با پرسونای بازیگریشان ارائه داده بودند. نتیجه این شد که «مادر!» واکنشهایی بهشدت متعارض دریافت کرد که از نامزدی تمشک طلایی (جایزه ویژه بدترینهای سال) در رشتههای بدترین کارگردانی، بدترین بازیگر نقش اول زن و بدترین بازیگر نقش مکمل مرد (بهترتیب برای آرونوفسکی، لارنس و باردم) تا پذیرفتهشدن در بخش مسابقه جشنواره فیلم ونیز را در بر میگرفت. واکنش منتقدان و کاربران اینترنتی سینمایی هم همینقدر ضدونقیض بود.

۶. جمعبندی
همانطور که دیدیم، عوامل مختلفی در شکست فیلمهایی با داستانهای کنجکاویبرانگیز وجود دارد. با این وجود این شکست ممکن است همیشگی نباشد. در نهایت اگر فیلم از کیفیت خوبی برخوردار باشد و فرآیند تبدیل داستان به محصول نهایی بهشکل مناسبی انجام گیرد، ممکن است برخی از شکستهای اولیه در گذر زمان فراموش شده و حتی جای خود را به موفقیتهای گستردهای بدهند. «باشگاه مشتزنی» که در زمان اکران فیلم شکستخوردهای بهنظر میرسید، در ادامه آنقدر توسط تماشاگران دیده شد تا به اثری موفق از نظر تجاری تبدیل شد. همینطور واکنشهای انتقادی منفی در مواردی جای خود را به تحسین عمومی دادهاند. با این وجود، اگر تولیدکنندگان فیلم فقط به یک داستان جذاب اکتفا کنند، بعید است که در گذر زمان هم دستاورد چندانی بهدست بیاورند.
آریا قریشی