ریدلی اسکات در گفتگو با پل مسکال بازیگر فیلمش:
«گلادیاتور II» را برای دل خودم ساختم/ پوستر میکشیدم بلیت رایگان میگرفتم/ باید هوش مصنوعی را کنترل کرد
به گزارش فیلمنت نیوز، سال ۲۰۰۰ زمانی که فیلم «گلادیاتور» با بازی درخشان راسل کرو اکران شد، پل مسکال (Paul Mescal) چهار ساله بود. حالا اما در فیلم «گلادیاتور II»، نقش لوسیوس پسر ماکسیموس (با بازی راسل کرو در فیلم سال ۲۰۰۰) و قهرمان اول فیلم بیگ پروداکشن ۲۵۰ میلیون پوندی ریدلی اسکات را بازی کرده است. مسکال ایرلندی است و از سال ۲۰۲۱ وارد عرصه بازیگری سینما شده و تقریباً هر سال دو فیلم بازی کرده است. بعد از «گلادیاتور II» هم قرار است در فیلم «ستارههای سگی» (The Dog Stars) مجدداً با ریدلی اسکات همکاری کند.
«گلادیاتور II» که از نظر کریستوفر نولان بهترین فیلم سال ۲۰۲۴ بوده، همچنان روی پرده است و در اکران نیز مورد استقبال زیاد مخاطب قرار گرفته و تاکنون ۵۰۰ میلیون دلار فروخته است.
روزنامه گاردین از پل مسکال خواسته با ریدلی اسکات مصاحبه کند و چهار صفحه سوال هم به او پیشنهاد داده است اما مسکال ترجیح داده سوالات خودش را بپرسد. لحن مصاحبه بسیار دوستانه و خودمانی است به همین دلیل و با هدف وفاداری به متن، سعی شده تا حدودی این لحن خودمانی در ترجمه هم رعایت و برخی توضیحات در آکولاد اضافه شود. با هم این مصاحبه خواندنی ستاره نوظهور سینمای هالیوود با ریدلی اسکات ۸۷ ساله را بخوانیم.
*میخوام از روزهای خیلی دور شروع کنم. به تازگی اولین فیلمت «پسر و دوچرخه» رو دیدم؛ فیلم کوتاهی که با برادرت تونی ساختین. آن هنر از کجا آمده؟
ـ هیچجا. من سال ۱۹۶۲ در کالج هنر بودم و جعبهای رو دیدم که روی آن نوشته بود: بولکس! [Bolex نام تجاری دوربین]. از مسئول بخش هنر که خیلی آدم خوبی بود، درخواست کردم دوربین رو به من بده تا باهاش فیلم بسازم.
*سوپر ۸؟
_ نه، یک دوربین ۱۶ میلیمتری بود. میدونستم تا فیلمنامهای نداشته باشی نمیتونی فیلم بسازی. همون آخر هفته یکی نوشتم. درگیر اولیس [نام رمانی نوشته جیمز جویس، نویسنده ایرلندی] بودم. متنش خیلی تصویری بود. هیچوقت تصویر اون مردی که وارد قصابی میشه و خرید میکنه رو فراموش نمیکنم. لعنتی! جریان فکری کاراکتر رو نوشتم و به مادرم گفتم که صداگذاری کند: «تونی! پاشو پسر».
*قبل از اون هم تمایلی به ساخت فیلم داشتی؟
ـ بیشتر عاشق فیلمدیدن بودم. وقتی هنرجوی کالج هنر بودم، توی محلهمان یک سالن سینما ادئون [مجموعهای از سینماهای زنجیرهای در آمریکا] بود. باهاشون یک معامله کردم؛ هر فیلمی که اکران میکردند، من یک نقاشی دیواری بزرگ از اون فیلم رو با رنگ و قلمموی خیلی بزرگ، سریع روی دیوار بلند سینما میکشیدم. یک داربست ۱۰ در ۶ متری میبستم و پوستر فیلم یا صورت بازیگر اصلی رو نقاشی میکردم و در ازای اینکار، یک سال بلیت رایگان سینما گرفتم. بعضی فیلمها را اگر خیلی خوشم میآمد، دوبار میدیدم. آن وقتها یک تلویزیون ۱۲ اینچی سیاه و سفید هم داشتیم، شبها بعد از اینکه خانوادهام میخوابیدند، برای خودم سور و ساتی میچیدم و جلوی تلویزیون و خیلی نزدیک بهش مینشستم تا بتونم تصاویر رو بزرگ ببینم.
*این فیلم دیدنها نقش آموزشی هم برات داشت؟
ـ بله. آوازهام به عنوان عشق فیلم و سینما پخش شده بود. به همه گفته بودم توی کار فیلم هستم! به همین دلیل دانشگاه ۶۵ پوند به من داد تا فیلم بسازم. به تونی گفتم: اخوی! پاشو که خیلی کار داریم. تابستون بود و تونی تا لنگ ظهر میخوابید.
*تونی هم اون موقع کالج هنر درس میخواند؟
ـ نه. تونی در یک مدرسه خصوصی سطح پایین بود. بابا توان مالی نداشت که در یک مدرسه خوب ثبتنامش کند. من اون زمان در خبرگزاری بیبیسی کار میکردم و بعد از فیلمبرداری، یک شب یواشکی وارد استودیو شدم و فیلم را تدوین کردم.
*چطوری تدوین یاد گرفته بودی؟
ـ بلد نبودم. هر جا که فکر میکردم لازمه، برش دادم و چسباندم به هم. اولین بارم بود.
*یک کار فیزیکی بوده و عملاً باید فیلمها رو با قیچی برش میدادید. نگران نبودی راشها از بین بره؟
ـ اون موقعها هر بار که حلقه فیلم رو برش میدادید، دو فریم از دست میدادی بهخاطر همین مجبور بودم خیلی دقیق برش بدم. نه راستش نگران نبودم. یاد گرفتن تدوین برام مهمتر بود. پررو و مغرور بودم و دلم نمیخواست به کسی رو بندازم که یادم بده. برام افت داشت.
*تدوین فیلم اول، مثل یک رویا بود برات. درسته؟
ـ نه. نگاهم، تجاری بود. هدفم کار و کار و کار و پول در آوردن بود. بعدش یک بورسیه یکساله گرفتم و به آمریکا رفتم. کانال دو بیبیسی که شروع شد، به عنوان طراح صحنه به آنجا برگشتم. با کارگردانانی کار میکردم که جسارت نداشتند. میترسیدند با من کار کنند. اصلاً روحیههایمان با هم سازگار نبود و اونجا محبوب نبودم. چون من طراحی بزرگ انجام میدادم و آنها فقط از یک گوشه صحنه استفاده میکردند. همین باعث اختلاف من بهعنوان طراح صحنه با کارگردانها میشد. ضمن اینکه اصلاً فازمون به هم نمیخورد.
بعد بیبیسی پیشنهاد داد یک دوره ۶ هفتهای کارگردانی بگذرانم. بقیه همه آکسبریج [فارغالتحصیل یکی از دانشگاههای آکسفورد یا کمبریج] بودند. من از نظر تحصیلی هم سطحشون نبودم ولی از نظر کاری از همهاشون سر بودم. بزرگشده جنوبشهر بودم. بچهپررو بودم. آدم محبوبی توی بیبیسی نبودم. همه آکسبریجیها برای کارگردانی برنامههای ورزشی و مصاحبه و مستند از دو دوربین استفاده میکردند، من نه. کلا نگاهم سینمایی بود. هر چقدر هم از استاندارد کار در بیبیسی به من میگفتند، گوشم بدهکار نبود و کار خودم رو میکردم.
*این وضعیت تا کی ادامه پیدا کرد؟
ـ مدتی کار کردم و خیلی باتجربه شده بودم. یک برنامه تماموقت در بیبیسی اجرا میکردم و بعد از کسر مالیات، هفتهای ۷۵ پوند درآمد داشتم. بعد یک دفتر تبلیغاتی بهم پیشنهاد ساخت تیزر داد. رفتم و کار رو ضبط کردم و برای یکروز ۲۰۰ پوند به من داد. کار تبلیغاتی پرستیژ نداشت. هنریها هم قبولش نداشتند اما پولش خیلی خوب بود به همین دلیل دنیای تلویزیون رو ترک کردم و وارد دنیای تبلیغات شدم. به معنای واقعی لم کار دستم اومد. ۱۰۰ آگهی تبلیغاتی در سال میساختم و پول پارو میکردم اما چیز مهمتری که یاد گرفتم این بود که بهترین و سریعترین راه حل فیلمسازی – چون من عملاً با تصاویر نقاشی میکنم – این است که تصویربردار باشم. تصویربردار بسیار خوبی هستم. توی فیلمهای «دوئلبازها» (The Duelists) و «بیگانه» (Alien) و «تلما و لوییس» (Thelma & Louise) خودم فیلمبرداری کردم. با دوربین هر کاری لازم باشه انجام میدهم. خیلیوقت پیشها قرار بود عکاس مد بشوم که خب مسیرم کلاً عوض شد.
*بریم سراغ فیلم. در یک مصاحبه گفتهای که «گلادیاتور II» بزرگتر از هر چیزی است که قبلاً ساختهای. با توجه به فیلمهای دیگهات مثل «گلادیاتور» اصلی تا فیلمهای «بیگانه»، «بلید رانر»، «سقوط شاهین سیاه»، «مریخی» و همین «ناپلئون» که دو سال پیش ساختی، چرا معتقدی «گلادیاتور II» از همهشون بزرگتر است؟
ـ فکر میکنم کمی جسورانه صحبت کردم؛ همه اون فیلمهای لعنتی بزرگ هستند. «سقوط شاهین سیاه» مثل یک میدان جنگ واقعی دیوانهوار بود. انگار وسط موگادیشو بودیم. همهاش این سوال مطرح میشد که چطور میخوام با ۱۱ دوربین همزمان اکشن بگیرم. اساسا، در «سقوط شاهین سیاه» ما به جنگ رفتیم. نزدیکترین تجربهام به حضور واقعی در نبرد بود. «بلید رانر» هم برام مثل یک رویا بود. سالها فلسفه و روانشناسی خوندم تا بتونم این فیلم رو بسازم. «بیگانه» هم برام خیلی خاصه. جدا از طراحی کاراکتر بیگانه، شخصیت الن ریپلی [با بازی سیگورنی ویور]، بهعنوان یک زن بسیار قوی هنوز هم من رو به وجد میآره ولی به هرحال «گلادیاتور II» یک چیز دیگه است.
*میدونم که آدم جاهطلبی هستی. از نظر مقیاس و برآورده شدن حس جاهطلبیات «گلادیاتور II» رو چطور با بقیه فیلمها مقایسه می کنی؟
ـ آره. از ساختش خیلی لذت بردم. بخش زیادی از فیلم در اتاقها و سالنها اتفاق میافتاد، بنابراین جنگ زیادی نداشت اما وقتی مجبور باشی رُم چند هزارسال پیش رو بازسازی کنی، کار خیلی سخت و بزرگ میشه. برای «ناپلئون»، فقط قلعه تولون رو ساختم. کلاً زیاد از جلوههای ویژه خوشم نمیآد. اندازه و ابعاد قلعه تولون هم تقریباً با شهر رم یکی بود. بهخاطر همین تولون رو خراب کردم و در همون لوکیشن، رم رو ساختم. ساختن رم یک کار عظیم بود. در فیلم وقتی ژنرال آکاسیوس [با بازی پدرو پاسکال] به شهر رم میرسه، چیزی که در پسزمینه میبینی، صفحه آبی و جلوه ویژه نیست. ما کل اون لعنتی را ساختیم. دلیلش هم این بود که صفحه آبی، با توجه به بزرگی و تغییر شات به شات، خیلی گرون بود و گاهی اوقات از هزینه ساختن یک مجموعه واقعی پرهزینهتر میشه. چنین کاری فقط از یک طراح تولید فوقالعاده باتجربه بر میآمد. گاهی ۱۵۰۰ نفر همزمان مشغول کار بودند. آرتور مکس کارش رو عالی انجام داد. من با آرتور از قبل از فیلم «سقوط شاهین سیاه» دوست بودم.
*در مقایسه با «گلادیاتور» اصلی، چه کاری رو به نظر خودت در این فیلم بهتر انجام دادی؟
ـ من قبلاً از ۱۱ دوربین در میدان استفاده کرده بودم اما نمیتوانستم شات تماشاچیها رو بگیرم. یک شات از ماکس که بیرون میآد و یک شات جداگانه از امپراتور. دلم نمیخواست کات بدم. به دلیل همین دورتادور کولوسئوم دوربین گذاشتم تا بتونم کل ورود را در یک شات بگیرم. همهچیز به این بستگی داره که بلد باشید دوربینها رو کجا قرار بدید. نور و تصویر و زاویه دوربینها، انتخابهای خیلی خاصی داره. توی «گلادیاتور II» تصاویری که از کولوسئوم گرفتیم به نظر خودم بهتر بود.
*احساس میکنم عمداً تیپ بازیگران گلادیاتور II با فیلم اصلی خیلی فرق دارد. فکر نمیکنم کاری که من انجام دادهام چیزی شبیه «راسل کرو» باشد.
ـ تو و بقیه بازیگران، کاراکترهای کاملاً متفاوتی هستید. اصلاً تم فیلم فرق داره. یک چیزهایی از فیلم «گلادیاتور» اصلی توی ذهنم مونده بود که دلم میخواست توی این دنباله بیارم.
*بدون اینکه بخوام نقدی داشته باشم، کاملاً فروتنانه میگم که دوست ندارم چنین کاراکتری رو بازی کنم. گلادیاتور رو دوست دارم، اما به عشق کاراکترهایی مثل ماکسیموس و لژند و فرمانده بزرگ نشدهام. البته کاملاً سلیقهایست. اصلاً آدم فیلمهایی در این حد بزرگ نیستم. در واقع میخوام بگم که شما از من بازی کشیدی و اگر کارگردان دیگری پشت فیلم نبود، امکان نداشت قبول کنم.
-قرار هم نبود «گلادیاتور II» مثل فیلم اصلی باشد. درسته که فیلم قهرمانمحوری ساختم. فیلم گلادیاتور اصلی، خب بر اساس یک ماجرای واقعی بود. اما «گلادیاتور II» رو برای دل خودم ساختم. به خاطر همین هم همه شماها رو آزاد گذاشتم. یک روز با کوین اسپیسی جایی بودیم. کارگردان هنری یک تئاتر بود. قبل از اون ماجراهای اتهام و دادگاه که براش پیش آمد و احتمالاً خودت در جریانی. بحث بازیگرها شد و کوین گفت: یکبار موقع کارگردانی، داشتم سعی میکردم به یک بازیگر یاد بدم که چطور احساساتی شود. برگشت گفت: «کوین! کوین! من میدونم چطور این کار رو انجام بدم. فقط بگذار خودم باشم». من توی «گلادیاتور II»، تو رو رها کردم که خودت باشی. میدونستم که فاز قهرمانانه نداری اما کاراکترت جسور بود. من همین جسارت رو لازم داشتم. دنزل [واشنگتن] هم همینطور لازم نبود بهش یادآوری کنم که نقش یک آدم سیاستمدار خشن و باهوش رو بازی میکنه چون خودش دقیقاً میدونست قراره چهکار کنه.
*توی فلشبک ماکسیموس رو هم میبینیم. «گلادیاتور» اصلی، اولین فیلمی بود که راسل کرو را بهعنوان یک ستاره جهانی معرفی کرد و بهخاطرش جایزه اسکار گرفت. در مورد «گلادیاتور II» اصلاً با راسل کرو صحبت کردی؟
ـ فرض کن میخواهی فیلم «جیمز باند» بسازی و راجر مور [بازیگر نقش جیمزباند از ۱۹۷۳ تا ۱۹۸۵] را انتخاب کردی، انتظار نداری که راجر مور بخواد با شان کانری [بازیگر قدیمیتر نقش جیمزباند از ۱۹۶۲ میلادی] صحبت کند. منظورم اینه که هر بازیگری به نوعی، افکار و عناصر خلاقانه خودش رو در دنبالههای بعدی یک فیلم میآره. بخوام واردش بشم خیلی بحث پیچیدهایست. من از بحثهای پیچیده خوشم نمیآد. ماکسیموس توی «گلادیاتورII» در یادها زنده است. دیگه بیش از این نمیشد راسل کرو رو درگیر ماجرا کرد.
*به عبارت دیگر، ماکسیموس مرده و دیگه شما از اون وجهه رهاییبخش مسیحگونهای که در فیلم اصلی موتیف کل داستانه، استفاده نمیکنی. پس نیازی هم به راسل کرو نداشتید.
ـ درست میگی. توی گلادیاتور اصلی، نقش ماکسیموس، رهاییبخشی است. اینجا اصلاً از این خبرها نیست. یه جورایی، بقا و انتقامه. راسل توی پنج تا فیلم من بازی کرده. یکی از باهوشترین بازیگرانی است که تا به حال باهاش کار کردهام. بسیار خودشیفتهاست، ولی در عینحال کارش رو خوب بلده. هر نقشی بهش بدی از نقش قهرمان گرفته تا پسر بد فیلم، فوقالعاده درخشان و باورپذیر بازی میکنه اما خب «گلادیاتور II» یک دنیای جدیده و دیگه واقعاً از ماکسیموس، جز خاطره یک آدم محترم، چیزی باقی نمونده.
*قبلاً با دنزل واشنگتن در «گانگستر آمریکایی» کار کردید که نقش فرانک لوکاس رو بازی میکرد؛ مردی که ثروت خودش رو با جاساز هروئین در تابوت سربازان آمریکایی برگشتی از ویتنام به دست آورد. کاراکتر خشنی هم داشت. ماکرینوس [با بازی دنزل واشنگتن] در «گلادیاتور II» فرد بسیار متفاوتی است. چه چیزی در دنزل دیدی که به نظرت مناسب این نقش بود؟ خودش در پذیرش نقش مقاومتی نکرد؟
ـ مقاومت کنه؟ مگه کسی می تونه از بازی توی فیلم من بگذره؟ (میخندد) ولی جدی من در انتخاب بازیگر خیلی خوبم رفیق. برد پیت توی «تلما و لوییز» رو یادته؟ سر «گانگستر آمریکایی» هم دنزل حرفی به خودم نزد، اما فکر میکنم واقعاً از بازی توی اون فیلم خیلی لذت برد. «گانگستر آمریکایی» یکی از بهترین فیلمهای منه.
وقتی با دنزل صحبت کردم، گفت درباره نقش یک کم توضیح بده. بهش یک نقاشی نشون دادم. نقاشش «سر لارنس آلیما-تادما» نقاش بسیار موفق قرن نوزدهم بود که پرتره افراد ثروتمند رو میکشید و آنها رو در فضای روم و یونان باستان با لباس و معماری همون دوره نقاشی میکرد. پرترهای که نشون دنزل دادم، جوری بود که به نظر من به بهترین شکل کاراکتر ماکرینوس رو توصیف میکرد. یک مرد آفریقایی بسیار جذاب و قدرتمند که لباس ابریشمی نارنجی و آبی آسمانی زیبایی به تن داره و یک کلاه شبیه کلاه دیزی گیلسپی هم پشت سرش گذاشته. دنزل پرسید: «کارش چیه توی فیلم؟» گفتم، «هیچی! بسیار ثروتمنده! همین». گفت: «حله! فیلمنامه رو بفرست». واقعاً هر کس که گفت گاهی یک تصویر ارزشش از هزار کلمه حرف بیشتره، درست گفته.
*با دنزل که پشت صحنه صحبت میکردیم، میگفت برای اینکه بفهمه ماکرینوس از کجا آمده و چرا بسیار بیرحم و خشنه، زیاد راه دوری نرفته و به تاریخچه بردهداری در خانواده خودش اکتفا کرده. همه ستارههای فیلم، داستانهای شخصی تاثیرگذاری رو تعریف کردند که الهامبخش کارشون بوده. برای کمک به درک بهتر بازیگران فیلمت از شخصیتهای تاریخ باستان چهکار کردی؟ با خودم که ساعتها در مورد کودکی سخت لوسیوس صحبت کردی و دلیل خشمش رو توضیح دادی.
-هرچه بیشتر صحبت کنی بهتره. با هر بازیگری یکجور حرف میزنم. براش برنامهریزی نمیکنم. مطمئنم هر راهکاری که در لحظه به ذهنم میرسه، بهترینه. یکنفر رو با یک عکس، یکنفر با تماشای فلان فیلم…. در کل هر بازیگر رو یکجور به نقش نزدیک میکنم. سعی میکنم شهود و تجسم بازیگر رو بهکار بندازم. گذشته شخصیت رو با جملات کوتاه براش تصویرسازی میکنم و ازش میخوام خودش رو توی اون شرایط تجسم کنه. شهود عنصر خیلی قدرتمند و قابلاعتمادیست. سالها پیش، شهود باعث موفقیت من در تبلیغات شد. اصلاً به فکر تکنیک و قواعد بازاریابی و … نبودم و هر چیزی که حس میکردم کمک میکنه، در ساخت تیزر تبلیغاتی به کار میبردم. تا موقعی که کارم رو در سینما شروع کردم، بسیار شهودی بودم و به ندای قلبم گوش میدادم. همه این ندای درونی رو دارند. خیلی از مردم بهش گوش نمیدهند، اما در تخیل و ضمیر ناخودآگاهشون پنهان شده. فکر میکنم خوششانس به دنیا آمدم. یاد گرفتم از این شهود استفاده کنم و برای هر تصمیمی دنبال دلیل نباشم.
*سر فیلم «بیگانه»، دیدگاه بسیار بدبینانهای نسبت به هوش مصنوعی داشتی و یکبار که حرف میزدیم، گفتی از فیلم «اودیسه فضایی:۲۰۰۱» استنلی کوبریک وام گرفتی. الان دیگه استفاده از هوش مصنوعی توی هالیوود مرسوم و عادی شده. هنوز هم نگاهت به هوش مصنوعی منفی است؟
-خب «اودیسه فضایی» کوبریک به نظرم الهامبخشترین فیلم ساخته شده در این زمینه است. خیلیها نسبت به هوش مصنوعی خوشبین هستند اما به نظر من مثل بمب هیدروژنی است. یکبار که راه افتاد، دیگه نمیشه جلوش رو گرفت. من اگر یک هوش مصنوعی طراحی کنم، اول از همه یک هوش مصنوعی دیگه میسازه که از خودش باهوشتر باشه و بعد کل سیستم مالی جهان رو میگیره دستش. این یعنی فاجعه. باید هوش مصنوعی رو کنترل کنیم، اما چطور؟ وقتی این هیولا از جعبه بیرون اومد، دیگه تمومه. همیشه نگران این بودم که دنیا به دست دو تا شرکت بزرگ بیفته. یکی از کاراکترهای فیلم «بلید رانر» تقریباً نیمی از سهام دنیا رو داشت و یکی از کارهاش ساختن آدمهای مصنوعی بود. فکر میکرد خداست و میخواست هوش مصنوعی بسازه اما بعد دید که خیلی خطرناکه. هوش مصنوعی یه ابزار ساده نیست. یک تهدیده. با این سرعت زیاد پیشرفتش، خیلی نگران آینده هستم. باید حواسمون به این موضوع باشه که هوش مصنوعی به دست چه کسانی میافته و چه استفادههایی ازش میشه.
*هنوز هم خیلی محتاط به نظر میرسی. ممکنه یک روز از هوش مصنوعی توی فیلمت استفاده کنی؟
هرگز نگو هرگز.
ترجمه و تنظیم: جهانگیر شاولد
۲ دیدگاه. دیدگاه تازه ای بنویسید
آقای اسکات با ساختن گلادیاتور به سه چیز گند زدی! به نسخه اول فیلم،به سابقه فیلم سازیت به تصویری که از نسخه ۱ در ذهن داشتیم.
اوج بی سلیقگی رو در اتنخاب هنرپیشه نقش اول به خرج دادی.جایی که کسی رو جایگزین راسل کرو کردی که حتی در فیلمهای دهنمکی برای ایفای نقش های ارژنگ امیرفضلی هم پذیرفته نمیشد!!!
برای دل خودت برو نقاشی بکش،ورزش کن،اصلاPS4بازیکن!!!ولی جان مادرت اینجوری فیلم نساز!!!
شاید یکی از بی کیفیت ترین فیلمهایی بود که چه از نظر داستان و محتوا و چه از نظر بازیگری تاکنون دیده بودم و فقط و فقط به اعتبار فیلم گلادیاتور یک و بازیگران و فیلمنامه و تدوین و موسیقی اون تونسته فروش کنه و به جز جلوه های ویژه کاملا تصنعی هیچی برای ارائه نداشت و فیلمهای ۲۰۲۴ چی بودند که بعضیها این فیلم رو به عنوان بهترین فیلم امسال در نظر گرفتند.